block:2032
۱۷۲۰ | Q | دید موسی یک شُبانی را براه | * | کو همیگفت گزیننده الٰه |
۱۷۲۰ | N | دید موسی یک شبانی را به راه | * | کاو همیگفت ای خدا و ای اله |
۱۷۲۱ | Q | تو کجایی تا شوم من چاکرت | * | چارقت دوزم کنم شانه سرت |
۱۷۲۱ | N | تو کجایی تا شوم من چاکرت | * | چارقت دوزم کنم شانه سرت |
۱۷۲۲ | Q | جامهاَت شویم شُپُشهایت کُشم | * | شیر پیشت آورم ای مُحتشم |
۱۷۲۲ | N | جامهات شویم شپشهایت کشم | * | شیر پیشت آورم ای محتشم |
۱۷۲۳ | Q | دستکت بوسم بمالم پایکت | * | وقتِ خواب آید بروبم جایکت |
۱۷۲۳ | N | دستکت بوسم بمالم پایکت | * | وقت خواب آید بروبم جایکت |
۱۷۲۴ | Q | ای فدای تو همه بُزهای من | * | ای بیادت هَیْهَی و هَیْهای من |
۱۷۲۴ | N | ای فدای تو همه بزهای من | * | ای به یادت هیهی و هیهای من |
۱۷۲۵ | Q | این نمط بیهوده میگفت آن شُبان | * | گفت موسی با کی است این ای فلان |
۱۷۲۵ | N | این نمط بیهوده میگفت آن شبان | * | گفت موسی با کی است این ای فلان |
۱۷۲۶ | Q | گفت با آنکس که ما را آفرید | * | این زمین و چرخ ازو آمد پدید |
۱۷۲۶ | N | گفت با آن کس که ما را آفرید | * | این زمین و چرخ از او آمد پدید |
۱۷۲۷ | Q | گفت موسی های پس مُدْبِر شدی | * | خود مسلمان ناشده کافر شدی |
۱۷۲۷ | N | گفت موسی های خیرهسر شدی | * | خود مسلمان ناشده کافر شدی |
۱۷۲۸ | Q | این چه ژاژست و چه کفرست و فُشار | * | پنبهای اندر دهانِ خود فشار |
۱۷۲۸ | N | این چه ژاژست و چه کفر است و فشار | * | پنبهای اندر دهان خود فشار |
۱۷۲۹ | Q | گَندِ کفرِ تو جهان را گَنْده کرد | * | کفرِ تو دیبای دین را ژنده کرد |
۱۷۲۹ | N | گند کفر تو جهان را گنده کرد | * | کفر تو دیبای دین را ژنده کرد |
۱۷۳۰ | Q | چارق و پاتابه لایق مر تراست | * | آفتابی را چنینها کَی رواست |
۱۷۳۰ | N | چارق و پا تابه لایق مر تراست | * | آفتابی را چنینها کی رواست |
۱۷۳۱ | Q | گر نبندی زین سخن تو حلق را | * | آتشی آید بسوزد خلق را |
۱۷۳۱ | N | گر نبندی زین سخن تو حلق را | * | آتشی آید بسوزد خلق را |
۱۷۳۲ | Q | آتشی گر نامدست این دود چیست | * | جان سِیَه گشته روان مردود چیست |
۱۷۳۲ | N | آتشی گر نامده ست این دود چیست | * | جان سیه گشته روان مردود چیست |
۱۷۳۳ | Q | گر همیدانی که یزدان داورست | * | ژاژ و گستاخی ترا چون باورست |
۱۷۳۳ | N | گر همیدانی که یزدان داور است | * | ژاژ و گستاخی ترا چون باور است |
۱۷۳۴ | Q | دوستی بیخِرَد خود دُشمنیست | * | حق تعالی زین چنین خدمت غنیست |
۱۷۳۴ | N | دوستی بیخرد خود دشمنی است | * | حق تعالی زین چنین خدمت غنی است |
۱۷۳۵ | Q | با کی میگویی تو این با عّم و خال | * | جسم و حاجت در صفاتِ ذوالجلال |
۱۷۳۵ | N | با که میگویی تو این با عم و خال | * | جسم و حاجت در صفات ذو الجلال |
۱۷۳۶ | Q | شیر او نوشد که در نَشْو و نَماست | * | چارق او پوشد که او محتاجِ پاست |
۱۷۳۶ | N | شیر او نوشد که در نشو و نماست | * | چارق او پوشد که او محتاج پاست |
۱۷۳۷ | Q | ور برای بندهشست این گفتِ تو | * | آنک حق گفت او منست و من خود او |
۱۷۳۷ | N | ور برای بندهش است این گفتوگو | * | آن که حق گفت او من است و من خود او |
۱۷۳۸ | Q | آنک گفت إِنیّ مَرِضْتُ لَمْ تَعُدْ | * | من شدم رنجور او تنها نشد |
۱۷۳۸ | N | آن که گفت انی مرضت لم تعد | * | من شدم رنجور او تنها نشد |
۱۷۳۹ | Q | آنک بِییَسْمَع وَ بِییُبْصِر شده ست | * | در حقِ آن بنده این هم بیهُده ست |
۱۷۳۹ | N | آن که بییسمع و بییبصر شده ست | * | در حق آن بنده این هم بیهده ست |
۱۷۴۰ | Q | بیادب گفتن سخن با خاصِ حق | * | دل بمیراند سیه دارد وَرَق |
۱۷۴۰ | N | بیادب گفتن سخن با خاص حق | * | دل بمیراند سیه دارد ورق |
۱۷۴۱ | Q | گر تو مردی را بخوانی فاطمه | * | گرچه یک جنساند مرد و زن همه |
۱۷۴۱ | N | گر تو مردی را بخوانی فاطمه | * | گر چه یک جنسند مرد و زن همه |
۱۷۴۲ | Q | قصدِ خونِ تو کند تا مُمکِنست | * | گرچه خوش خو و حلیم و ساکنست |
۱۷۴۲ | N | قصد خون تو کند تا ممکن است | * | گر چه خوش خو و حلیم و ساکن است |
۱۷۴۳ | Q | فاطمه مدحست در حقِّ زنان | * | مرد را گویی بود زخمِ سِنان |
۱۷۴۳ | N | فاطمه مدح است در حق زنان | * | مرد را گویی بود زخم سنان |
۱۷۴۴ | Q | دست و پا در حقِّ ما اِسْتایش است | * | در حقِ پاکی حقّ آلایش است |
۱۷۴۴ | N | دست و پا در حق ما استایش است | * | در حق پاکی حق آلایش است |
۱۷۴۵ | Q | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ او را لایق است | * | والد و مولود را او خالق است |
۱۷۴۵ | N | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ او را لایق است | * | والد و مولود را او خالق است |
۱۷۴۶ | Q | هرچه جسم آمد وِلادت وصفِ اوست | * | هرچه مَولودست او زین سوی جُوست |
۱۷۴۶ | N | هر چه جسم آمد ولادت وصف اوست | * | هر چه مولود است او زین سوی جوست |
۱۷۴۷ | Q | زانک از کَوْن و فساد است و مَهین | * | حادثست و مُحْدِثی خواهد یقین |
۱۷۴۷ | N | ز انکه از کون و فساد است و مهین | * | حادث است و محدثی خواهد یقین |
۱۷۴۸ | Q | گفت ای موسی دهانم دوختی | * | و ز پشیمانی تو جانم سوختی |
۱۷۴۸ | N | گفت ای موسی دهانم دوختی | * | و ز پشیمانی تو جانم سوختی |
۱۷۴۹ | Q | جامه را بدْرید و آهی کرد تَفت | * | سر نهاد اندر بیابانی و رفت |
۱۷۴۹ | N | جامه را بدرید و آهی کرد تفت | * | سر نهاد اندر بیابانی و رفت |