block:2035
۱۸۱۶ | Q | گفت موسی ای کریم کارساز | * | ای که یکدم ذکرِ تو عُمرِ دراز |
۱۸۱۶ | N | گفت موسی ای کریم کارساز | * | ای که یک دم ذکر تو عمر دراز |
۱۸۱۷ | Q | نقشِ کَژْمَژ دیدم اندر آب و گِل | * | چون ملایک اعتراضی کرد دل |
۱۸۱۷ | N | نقش کژمژ دیدم اندر آب و گل | * | چون ملایک اعتراضی کرد دل |
۱۸۱۸ | Q | که چه مقصودست نقشی ساختن | * | واندر او تُخْمِ فساد انداختن |
۱۸۱۸ | N | که چه مقصود است نقشی ساختن | * | و اندر او تخم فساد انداختن |
۱۸۱۹ | Q | آتشِ ظلم و فساد افروختن | * | مسجد و سجدهکُنان را سوختن |
۱۸۱۹ | N | آتش ظلم و فساد افروختن | * | مسجد و سجده کنان را سوختن |
۱۸۲۰ | Q | مایهٔ خونابه و زردآبه را | * | جوش دادن از برای لابه را |
۱۸۲۰ | N | مایهی خونابه و زردآبه را | * | جوش دادن از برای لابه را |
۱۸۲۱ | Q | من یقین دانم که عین حکمتست | * | لیک مقصودم عیان و رؤیتست |
۱۸۲۱ | N | من یقین دانم که عین حکمت است | * | لیک مقصودم عیان و رویت است |
۱۸۲۲ | Q | آن یقین میگویدم خاموش کن | * | حرصِ رؤیت گویدم نه جوش کن |
۱۸۲۲ | N | آن یقین میگویدم خاموش کن | * | حرص رویت گویدم نه جوش کن |
۱۸۲۳ | Q | مر ملایک را نمودی سرِّ خویش | * | کین چنین نوشی همیارزد بنیش |
۱۸۲۳ | N | مر ملایک را نمودی سر خویش | * | کاین چنین نوشی همیارزد به نیش |
۱۸۲۴ | Q | عرضه کردی نورِ آدم را عیان | * | بر ملایک گشت مشکلها بیان |
۱۸۲۴ | N | عرضه کردی نور آدم را عیان | * | بر ملایک گشت مشکلها بیان |
۱۸۲۵ | Q | حشرِ تو گوید که سرِّ مرگ چیست | * | میوهها گویند سرِّ برگ چیست |
۱۸۲۵ | N | حشر تو گوید که سر مرگ چیست | * | میوهها گویند سر برگ چیست |
۱۸۲۶ | Q | سرِّ خون و نطفه حُسْنِ آدمیست | * | سابقِ هر بیشیی آخر کمیست |
۱۸۲۶ | N | سر خون و نطفه حسن آدمی است | * | سابق هر بیشیی آخر کمی است |
۱۸۲۷ | Q | لوح را اوَّل بشوید بیوُقوف | * | آنگهی بر وَی نویسد او حُروف |
۱۸۲۷ | N | لوح را اول بشوید بیوقوف | * | آن گهی بروی نویسد او حروف |
۱۸۲۸ | Q | خون کند دل را و اشکِ مُسْتهان | * | بر نویسد بر وَی اسرار آنگهان |
۱۸۲۸ | N | خون کند دل را و اشک مستهان | * | بر نویسد بر وی اسرار آن گهان |
۱۸۲۹ | Q | وقتِ شُستن لوح را باید شناخت | * | که مر آن را دفتری خواهند ساخت |
۱۸۲۹ | N | وقت شستن لوح را باید شناخت | * | که مر آن را دفتری خواهند ساخت |
۱۸۳۰ | Q | چون اساسِ خانهای میافگنند | * | اوَّلین بنیاد را بر میکَنند |
۱۸۳۰ | N | چون اساس خانهای میافگنند | * | اولین بنیاد را بر میکنند |
۱۸۳۱ | Q | گِل بر آرند اوَّل از قعرِ زمین | * | تا بآخر بر کشی ماء مَعِین |
۱۸۳۱ | N | گل بر آرند اول از قعر زمین | * | تا به آخر بر کشی ماء معین |
۱۸۳۲ | Q | از حجامت کودکان گرْیند زار | * | که نمیدانند ایشان سرِّ کار |
۱۸۳۲ | N | از حجامت کودکان گریند زار | * | که نمیدانند ایشان سر کار |
۱۸۳۳ | Q | مَرد خود زر میدهد حجّام را | * | مینوازد نیشِ خون آشام را |
۱۸۳۳ | N | مرد خود زر میدهد حجام را | * | مینوازد نیش خون آشام را |
۱۸۳۴ | Q | میدود حمّال زی بارِ گران | * | میرُباید بار را از دیگران |
۱۸۳۴ | N | میدود حمال زی بار گران | * | میرباید بار را از دیگران |
۱۸۳۵ | Q | جنگ حمّالان برای بار بین | * | این چنین است اجتهادِ کارْ بین |
۱۸۳۵ | N | جنگ حمالان برای بار بین | * | این چنین است اجتهاد کار بین |
۱۸۳۶ | Q | چون گرانیها اساسِ راحتست | * | تلخها هم پیشوای نعمتست |
۱۸۳۶ | N | چون گرانیها اساس راحت است | * | تلخها هم پیشوای نعمت است |
۱۸۳۷ | Q | حُفَّتِ ٱلْجَنَّة بمَکْرُوهاتِنا | * | حُفَّتِ ٱلنِّیرانُ مِنْ شَهَوَاتنِا |
۱۸۳۷ | N | حفت الجنة بمکروهاتنا | * | حفت النیران من شهواتنا |
۱۸۳۸ | Q | تخمِ مایهٔ آتشت شاخِ تَرَست | * | سوختهٔ آتش قرینِ کَوْثَرَست |
۱۸۳۸ | N | تخم مایهی آتشت شاخ تر است | * | سوختهی آتش قرین کوثر است |
۱۸۳۹ | Q | هر که در زندان قرینِ محنتیست | * | آن جزای لقمهای و شهوتیست |
۱۸۳۹ | N | هر که در زندان قرین محنتی است | * | آن جزای لقمهای و شهوتی است |
۱۸۴۰ | Q | هر که در قَصری قرینِ دَولتیست | * | آن جزای کارزار و محنتیست |
۱۸۴۰ | N | هر که در قصری قرین دولتی است | * | آن جزای کارزار و محنتی است |
۱۸۴۱ | Q | هر کرا دیدی بزرّ و سیم فرد | * | دانک اندر کسب کردن صبر کرد |
۱۸۴۱ | N | هر که را دیدی به زر و سیم فرد | * | دان که اندر کسب کردن صبر کرد |
۱۸۴۲ | Q | بیسبب بیند چو دیده شد گذار | * | تو که در حسّی سبب را گوش دار |
۱۸۴۲ | N | بیسبب بیند چو دیده شد گذار | * | تو که در حسی سبب را گوش دار |
۱۸۴۳ | Q | آنک بیرون از طبایع جانِ اوست | * | مَنْصِبِ خَرْقِ سببها آنِ اوست |
۱۸۴۳ | N | آن که بیرون از طبایع جان اوست | * | منصب خرق سببها آن اوست |
۱۸۴۴ | Q | بیسبب بیند نه از آب و گیا | * | چشمْ چشمهٔ مُعجزاتِ انبیا |
۱۸۴۴ | N | بیسبب بیند نه از آب و گیا | * | چشم چشمهی معجزات انبیا |
۱۸۴۵ | Q | این سبب همچون طبیب است و علیل | * | این سبب همچون چراغست و فتیل |
۱۸۴۵ | N | این سبب همچون طبیب است و علیل | * | این سبب همچون چراغ است و فتیل |
۱۸۴۶ | Q | شب چراغت را فتیلِ نو بتاب | * | پاک دان زینها چراغِ آفتاب |
۱۸۴۶ | N | شب چراغت را فتیل نو بتاب | * | پاک دان زینها چراغ آفتاب |
۱۸۴۷ | Q | رَو تو کَهْگِل ساز بهرِ سقفِ خان | * | سقفِ گردون را ز کهگل پاک دان |
۱۸۴۷ | N | رو تو کهگل ساز بهر سقف خان | * | سقف گردون را ز کهگل پاک دان |
۱۸۴۸ | Q | اَهْ که چون دلدارِ ما غمسوز شد | * | خلوتِ شب در گذشت و روز شد |
۱۸۴۸ | N | اه که چون دل دار ما غم سوز شد | * | خلوت شب در گذشت و روز شد |
۱۸۴۹ | Q | جز بشب جلوه نباشد ماه را | * | جز بدَردِ دل مجو دلخواه را |
۱۸۴۹ | N | جز به شب جلوه نباشد ماه را | * | جز به درد دل مجو دل خواه را |
۱۸۵۰ | Q | ترکِ عیسی کرده خَر پروردهای | * | لاجرم چون خَر برونِ پردهای |
۱۸۵۰ | N | ترک عیسی کرده خر پروردهای | * | لاجرم چون خر برون پردهای |
۱۸۵۱ | Q | طالعِ عیسیست علم و معرفت | * | طالعِ خر نیست ای تو خَرْصِفَت |
۱۸۵۱ | N | طالع عیسی است علم و معرفت | * | طالع خر نیست ای تو خر صفت |
۱۸۵۲ | Q | نالهٔ خر بشْنوی رحم آیدت | * | پس ندانی خَرْ خَری فرمایدت |
۱۸۵۲ | N | نالهی خر بشنوی رحم آیدت | * | پس ندانی خر خری فرمایدت |
۱۸۵۳ | Q | رحم بر عیسی کن و بر خر مکن | * | طبع را بر عقلِ خود سَرْوَر مکن |
۱۸۵۳ | N | رحم بر عیسی کن و بر خر مکن | * | طبع را بر عقل خود سرور مکن |
۱۸۵۴ | Q | طبع را هِلْ تا بگْرید زار زار | * | تو ازو بِسْتان و وامِ جان گزار |
۱۸۵۴ | N | طبع را هل تا بگرید زار زار | * | تو از او بستان و وام جان گزار |
۱۸۵۵ | Q | سالها خربنده بودی بَس بود | * | زانک خربنده ز خر واپس بود |
۱۸۵۵ | N | سالها خربنده بودی بس بود | * | ز انکه خربنده ز خر واپس بود |
۱۸۵۶ | Q | ز أَخِّرُوهُنَّ مرادش نفسِ تُست | * | کو بآخر باید و عقلت نُخُست |
۱۸۵۶ | N | ز اخروهن مرادش نفس تست | * | کاو به آخر باید و عقلت نخست |
۱۸۵۷ | Q | هم مزاجِ خَر شدست این عقلِ پَسْت | * | فکرش این که چون علف آرم بدست |
۱۸۵۷ | N | هم مزاج خر شده ست این عقل پست | * | فکرش این که چون علف آرم بدست |
۱۸۵۸ | Q | آن خرِ عیسی مزاجِ دل گرفت | * | در مقامِ عاقلان منزل گرفت |
۱۸۵۸ | N | آن خر عیسی مزاج دل گرفت | * | در مقام عاقلان منزل گرفت |
۱۸۵۹ | Q | زانک غالب عقل بود و خَر ضعیف | * | از سوارِ زَفْت گردد خَر نحیف |
۱۸۵۹ | N | ز انکه غالب عقل بود و خر ضعیف | * | از سوار زفت گردد خر نحیف |
۱۸۶۰ | Q | و ز ضعیفی عقلِ تو ای خَرْبَها | * | این خرِ پژمرده گشتست اژدها |
۱۸۶۰ | N | و ز ضعیفی عقل تو ای خر بها | * | این خر پژمرده گشته ست اژدها |
۱۸۶۱ | Q | گر ز عیسی گشتهای رنجورُدل | * | هم ازو صحَّت رسد او را مَهِل |
۱۸۶۱ | N | گر ز عیسی گشتهای رنجور دل | * | هم از او صحت رسد او را مهل |
۱۸۶۲ | Q | چونی ای عیسی عیسی دَم ز رنج | * | که نبود اندر جهان بیمار گنج |
۱۸۶۲ | N | چونی ای عیسای عیسی دم ز رنج | * | که نبود اندر جهان بیمار گنج |
۱۸۶۳ | Q | چونی ای عیسی ز دیدارِ جهود | * | چونی ای یوسف ز مکّارِ حسود |
۱۸۶۳ | N | چونی ای عیسی ز دیدار جهود | * | چونی ای یوسف ز مکار حسود |
۱۸۶۴ | Q | تو شب و روز از پیِ این قومِ غُمر | * | چون شب و روزی مدد بخشای عُمر |
۱۸۶۴ | N | تو شب و روز از پی این قوم غمر | * | چون شب و روزی مدد بخشای عمر |
۱۸۶۵ | Q | چونی از صفراییانِ بیهنر | * | چه هنر زاید ز صفرا دردِ سَرْ |
۱۸۶۵ | N | چونی از صفراییان بیهنر | * | چه هنر زاید ز صفرا درد سر |
۱۸۶۶ | Q | تو همان کن که کند خورشیدِ شرق | * | ما نفاق و حیله و دزدی و زَرْق |
۱۸۶۶ | N | تو همان کن که کند خورشید شرق | * | ما نفاق و حیله و دزدی و زرق |
۱۸۶۷ | Q | تو عسَلْ ما سرکه در دنیا و دین | * | دفعِ این صفرا بود سرکنگبین |
۱۸۶۷ | N | تو عسل ما سرکه در دنیا و دین | * | دفع این صفرا بود سرکنگبین |
۱۸۶۸ | Q | سرکه افزودیم ما قومِ زحَیر | * | تو عسل بفْزا کرم را وامگیر |
۱۸۶۸ | N | سرکه افزودیم ما قوم زحیر | * | تو عسل بفزا کرم را وامگیر |
۱۸۶۹ | Q | این سزد از ما چنان آمد ز ما | * | ریگ اندر چشم چه فزاید عمٰی |
۱۸۶۹ | N | این سزد از ما چنان آمد ز ما | * | ریگ اندر چشم چه فزاید عما |
۱۸۷۰ | Q | آن سزد از تو أیا کُحَلِ عَزیز | * | که بیابد از تو هر ناچیز چیز |
۱۸۷۰ | N | آن سزد از تو أیا کحل عزیز | * | که بیابد از تو هر ناچیز چیز |
۱۸۷۱ | Q | ز آتشِ این ظالمانت دل کباب | * | از تو جمله اِهْدِ قَوْمی بُد خطاب |
۱۸۷۱ | N | ز آتش این ظالمانت دل کباب | * | از تو جمله اهد قومی بد خطاب |
۱۸۷۲ | Q | کان عودی در تو گر آتش زنند | * | این جهان از عطر و ریحان آگنند |
۱۸۷۲ | N | کان عودی در تو گر آتش زنند | * | این جهان از عطر و ریحان آگنند |
۱۸۷۳ | Q | تو نه آن عودی کز آتش کم شود | * | تو نه آن روحی که اسیرِ غم شود |
۱۸۷۳ | N | تو نه آن عودی کز آتش کم شود | * | تو نه آن روحی که اسیر غم شود |
۱۸۷۴ | Q | عود سوزد کانِ عود از سوز دُور | * | باد کَی حمله برد بر اصلِ نور |
۱۸۷۴ | N | عود سوزد کان عود از سوز دور | * | باد کی حمله برد بر اصل نور |
۱۸۷۵ | Q | ای ز تو مر آسمانها را صَفا | * | ای جفای تو نکوتر از وَفا |
۱۸۷۵ | N | ای ز تو مر آسمانها را صفا | * | ای جفای تو نکوتر از وفا |
۱۸۷۶ | Q | زانک از عاقل جفایی گر رود | * | از وفای جاهلان آن به بود |
۱۸۷۶ | N | ز انکه از عاقل جفایی گر رود | * | از وفای جاهلان آن به بود |
۱۸۷۷ | Q | گفت پیغامبر عداوت از خِرَد | * | بهتر از مِهری که از جاهل رسد |
۱۸۷۷ | N | گفت پیغمبر عداوت از خرد | * | بهتر از مهری که از جاهل رسد |