vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2035

پرسیدن موسی از حقّ سِرّ غلبهٔ ظالمان
۱۸۱۶Qگفت موسی ای کریم کارساز * ای که یکدم ذکرِ تو عُمرِ دراز
۱۸۱۶Nگفت موسی ای کریم کارساز * ای که یک دم ذکر تو عمر دراز
۱۸۱۷Qنقشِ کَژْمَژ دیدم اندر آب و گِل * چون ملایک اعتراضی کرد دل
۱۸۱۷Nنقش کژمژ دیدم اندر آب و گل * چون ملایک اعتراضی کرد دل
۱۸۱۸Qکه چه مقصودست نقشی ساختن * واندر او تُخْمِ فساد انداختن
۱۸۱۸Nکه چه مقصود است نقشی ساختن * و اندر او تخم فساد انداختن
۱۸۱۹Qآتشِ ظلم و فساد افروختن * مسجد و سجده‌کُنان را سوختن
۱۸۱۹Nآتش ظلم و فساد افروختن * مسجد و سجده کنان را سوختن
۱۸۲۰Qمایهٔ خونابه و زردآبه را * جوش دادن از برای لابه را
۱۸۲۰Nمایه‌ی خونابه و زردآبه را * جوش دادن از برای لابه را
۱۸۲۱Qمن یقین دانم که عین حکمتست * لیک مقصودم عیان و رؤیتست
۱۸۲۱Nمن یقین دانم که عین حکمت است * لیک مقصودم عیان و رویت است
۱۸۲۲Qآن یقین می‌گویدم خاموش کن * حرصِ رؤیت گویدم نه جوش کن
۱۸۲۲Nآن یقین می‌گویدم خاموش کن * حرص رویت گویدم نه جوش کن
۱۸۲۳Qمر ملایک را نمودی سرِّ خویش * کین چنین نوشی همی‌ارزد بنیش
۱۸۲۳Nمر ملایک را نمودی سر خویش * کاین چنین نوشی همی‌ارزد به نیش
۱۸۲۴Qعرضه کردی نورِ آدم را عیان * بر ملایک گشت مشکلها بیان
۱۸۲۴Nعرضه کردی نور آدم را عیان * بر ملایک گشت مشکلها بیان
۱۸۲۵Qحشرِ تو گوید که سرِّ مرگ چیست * میوه‌ها گویند سرِّ برگ چیست
۱۸۲۵Nحشر تو گوید که سر مرگ چیست * میوه‌ها گویند سر برگ چیست
۱۸۲۶Qسرِّ خون و نطفه حُسْنِ آدمیست * سابقِ هر بیشیی آخر کمیست
۱۸۲۶Nسر خون و نطفه حسن آدمی است * سابق هر بیشیی آخر کمی است
۱۸۲۷Qلوح را اوَّل بشوید بی‌وُقوف * آنگهی بر وَی نویسد او حُروف
۱۸۲۷Nلوح را اول بشوید بی‌وقوف * آن گهی بروی نویسد او حروف
۱۸۲۸Qخون کند دل را و اشکِ مُسْتهان * بر نویسد بر وَی اسرار آنگهان
۱۸۲۸Nخون کند دل را و اشک مستهان * بر نویسد بر وی اسرار آن گهان
۱۸۲۹Qوقتِ شُستن لوح را باید شناخت * که مر آن را دفتری خواهند ساخت
۱۸۲۹Nوقت شستن لوح را باید شناخت * که مر آن را دفتری خواهند ساخت
۱۸۳۰Qچون اساسِ خانه‌ای می‌افگنند * اوَّلین بنیاد را بر می‌کَنند
۱۸۳۰Nچون اساس خانه‌ای می‌افگنند * اولین بنیاد را بر می‌کنند
۱۸۳۱Qگِل بر آرند اوَّل از قعرِ زمین * تا بآخر بر کشی ماء مَعِین
۱۸۳۱Nگل بر آرند اول از قعر زمین * تا به آخر بر کشی ماء معین
۱۸۳۲Qاز حجامت کودکان گرْیند زار * که نمی‌دانند ایشان سرِّ کار
۱۸۳۲Nاز حجامت کودکان گریند زار * که نمی‌دانند ایشان سر کار
۱۸۳۳Qمَرد خود زر می‌دهد حجّام را * می‌نوازد نیشِ خون آشام را
۱۸۳۳Nمرد خود زر می‌دهد حجام را * می‌نوازد نیش خون آشام را
۱۸۳۴Qمی‌دود حمّال زی بارِ گران * می‌رُباید بار را از دیگران
۱۸۳۴Nمی‌دود حمال زی بار گران * می‌رباید بار را از دیگران
۱۸۳۵Qجنگ حمّالان برای بار بین * این چنین است اجتهادِ کارْ بین
۱۸۳۵Nجنگ حمالان برای بار بین * این چنین است اجتهاد کار بین
۱۸۳۶Qچون گرانیها اساسِ راحتست * تلخها هم پیشوای نعمتست
۱۸۳۶Nچون گرانیها اساس راحت است * تلخها هم پیشوای نعمت است
۱۸۳۷Qحُفَّتِ ٱلْجَنَّة بمَکْرُوهاتِنا * حُفَّتِ ٱلنِّیرانُ مِنْ شَهَوَاتنِا
۱۸۳۷Nحفت الجنة بمکروهاتنا * حفت النیران من شهواتنا
۱۸۳۸Qتخمِ مایهٔ آتشت شاخِ تَرَست * سوختهٔ آتش قرینِ کَوْثَرَست
۱۸۳۸Nتخم مایه‌ی آتشت شاخ تر است * سوخته‌ی آتش قرین کوثر است
۱۸۳۹Qهر که در زندان قرینِ محنتیست * آن جزای لقمه‌ای و شهوتیست
۱۸۳۹Nهر که در زندان قرین محنتی است * آن جزای لقمه‌ای و شهوتی است
۱۸۴۰Qهر که در قَصری قرینِ دَولتیست * آن جزای کارزار و محنتیست
۱۸۴۰Nهر که در قصری قرین دولتی است * آن جزای کارزار و محنتی است
۱۸۴۱Qهر کرا دیدی بزرّ و سیم فرد * دانک اندر کسب کردن صبر کرد
۱۸۴۱Nهر که را دیدی به زر و سیم فرد * دان که اندر کسب کردن صبر کرد
۱۸۴۲Qبی‌سبب بیند چو دیده شد گذار * تو که در حسّی سبب را گوش دار
۱۸۴۲Nبی‌سبب بیند چو دیده شد گذار * تو که در حسی سبب را گوش دار
۱۸۴۳Qآنک بیرون از طبایع جانِ اوست * مَنْصِبِ خَرْقِ سببها آنِ اوست
۱۸۴۳Nآن که بیرون از طبایع جان اوست * منصب خرق سببها آن اوست
۱۸۴۴Qبی‌سبب بیند نه از آب و گیا * چشمْ چشمهٔ مُعجزاتِ انبیا
۱۸۴۴Nبی‌سبب بیند نه از آب و گیا * چشم چشمه‌ی معجزات انبیا
۱۸۴۵Qاین سبب همچون طبیب است و علیل * این سبب همچون چراغست و فتیل
۱۸۴۵Nاین سبب همچون طبیب است و علیل * این سبب همچون چراغ است و فتیل
۱۸۴۶Qشب چراغت را فتیلِ نو بتاب * پاک دان زینها چراغِ آفتاب
۱۸۴۶Nشب چراغت را فتیل نو بتاب * پاک دان زینها چراغ آفتاب
۱۸۴۷Qرَو تو کَهْگِل ساز بهرِ سقفِ خان * سقفِ گردون را ز کهگل پاک دان
۱۸۴۷Nرو تو کهگل ساز بهر سقف خان * سقف گردون را ز کهگل پاک دان
۱۸۴۸Qاَهْ که چون دلدارِ ما غمسوز شد * خلوتِ شب در گذشت و روز شد
۱۸۴۸Nاه که چون دل دار ما غم سوز شد * خلوت شب در گذشت و روز شد
۱۸۴۹Qجز بشب جلوه نباشد ماه را * جز بدَردِ دل مجو دلخواه را
۱۸۴۹Nجز به شب جلوه نباشد ماه را * جز به درد دل مجو دل خواه را
۱۸۵۰Qترکِ عیسی کرده خَر پرورده‌ای * لاجرم چون خَر برونِ پرده‌ای
۱۸۵۰Nترک عیسی کرده خر پرورده‌ای * لاجرم چون خر برون پرده‌ای
۱۸۵۱Qطالعِ عیسیست علم و معرفت * طالعِ خر نیست ای تو خَرْصِفَت
۱۸۵۱Nطالع عیسی است علم و معرفت * طالع خر نیست ای تو خر صفت
۱۸۵۲Qنالهٔ خر بشْنوی رحم آیدت * پس ندانی خَرْ خَری فرمایدت
۱۸۵۲Nناله‌ی خر بشنوی رحم آیدت * پس ندانی خر خری فرمایدت
۱۸۵۳Qرحم بر عیسی کن و بر خر مکن * طبع را بر عقلِ خود سَرْوَر مکن
۱۸۵۳Nرحم بر عیسی کن و بر خر مکن * طبع را بر عقل خود سرور مکن
۱۸۵۴Qطبع را هِلْ تا بگْرید زار زار * تو ازو بِسْتان و وامِ جان گزار
۱۸۵۴Nطبع را هل تا بگرید زار زار * تو از او بستان و وام جان گزار
۱۸۵۵Qسالها خربنده بودی بَس بود * زانک خربنده ز خر واپس بود
۱۸۵۵Nسالها خربنده بودی بس بود * ز انکه خربنده ز خر واپس بود
۱۸۵۶Qز أَخِّرُوهُنَّ مرادش نفسِ تُست * کو بآخر باید و عقلت نُخُست
۱۸۵۶Nز اخروهن مرادش نفس تست * کاو به آخر باید و عقلت نخست
۱۸۵۷Qهم مزاجِ خَر شدست این عقلِ پَسْت * فکرش این که چون علف آرم بدست
۱۸۵۷Nهم مزاج خر شده ست این عقل پست * فکرش این که چون علف آرم بدست
۱۸۵۸Qآن خرِ عیسی مزاجِ دل گرفت * در مقامِ عاقلان منزل گرفت
۱۸۵۸Nآن خر عیسی مزاج دل گرفت * در مقام عاقلان منزل گرفت
۱۸۵۹Qزانک غالب عقل بود و خَر ضعیف * از سوارِ زَفْت گردد خَر نحیف
۱۸۵۹Nز انکه غالب عقل بود و خر ضعیف * از سوار زفت گردد خر نحیف
۱۸۶۰Qو ز ضعیفی عقلِ تو ای خَرْبَها * این خرِ پژمرده گشتست اژدها
۱۸۶۰Nو ز ضعیفی عقل تو ای خر بها * این خر پژمرده گشته ست اژدها
۱۸۶۱Qگر ز عیسی گشته‌ای رنجورُدل * هم ازو صحَّت رسد او را مَهِل
۱۸۶۱Nگر ز عیسی گشته‌ای رنجور دل * هم از او صحت رسد او را مهل
۱۸۶۲Qچونی ای عیسی عیسی دَم ز رنج * که نبود اندر جهان بی‌مار گنج
۱۸۶۲Nچونی ای عیسای عیسی دم ز رنج * که نبود اندر جهان بی‌مار گنج
۱۸۶۳Qچونی ای عیسی ز دیدارِ جهود * چونی ای یوسف ز مکّارِ حسود
۱۸۶۳Nچونی ای عیسی ز دیدار جهود * چونی ای یوسف ز مکار حسود
۱۸۶۴Qتو شب و روز از پیِ این قومِ غُمر * چون شب و روزی مدد بخشای عُمر
۱۸۶۴Nتو شب و روز از پی این قوم غمر * چون شب و روزی مدد بخشای عمر
۱۸۶۵Qچونی از صفراییانِ بی‌هنر * چه هنر زاید ز صفرا دردِ سَرْ
۱۸۶۵Nچونی از صفراییان بی‌هنر * چه هنر زاید ز صفرا درد سر
۱۸۶۶Qتو همان کن که کند خورشیدِ شرق * ما نفاق و حیله و دزدی و زَرْق
۱۸۶۶Nتو همان کن که کند خورشید شرق * ما نفاق و حیله و دزدی و زرق
۱۸۶۷Qتو عسَلْ ما سرکه در دنیا و دین * دفعِ این صفرا بود سرکنگبین
۱۸۶۷Nتو عسل ما سرکه در دنیا و دین * دفع این صفرا بود سرکنگبین
۱۸۶۸Qسرکه افزودیم ما قومِ زحَیر * تو عسل بفْزا کرم را وامگیر
۱۸۶۸Nسرکه افزودیم ما قوم زحیر * تو عسل بفزا کرم را وامگیر
۱۸۶۹Qاین سزد از ما چنان آمد ز ما * ریگ اندر چشم چه فزاید عمٰی
۱۸۶۹Nاین سزد از ما چنان آمد ز ما * ریگ اندر چشم چه فزاید عما
۱۸۷۰Qآن سزد از تو أیا کُحَلِ عَزیز * که بیابد از تو هر ناچیز چیز
۱۸۷۰Nآن سزد از تو أیا کحل عزیز * که بیابد از تو هر ناچیز چیز
۱۸۷۱Qز آتشِ این ظالمانت دل کباب * از تو جمله اِهْدِ قَوْمی بُد خطاب
۱۸۷۱Nز آتش این ظالمانت دل کباب * از تو جمله اهد قومی بد خطاب
۱۸۷۲Qکان عودی در تو گر آتش زنند * این جهان از عطر و ریحان آگنند
۱۸۷۲Nکان عودی در تو گر آتش زنند * این جهان از عطر و ریحان آگنند
۱۸۷۳Qتو نه آن عودی کز آتش کم شود * تو نه آن روحی که اسیرِ غم شود
۱۸۷۳Nتو نه آن عودی کز آتش کم شود * تو نه آن روحی که اسیر غم شود
۱۸۷۴Qعود سوزد کانِ عود از سوز دُور * باد کَی حمله برد بر اصلِ نور
۱۸۷۴Nعود سوزد کان عود از سوز دور * باد کی حمله برد بر اصل نور
۱۸۷۵Qای ز تو مر آسمانها را صَفا * ای جفای تو نکوتر از وَفا
۱۸۷۵Nای ز تو مر آسمانها را صفا * ای جفای تو نکوتر از وفا
۱۸۷۶Qزانک از عاقل جفایی گر رود * از وفای جاهلان آن به بود
۱۸۷۶Nز انکه از عاقل جفایی گر رود * از وفای جاهلان آن به بود
۱۸۷۷Qگفت پیغامبر عداوت از خِرَد * بهتر از مِهری که از جاهل رسد
۱۸۷۷Nگفت پیغمبر عداوت از خرد * بهتر از مهری که از جاهل رسد