vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2031

انکار فلسفی بر قرآت إنْ أصْبَحَ مَآؤُکُمْ غَوْراً
۱۶۳۳Qمُقْریی می‌خوانْد از رویِ کتاب * ماؤُکُمْ غَوْراً ز چشمه بندم آب
۱۶۳۳Nمقریی می‌خواند از روی کتاب * ماؤُکُمْ غَوْراً ز چشمه بندم آب
۱۶۳۴Qآب را در غَوْرها پنهان کنم * چشمه‌ها را خشک و خشکستان کنم
۱۶۳۴Nآب را در غورها پنهان کنم * چشمه‌ها را خشک و خشکستان کنم
۱۶۳۵Qآب را در چشمه کی آرد دگر * جز منِ بی‌مثلِ با فضل و خَطَر
۱۶۳۵Nآب را در چشمه کی آرد دگر * جز من بی‌مثل با فضل و خطر
۱۶۳۶Qفلسفی مَنْطِقیْ مُستهان * می‌گذشت از سوی مکتب آن زمان
۱۶۳۶Nفلسفی منطقی مستهان * می‌گذشت از سوی مکتب آن زمان
۱۶۳۷Qچونک بشْنید آیت او از ناپَسَند * گفت آریم آب را ما با کَلند
۱۶۳۷Nچون که بشنید آیت او از ناپسند * گفت آریم آب را ما با کلند
۱۶۳۸Qما بزخمِ بیل و تیزیْ تَبَر * آب را آریم از پستی زَبَر
۱۶۳۸Nما بزخم بیل و تیزی تبر * آب را آریم از پستی ز بر
۱۶۳۹Qشب بخُفت و دید او یک شیرمرد * زد طپانچه هر دو چشمش کور کرد
۱۶۳۹Nشب بخفت و دید او یک شیر مرد * زد طپانچه هر دو چشمش کور کرد
۱۶۴۰Qگفت زین دو چشمهٔ چشم ای شقی * با تبر نوری بر آر ار صادقی
۱۶۴۰Nگفت زین دو چشمه‌ی چشم ای شقی * با تبر نوری بر آر ار صادقی
۱۶۴۱Qروز بر جَست و دو چشمِ کور دید * نورِ فایض از دو چشمش ناپدید
۱۶۴۱Nروز بر جست و دو چشم کور دید * نور فایض از دو چشمش ناپدید
۱۶۴۲Qگر بنالیدی و مستغفر شدی * نورِ رفته از کَرَم ظاهر شدی
۱۶۴۲Nگر بنالیدی و مستغفر شدی * نور رفته از کرم ظاهر شدی
۱۶۴۳Qلیک استغفار هم در دست نیست * ذوقِ توبه نُقْلِ هر سرمست نیست
۱۶۴۳Nلیک استغفار هم در دست نیست * ذوق توبه نقل هر سر مست نیست
۱۶۴۴Qزشتی اعمال و شومی جُحود * راهِ توبه بر دلِ او بسته بود
۱۶۴۴Nزشتی اعمال و شومی جحود * راه توبه بر دل او بسته بود
۱۶۴۵Qاز نیاز و اعتقادِ آن خلیل * گشت ممکن امرِ صَعب و مُستحیل
۱۶۴۵Nدل به سختی همچو روی سنگ گشت * چون شکافد توبه آن را بهر کشت
۱۶۴۶Qهمچنین بر عکس آن انکارِ مرد * مس کند زر را و صلحی را نَبَرْد
۱۶۴۶Nچون شعیبی کو که تا او را دعا * بهر کشتن خاک سازد کوه را
۱۶۴۷Qدل بسختی همچو رویِ سنگ گشت * چون شکافد توبه آن را بهرِ کَشت
۱۶۴۷Nاز نیاز و اعتقاد آن خلیل * گشت ممکن امر صعب و مستحیل
۱۶۴۸Qچون شُعَیْبی کو که تا او را دعا * بهرِ کِشتن خاک سازد کوه را
۱۶۴۸Nیا به دریوزه‌ی مقوقس از رسول * سنگ‌لاخی مزرعی شد با اصول
۱۶۴۹Qیا بدَریوزهٔ مُقَوْقِس از رسول * سنگ‌لاخی مزرعی شد با اُصول
۱۶۴۹Nهمچنین بر عکس آن انکار مرد * مس کند زر را و صلحی را نبرد
۱۶۵۰Qکَهْرُبای مَسْخ آمد این دَغا * خاکِ قابل را کند سنگ و حَصا
۱۶۵۰Nکهربای مسخ آمد این دغا * خاک قابل را کند سنگ و حصا
۱۶۵۱Qهر دلی را سجده هم دستور نیست * مُزدِ رحمت قسمِ هر مزدور نیست
۱۶۵۱Nهر دلی را سجده هم دستور نیست * مزد رحمت قسم هر مزدور نیست
۱۶۵۲Qهین بپشتِ آن مکن جُرم و گناه * که کنم توبه در آیم در پناه
۱۶۵۲Nهین بپشت آن مکن جرم و گناه * که کنم توبه در آیم در پناه
۱۶۵۳Qمی‌بباید تاب و آبی توبه را * شرط شد برق و سحابی توبه را
۱۶۵۳Nمی‌بباید تاب و آبی توبه را * شرط شد برق و سحابی توبه را
۱۶۵۴Qآتش و آبی بباید میوه را * واجب آید ابر و برق این شیوه را
۱۶۵۴Nآتش و آبی بباید میوه را * واجب آید ابر و برق این شیوه را
۱۶۵۵Qتا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشم * کَی نشیند آتشِ تهدید و خشم
۱۶۵۵Nتا نباشد برق دل و ابر دو چشم * کی نشیند آتش تهدید و خشم
۱۶۵۶Qکَیْ بروید سبزهٔ ذوقِ وصال * کَی بجوشد چشمه‌ها ز آبِ زلال
۱۶۵۶Nکی بروید سبزه‌ی ذوق وصال * کی بجوشد چشمه‌ها ز آب زلال
۱۶۵۷Qکَی گلسْتان راز گوید با چمن * کَیْ بنفشه عهد بندد با سمن
۱۶۵۷Nکی گلستان راز گوید با چمن * کی بنفشه عهد بندد با سمن
۱۶۵۸Qکَیْ چناری کف گشاید در دُعا * کَی درختی سر فشاند در هوا
۱۶۵۸Nکی چناری کف گشاید در دعا * کی درختی سر فشاند در هوا
۱۶۵۹Qکَی شکوفه آستینِ پُر نثار * بر فشاندن گیرد ایَّامِ بهار
۱۶۵۹Nکی شکوفه آستین پر نثار * بر فشاندن گیرد ایام بهار
۱۶۶۰Qکَی فروزد لاله را رخ همچو خون * کَی گُل از کیسه بر آرد زر برون
۱۶۶۰Nکی فروزد لاله را رخ همچو خون * کی گل از کیسه بر آرد زر برون
۱۶۶۱Qکَی بیاید بلبل و گُل بو کند * کَی چو طالب فاخته کوکو کند
۱۶۶۱Nکی بیاید بلبل و گل بو کند * کی چو طالب فاخته کوکو کند
۱۶۶۲Qکَی بگوید لکلک آن لَکْ لَکْ بجان * لَکْ چه باشد مُلْکِ تُست ای مستعان
۱۶۶۲Nکی بگوید لکلک آن لک لک به جان * لک چه باشد ملک تست ای مستعان
۱۶۶۳Qکَی نماید خاک اسرارِ ضمیر * کَیْ شود بی‌آسمان بُستان مُنیر
۱۶۶۳Nکی نماید خاک اسرار ضمیر * کی شود بی‌آسمان بستان منیر
۱۶۶۴Qاز کجا آورده‌اند آن حُلَّه‌ها * مِنْ کَریمٍ مِنْ رَحیمٍ کُلَّها
۱۶۶۴Nاز کجا آورده‌اند آن حله‌ها * من کریم من رحیم کلها
۱۶۶۵Qآن لطافتها نشانِ شاهدیست * آن نشانِ پای مردِ عابدیست
۱۶۶۵Nآن لطافتها نشان شاهدی است * آن نشان پای مرد عابدی است
۱۶۶۶Qآن شود شاد از نشان کو دید شاه * چون ندید او را نباشد انتباه
۱۶۶۶Nآن شود شاد از نشان کاو دید شاه * چون ندید او را نباشد انتباه
۱۶۶۷Qروحِ آن کس کو بهنگام‌ أَلَسْتُ * دید ربِّ خویش و شد بی‌خویش و مست
۱۶۶۷Nروح آن کس کاو به هنگام‌ أَ لَسْتُ * دید رب خویش و شد بی‌خویش و مست
۱۶۶۸Qاو شناسد بویِ مَی کو مَی بخَورد * چون نخورد او مَی چه داند بوی کَرد
۱۶۶۸Nاو شناسد بوی می کاو می بخورد * چون نخورد او می چه داند بوی کرد
۱۶۶۹Qزانک حِکْمت همچو ناقهٔ ضالّه است * همچو دلّاله شهان را دالّه است
۱۶۶۹Nز انکه حکمت همچو ناقه‌ی ضاله است * همچو دلاله شهان را داله است
۱۶۷۰Qتو ببینی خواب در یک خوش‌لقا * کو دهد وعده و نشانی مر ترا
۱۶۷۰Nتو ببینی خواب در یک خوش لقا * کاو دهد وعده و نشانی مر ترا
۱۶۷۱Qکه مرادِ تو شود اینک نشان * که بپیش آید ترا فردا فلان
۱۶۷۱Nکه مراد تو شود اینک نشان * که بپیش آید ترا فردا فلان
۱۶۷۲Qیک نشانی آن که او باشد سوار * یک نشانی که ترا گیرد کنار
۱۶۷۲Nیک نشانی آن که او باشد سوار * یک نشانی که ترا گیرد کنار
۱۶۷۳Qیک نشانی که بخندد پیشِ تو * یک نشان که دست بندد پیشِ تو
۱۶۷۳Nیک نشانی که بخندد پیش تو * یک نشان که دست بندد پیش تو
۱۶۷۴Qیک نشانی آنک این خواب از هوس * چون شود فردا نگویی پیشِ کس
۱۶۷۴Nیک نشانی آن که این خواب از هوس * چون شود فردا نگویی پیش کس
۱۶۷۵Qز ان نشان با هم زکریّا را بگفت * که نیایی تا سه روز اصلا نگفت
۱۶۷۵Nز ان نشان با والد یحیی بگفت * که نیایی تا سه روز اصلا به گفت
۱۶۷۶Qتا سه شب خامش کن از نیک و بَدَت * این نشان باشد که یحیی آیدت
۱۶۷۶Nتا سه شب خامش کن از نیک و بدت * این نشان باشد که یحیی آیدت
۱۶۷۷Qدَم مزن سه روز اندر گفت‌وگو * کین سکوتست آیتِ مقصودِ تو
۱۶۷۷Nدم مزن سه روز اندر گفت‌وگو * کاین سکوت است آیت مقصود تو
۱۶۷۸Qهین میاور این نشان را تو بگفت * وین سخن را دار اندر دل نهفت
۱۶۷۸Nهین میاور این نشان را تو به گفت * وین سخن را دار اندر دل نهفت
۱۶۷۹Qاین نشانها گویدش همچون شَکَر * این چه باشد صد نشانی دگر
۱۶۷۹Nاین نشانها گویدش همچون شکر * این چه باشد صد نشانی دگر
۱۶۸۰Qاین نشانِ آن بود کان مُلک و جاه * که همی‌جویی بیابی از الٰه
۱۶۸۰Nاین نشان آن بود کان ملک و جاه * که همی‌جویی بیابی از اله
۱۶۸۱Qآنک می‌گریی بشبهای دراز * وانک می‌سوزی سحرگه در نیاز
۱۶۸۱Nآن که می‌گریی به شبهای دراز * و انکه می‌سوزی سحرگه در نیاز
۱۶۸۲Qآنک بی‌آن روزِ تو تاریک شد * همچو دُوکی گردنت باریک شد
۱۶۸۲Nآن که بی‌آن روز تو تاریک شد * همچو دوکی گردنت باریک شد
۱۶۸۳Qو آنچ دادی هرچه داری در زکات * چون زکاتِ پاک‌بازان رختهات
۱۶۸۳Nو آن چه دادی هر چه داری در زکات * چون زکات پاک بازان رختهات
۱۶۸۴Qرختها دادی و خواب و رنگِ رو * سر فدا کردی و گشتی همچو مو
۱۶۸۴Nرختها دادی و خواب و رنگ رو * سر فدا کردی و گشتی همچو مو
۱۶۸۵Qچند در آتش نشستی همچو عُود * چند پیش تیغ رفتی همچو خُود
۱۶۸۵Nچند در آتش نشستی همچو عود * چند پیش تیغ رفتی همچو خود
۱۶۸۶Qزین چنین بیچارگیها صد هزار * خوی عُشّاقست و ناید در شمار
۱۶۸۶Nزین چنین بی‌چارگیها صد هزار * خوی عشاق است و ناید در شمار
۱۶۸۷Qچونک شب این خواب دیدی روز شد * از امیدش روزِ تو پیروز شد
۱۶۸۷Nچون که شب این خواب دیدی روز شد * از امیدش روز تو پیروز شد
۱۶۸۸Qچشم گردان کرده‌ای بر چپّ و راست * کان نشان و آن علامتها کجاست
۱۶۸۸Nچشم گردان کرده‌ای بر چپ و راست * کان نشان و آن علامتها کجاست
۱۶۸۹Qبر مثالِ برگ می‌لرزی که وای * گر رَوَد روز و نشان ناید بجای
۱۶۸۹Nبر مثال برگ می‌لرزی که وای * گر رود روز و نشان ناید به جای
۱۶۹۰Qمی‌دوی در کوی و بازار و سرا * چون کسی کاو گم کند گوساله را
۱۶۹۰Nمی‌دوی در کوی و بازار و سرا * چون کسی کاو گم کند گوساله را
۱۶۹۱Qخواجه خَیْرست این دَوادَو چیستت * گم شده اینجا که داری کیستت
۱۶۹۱Nخواجه خیر است این دوادو چیستت * گم شده اینجا که داری کیستت
۱۶۹۲Qگوییش خیرست لیکن خیرِ من * کس نشاید که بداند غیرِ من
۱۶۹۲Nگویی‌اش خیر است لیکن خیر من * کس نشاید که بداند غیر من
۱۶۹۳Qگر بگویم نکّ نشانم فوت شد * چون نشان شد فَوْت وقتِ موت شد
۱۶۹۳Nگر بگویم نک نشانم فوت شد * چون نشان شد فوت وقت موت شد
۱۶۹۴Qبنْگری در روی هر مردِ سوار * گویدت منگر مرا دیوانه‌وار
۱۶۹۴Nبنگری در روی هر مرد سوار * گویدت منگر مرا دیوانه‌وار
۱۶۹۵Qگوییش من صاحبی گم کرده‌ام * رو بجُستجوی او آورده‌ام
۱۶۹۵Nگویی‌اش من صاحبی گم کرده‌ام * رو به جستجوی او آورده‌ام
۱۶۹۶Qدولتت پاینده بادا ای سوار * رحم کن بر عاشقان معذور دار
۱۶۹۶Nدولتت پاینده بادا ای سوار * رحم کن بر عاشقان معذور دار
۱۶۹۷Qچون طلب کردی بجِدِّ آمد نظر * جِد خطا نکند چنین آمد خَبر
۱۶۹۷Nچون طلب کردی به جد آمد نظر * جد خطا نکند چنین آمد خبر
۱۶۹۸Qناگهان آمد سواری نیکبخت * پس گرفت اندر کنارت سخت سخت
۱۶۹۸Nناگهان آمد سواری نیک بخت * پس گرفت اندر کنارت سخت سخت
۱۶۹۹Qتو شدی بی‌هوش و افتادی بطاق * بی‌خبر گفت اینت سالوس و نفاق
۱۶۹۹Nتو شدی بی‌هوش و افتادی به طاق * بی‌خبر گفت اینت سالوس و نفاق
۱۷۰۰Qاو چه می‌بیند درو این شور چیست * او نداند کان نشان وصلِ کیست
۱۷۰۰Nاو چه می‌بیند در او این شور چیست * او نداند کان نشان وصل کیست
۱۷۰۱Qاین نشان در حقِّ او باشد که دید * آن دگر را کَیْ نشان آید پدید
۱۷۰۱Nاین نشان در حق او باشد که دید * آن دگر را کی نشان آید پدید
۱۷۰۲Qهر زمان کز وَی نشانی می‌رسید * شخص را جانی بجانی می‌رسید
۱۷۰۲Nهر زمان کز وی نشانی می‌رسید * شخص را جانی به جانی می‌رسید
۱۷۰۳Qماهی بیچاره را پیش آمد آب * این نشانها تِلْکَ آیاتُ الْکِتاب
۱۷۰۳Nماهی بی‌چاره را پیش آمد آب * این نشانها تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ
۱۷۰۴Qپس نشانیها که اندر انبیاست * خاصّ آن جان را بود کو آشناست
۱۷۰۴Nپس نشانیها که اندر انبیاست * خاص آن جان را بود کاو آشناست
۱۷۰۵Qاین سخن ناقص بمانْد و بی‌قرار * دل ندارم بی‌دلم معذور دار
۱۷۰۵Nاین سخن ناقص بماند و بی‌قرار * دل ندارم بی‌دلم معذور دار
۱۷۰۶Qذرهّ‌ها را کَی تواند کس شمرد * خاصّه آن کاو عشق ازو بی عقل بُرد
۱۷۰۶Nذره‌ها را کی تواند کس شمرد * خاصه آن کاو عشق عقل او ببرد
۱۷۰۷Qمی‌شمارم برگهای باغ را * می‌شمارم بانگِ کبک و زاغ را
۱۷۰۷Nمی‌شمارم برگهای باغ را * می‌شمارم بانگ کبک و زاغ را
۱۷۰۸Qدر شمار اندر نیاید لیک من * می‌شمارم بهرِ رُشدِ ممتحَن
۱۷۰۸Nدر شمار اندر نیاید لیک من * می‌شمارم بهر رشد ممتحن
۱۷۰۹Qنحسِ کیوان یا که سعدِ مشتری * ناید اندر حَصْر گرچه بشْمری
۱۷۰۹Nنحس کیوان یا که سعد مشتری * ناید اندر حصر گر چه بشمری
۱۷۱۰Qلیک هم بعضی ازین هر دو اثر * شرح باید کرد یعنی نَفع و ضَرْ
۱۷۱۰Nلیک هم بعضی از این هر دو اثر * شرح باید کرد یعنی نفع و ضر
۱۷۱۱Qتا شود معلوم آثارِ قَضا * شمّه‌ای مر اهلِ سَعْد و نَحْس را
۱۷۱۱Nتا شود معلوم آثار قضا * شمه ای مر اهل سعد و نحس را
۱۷۱۲Qطالعِ آنکس که باشد مشتری * شاد گردد از نشاط و سَرْوَری
۱۷۱۲Nطالع آن کس که باشد مشتری * شاد گردد از نشاط و سروری
۱۷۱۳Qوانک را طالع زُحَل از هر شُرور * احتیاطش لازم آید در اُمور
۱۷۱۳Nو انکه را طالع زحل از هر شرور * احتیاطش لازم آید در امور
۱۷۱۴Nگر بگویم آن زحل استاره را * ز آتشش سوزد مر آن بی‌چاره را
۱۷۱۵Qاُذْکُرُوا اللَّهَ شاهِ ما دستور داد * اندر آتش دید ما را نور داد
۱۷۱۵Nاذْکُرُوا اللَّهَ* شاه ما دستور داد * اندر آتش دید ما را نور داد
۱۷۱۶Qگفت اگرچه پاکم از ذکر شما * نیست لایق مر مرا تصَویرها
۱۷۱۶Nگفت اگر چه پاکم از ذکر شما * نیست لایق مر مرا تصویرها
۱۷۱۷Qلیک هرگز مستِ تصویر و خیال * در نیابد ذاتِ ما را بی‌مثال
۱۷۱۷Nلیک هرگز مست تصویر و خیال * در نیابد ذات ما را بی‌مثال
۱۷۱۸Qذکرِ جسمانه خیال ناقصَست * وصفِ شاهانه از آنها خالصست
۱۷۱۸Nذکر جسمانه خیال ناقص است * وصف شاهانه از آنها خالص است
۱۷۱۹Qشاه را گوید کسی جولاه نیست * این چه مدحست این مگر آگاه نیست
۱۷۱۹Nشاه را گوید کسی جولاه نیست * این چه مدح است این مگر آگاه نیست