block:2025
۱۴۳۰ | Q | دوستان در قصهٔ ذا النّون شدند | * | سوی زندان و در آن رأیی زدند |
۱۴۳۰ | N | دوستان در قصهی ذو النون شدند | * | سوی زندان و در آن رایی زدند |
۱۴۳۱ | Q | کین مگر قاصد کند یا حکمتیست | * | او درین دین قبلهای و آیتیست |
۱۴۳۱ | N | کاین مگر قاصد کند یا حکمتی است | * | او در این دین قبلهای و آیتی است |
۱۴۳۲ | Q | دُور دُور از عقلِ چون دریای او | * | تا جنون باشد سَفَه فرمای او |
۱۴۳۲ | N | دور دور از عقل چون دریای او | * | تا جنون باشد سفه فرمای او |
۱۴۳۳ | Q | حاش لله از کمالِ جاهِ او | * | کابرِ بیماری بپوشد ماهِ او |
۱۴۳۳ | N | حاش لله از کمال جاه او | * | کابر بیماری بپوشد ماه او |
۱۴۳۴ | Q | او ز شَرِّ عامه اندر خانه شد | * | او ز ننگِ عاقلان دیوانه شد |
۱۴۳۴ | N | او ز شر عامه اندر خانه شد | * | او ز ننگ عاقلان دیوانه شد |
۱۴۳۵ | Q | او ز عارِ عقل کُنْدِ تنپَرست | * | قاصدا رفتست و دیوانه شدست |
۱۴۳۵ | N | او ز عار عقل کند تن پرست | * | قاصدا رفته ست و دیوانه شده ست |
۱۴۳۶ | Q | که ببندیدم قَوی و ز سازِ گاو | * | بر سر و پُشتم بزن وین را مکاو |
۱۴۳۶ | N | که ببندیدم قوی و ز ساز گاو | * | بر سر و پشتم بزن وین را مکاو |
۱۴۳۷ | Q | تا ز زخمِ لَخْت یابم من حیات | * | چون قتیل از گاوِ موسی ای ثِقات |
۱۴۳۷ | N | تا ز زخم لخت یابم من حیات | * | چون قتیل از گاو موسی ای ثقات |
۱۴۳۸ | Q | تا ز زخم لختِ گاوی خَوش شوم | * | همچو کُشتهُ گاوِ موسی گَش شوم |
۱۴۳۸ | N | تا ز زخم لخت گاوی خوش شوم | * | همچو کشتهی گاو موسی گش شوم |
۱۴۳۹ | Q | زنده شد کُشته ز زخمِ دُمِّ گاو | * | همچو مَسّ از کیمیا شد زرِّ ساو |
۱۴۳۹ | N | زنده شد کشته ز زخم دم گاو | * | همچو مس از کیمیا شد زر ساو |
۱۴۴۰ | Q | کُشته بر جَست و بگفت اسرار را | * | وانمود آن زمرهٔ خونخوار را |
۱۴۴۰ | N | کشته بر جست و بگفت اسرار را | * | وا نمود آن زمرهی خونخوار را |
۱۴۴۱ | Q | گفت روشن کین جماعت کُشتهاند | * | کین زمان در خصمیَم آشفتهاند |
۱۴۴۱ | N | گفت روشن کاین جماعت کشتهاند | * | کاین زمان در خصمیام آشفتهاند |
۱۴۴۲ | Q | چونک کُشته گردد این جسمِ گران | * | زنده گردد هستی اسرارْدان |
۱۴۴۲ | N | چون که کشته گردد این جسم گران | * | زنده گردد هستی اسرار دان |
۱۴۴۳ | Q | جانِ او بیند بهشت و نار را | * | باز داند جملهٔ اسرار را |
۱۴۴۳ | N | جان او بیند بهشت و نار را | * | باز داند جملهی اسرار را |
۱۴۴۴ | Q | وانماید خونیانِ دیو را | * | وانماید دامِ خُدعه و ریو را |
۱۴۴۴ | N | وا نماید خونیان دیو را | * | وا نماید دام خدعه و ریو را |
۱۴۴۵ | Q | گاو کُشتن هست از شرطِ طریق | * | تا شود از زخمِ دُمّش جان مُفیق |
۱۴۴۵ | N | گاو کشتن هست از شرط طریق | * | تا شود از زخم دمش جان مفیق |
۱۴۴۶ | Q | گاوِ نفسِ خویش را زُوتر بکُش | * | تا شود رُوحِ خفی زنده و بهُش |
۱۴۴۶ | N | گاو نفس خویش را زوتر بکش | * | تا شود روح خفی زنده و بهش |