block:2034
۱۷۷۲ | Q | بعد از آن در سِّر موسی حق نهُفت | * | رازهایی گفت کان ناید بگفت |
۱۷۷۲ | N | بعد از آن در سر موسی حق نهفت | * | رازهایی کان نمیآید به گفت |
۱۷۷۳ | Q | بر دلِ موسَی سخنها ریختند | * | دیدن و گفتن بهم آمیختند |
۱۷۷۳ | N | بر دل موسی سخنها ریختند | * | دیدن و گفتن به هم آمیختند |
۱۷۷۴ | Q | چند بیخود گشت و چند آمد بخَود | * | چند پرّید از ازل سوی ابَد |
۱۷۷۴ | N | چند بیخود گشت و چند آمد به خود | * | چند پرید از ازل سوی ابد |
۱۷۷۵ | Q | بعد ازین گر شرح گویم ابلهیست | * | زانک شرحِ این ورای آگهیست |
۱۷۷۵ | N | بعد از این گر شرح گویم ابلهی است | * | ز انکه شرح این ورای آگهی است |
۱۷۷۶ | Q | ور بگویم عقلها را بر کَنَد | * | ور نویسم بس قلمها بشْکنَد |
۱۷۷۶ | N | ور بگویم عقلها را بر کند | * | ور نویسم بس قلمها بشکند |
۱۷۷۷ | Q | چونک موسی این عتاب از حق شنید | * | در بیابان در پیِ چوپان دوید |
۱۷۷۷ | N | چون که موسی این عتاب از حق شنید | * | در بیابان در پی چوپان دوید |
۱۷۷۸ | Q | بر نشانِ پایِ آن سر گشته راند | * | گْرد از پردهٔ بیابان بر فشاند |
۱۷۷۸ | N | بر نشان پای آن سر گشته راند | * | گرد از پردهی بیابان بر فشاند |
۱۷۷۹ | Q | گامِ پایِ مردمِ شوریده خَود | * | هم ز گامِ دیگران پیدا بود |
۱۷۷۹ | N | گام پای مردم شوریده خود | * | هم ز گام دیگران پیدا بود |
۱۷۸۰ | Q | یک قدم چون رُخ ز بالا تا نشیب | * | یک قدم چون پیل رفته بر وُریب |
۱۷۸۰ | N | یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب | * | یک قدم چون پیل رفته بر وریب |
۱۷۸۱ | Q | گاه چون موجی بر افرازان عَلَم | * | گاه چون ماهی روانه بر شکم |
۱۷۸۱ | N | گاه چون موجی بر افرازان علم | * | گاه چون ماهی روانه بر شکم |
۱۷۸۲ | Q | گاه بر خاکی نبشته حالِ خَود | * | همچو رمَّالی که رَملی بر زند |
۱۷۸۲ | N | گاه بر خاکی نبشته حال خود | * | همچو رمالی که رملی بر زند |
۱۷۸۳ | Q | عاقبت دریافت او را و بدید | * | گفت مژده دِه که دستوری رسید |
۱۷۸۳ | N | عاقبت دریافت او را و بدید | * | گفت مژده ده که دستوری رسید |
۱۷۸۴ | Q | هیچ آدابی و ترتیبی مجو | * | هرچه میخواهد دل تنگت بگو |
۱۷۸۴ | N | هیچ آدابی و ترتیبی مجو | * | هر چه میخواهد دل تنگت بگو |
۱۷۸۵ | Q | کفرِ تو دینست و دینت نورِ جان | * | ایمنی وز تو جهانی در امان |
۱۷۸۵ | N | کفر تو دین است و دینت نور جان | * | ایمنی و ز تو جهانی در امان |
۱۷۸۶ | Q | ای مُعافِ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشا | * | بیمُحابا رَوْ زبان را بر گشا |
۱۷۸۶ | N | ای معاف یَفْعَلُ اللَّهُ ما یشا | * | بیمحابا رو زبان را بر گشا |
۱۷۸۷ | Q | گفت ای موسی از آن بگْذشتهام | * | من کنون در خونِ دل آغشتهام |
۱۷۸۷ | N | گفت ای موسی از آن بگذشتهام | * | من کنون در خون دل آغشتهام |
۱۷۸۸ | Q | من ز سِدْرهٔ مُنتَهَی بگْذشتهام | * | صد هزاران ساله ز آن سو رفتهام |
۱۷۸۸ | N | من ز سدرهی منتهی بگذشتهام | * | صد هزاران ساله ز آن سو رفتهام |
۱۷۸۹ | Q | تازیانه بر زدی اسبم بگشت | * | گُنْبَدی کرد و ز گردون بر گذشت |
۱۷۸۹ | N | تازیانه بر زدی اسبم بگشت | * | گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت |
۱۷۹۰ | Q | مَحْرَم ناسُوتِ ما لاهُوت باد | * | آفرین بر دست و بر بازوت باد |
۱۷۹۰ | N | محرم ناسوت ما لاهوت باد | * | آفرین بر دست و بر بازوت باد |
۱۷۹۱ | Q | حالِ من اکنون برون از گفتنست | * | اینچ میگویم نه احوالِ منست |
۱۷۹۱ | N | حال من اکنون برون از گفتن است | * | این چه میگویم نه احوال من است |
۱۷۹۲ | Q | نقش میبینی که در آیینهایست | * | نقشِ تُست آن نقشِ آن آیینه نیست |
۱۷۹۲ | N | نقش میبینی که در آیینهای است | * | نقش تست آن نقش آن آیینه نیست |
۱۷۹۳ | Q | دَم که مردِ نایی اندر نای کرد | * | در خورِ نایست نه در خوردِ مَرد |
۱۷۹۳ | N | دم که مرد نایی اندر نای کرد | * | در خور نای است نه در خورد مرد |
۱۷۹۴ | Q | هان و هان گر حمد گویی گر سپاس | * | همچو نافرجامِ آن چوپانشناس |
۱۷۹۴ | N | هان و هان گر حمد گویی گر سپاس | * | همچو نافرجام آن چوپان شناس |
۱۷۹۵ | Q | حمدِ تو نسبت بدان گر بهترست | * | لیک آن نسبت بحق هم ابترست |
۱۷۹۵ | N | حمد تو نسبت بدان گر بهتر است | * | لیک آن نسبت به حق هم ابتر است |
۱۷۹۶ | Q | چند گویی چون غطا برداشتند | * | کین نبودست آنک میپنداشتند |
۱۷۹۶ | N | چند گویی چون غطا برداشتند | * | کاین نبوده ست آن که میپنداشتند |
۱۷۹۷ | Q | این قبولِ ذکرِ تو از رحمتست | * | چون نمازِ مستحاضه رُخصتست |
۱۷۹۷ | N | این قبول ذکر تو از رحمت است | * | چون نماز مستحاضه رخصت است |
۱۷۹۸ | Q | با نمازِ او بیالودست خون | * | ذکرِ تو آلودهٔ تشبیه و چون |
۱۷۹۸ | N | با نماز او بیالوده ست خون | * | ذکر تو آلودهی تشبیه و چون |
۱۷۹۹ | Q | خون پلیدست و بآبی میرود | * | لیک باطن را نجاستها بود |
۱۷۹۹ | N | خون پلید است و به آبی میرود | * | لیک باطن را نجاستها بود |
۱۸۰۰ | Q | کان بغیرِ آبِ لطفِ کردگار | * | کم نگردد از درونِ مردِ کار |
۱۸۰۰ | N | کان به غیر آب لطف کردگار | * | کم نگردد از درون مرد کار |
۱۸۰۱ | Q | در سجودت کاش رُو گردانیی | * | معنی سُبحَان رَبِّی دانیی |
۱۸۰۱ | N | در سجودت کاش رو گردانیای | * | معنی سبحان ربی دانیای |
۱۸۰۲ | Q | کای سجودم چون وجودم ناسزا | * | مر بدی را تو نکویی دِه جزا |
۱۸۰۲ | N | کای سجودم چون وجودم ناسزا | * | مر بدی را تو نکویی ده جزا |
۱۸۰۳ | Q | این زمین از حلمِ حق دارد اثر | * | تا نجاست بُرْد و گُلها داد بَر |
۱۸۰۳ | N | این زمین از حلم حق دارد اثر | * | تا نجاست برد و گلها داد بر |
۱۸۰۴ | Q | تا بپوشد او پلیدیهای ما | * | در عوض بر رُوید از وی غنچهها |
۱۸۰۴ | N | تا بپوشد او پلیدیهای ما | * | در عوض بر روید از وی غنچهها |
۱۸۰۵ | Q | پس چو کافر دید کو در داد و جُود | * | کمتر و بیمایهتر از خاک بود |
۱۸۰۵ | N | پس چو کافر دید کاو در داد و جود | * | کمتر و بیمایه تر از خاک بود |
۱۸۰۶ | Q | از وجودِ او گُل و میوه نَرُست | * | جز فسادِ جمله پاکیها نجُست |
۱۸۰۶ | N | از وجود او گل و میوه نرست | * | جز فساد جمله پاکیها نجست |
۱۸۰۷ | Q | گفت واپس رفتهام من در ذَهاب | * | حَسْرتا یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراب |
۱۸۰۷ | N | گفت واپس رفتهام من در ذهاب | * | حسرتا یا لیتنی کنت تراب |
۱۸۰۸ | Q | کاش از خاکی سفر نگْزیدمی | * | همچو خاکی دانهای میچیدمی |
۱۸۰۸ | N | کاش از خاکی سفر نگزیدمی | * | همچو خاکی دانهای میچیدمی |
۱۸۰۹ | Q | چون سفر کردم مرا راه آزمود | * | زین سفر کردن ره آوردم چه بود |
۱۸۰۹ | N | چون سفر کردم مرا راه آزمود | * | زین سفر کردن ره آوردم چه بود |
۱۸۱۰ | Q | ز آن همه مَیْلش سوی خاکست کو | * | در سفر سودی نبیند پیشِ رُو |
۱۸۱۰ | N | ز آن همه میلش سوی خاک است کاو | * | در سفر سودی نبیند پیش رو |
۱۸۱۱ | Q | روی واپس کردنش آن حرص و آز | * | روی در ره کردنش صدق و نیاز |
۱۸۱۱ | N | روی واپس کردنش آن حرص و آز | * | روی در ره کردنش صدق و نیاز |
۱۸۱۲ | Q | هر گیا را کِش بود مَیلِ عُلا | * | در مزیدست و حیات و در نَما |
۱۸۱۲ | N | هر گیا را کش بود میل علا | * | در مزید است و حیات و در نما |
۱۸۱۳ | Q | چونک گردانید سر سوی زمین | * | در کمی و خشکی و نقص و غَبین |
۱۸۱۳ | N | چون که گردانید سر سوی زمین | * | در کمی و خشکی و نقص و غبین |
۱۸۱۴ | Q | مَیْلِ روحت چون سوی بالا بود | * | در تزاید مَرْجِعَت آنجا بود |
۱۸۱۴ | N | میل روحت چون سوی بالا بود | * | در تزاید مرجعت آن جا بود |
۱۸۱۵ | Q | ور نگونساری سَرَت سوی زمین | * | آفلی حق لا یُحِبُّ ٱلْآَفِلین |
۱۸۱۵ | N | ور نگون ساری سرت سوی زمین | * | آفلی حق لا یحب الآفلین |