vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2023

فرمودن والی کی این خاربُن را کی نشاندهٔ بر سَر راه بر کَن
۱۲۲۷Qهمچو آن شخصِ درشتِ خوش‌سخن * در میانِ ره نشانْد او خاربُن
۱۲۲۷Nهمچو آن شخص درشت خوش سخن * در میان ره نشاند او خار بن
۱۲۲۸Qره‌گذرْیانش ملامت‌گر شدند * بس بگفتندش بکَن این را نکَند
۱۲۲۸Nره گذریانش ملامت‌گر شدند * بس بگفتندش بکن این را نکند
۱۲۲۹Qهر دَمی آن خاربُن افزون شدی * پای خلق از زخمِ آن پُر خون شدی
۱۲۲۹Nهر دمی آن خار بن افزون شدی * پای خلق از زخم آن پر خون شدی
۱۲۳۰Qجامه‌های خلق بدْریدی ز خار * پایِ درویشان بخستی زار زار
۱۲۳۰Nجامه‌های خلق بدریدی ز خار * پای درویشان بخستی زار زار
۱۲۳۱Qچون بِجد حاکم بدو گفت این بکَن * گفت آری بر کَنم روزیش من
۱۲۳۱Nچون به جد حاکم بدو گفت این بکن * گفت آری بر کنم روزیش من
۱۲۳۲Qمدّتی فردا و فردا وعده داد * شد درختِ خارِ او مُحْکَم نهاد
۱۲۳۲Nمدتی فردا و فردا وعده داد * شد درخت خار او محکم نهاد
۱۲۳۳Qگفت روزی حاکمش ای وعده کژ * پیش آ در کارِ ما واپس مغَژ
۱۲۳۳Nگفت روزی حاکمش ای وعده کژ * پیش آ در کار ما واپس مغز
۱۲۳۴Qگفت اَلْأَیّامُ یا عَم بَیْنَنا * گفت عَجِّلْ لاَ تُماطِلْ دَیْنَنا
۱۲۳۴Nگفت الایام یا عم بیننا * گفت عجل لا تماطل دیننا
۱۲۳۵Qتو که می‌گویی که فردا این بدان * که بهَر روزی که می‌آید زمان
۱۲۳۵Nتو که می‌گویی که فردا این بدان * که به هر روزی که می‌آید زمان
۱۲۳۶Qآن درختِ بد جوان‌تر می‌شود * وین کَننده پیر و مُضْطَر می‌شود
۱۲۳۶Nآن درخت بد جوان‌تر می‌شود * وین کننده پیر و مضطر می‌شود
۱۲۳۷Qخاربُن در قُوَّت و برخاستن * خارکَنْ در پیری و در کاستن
۱۲۳۷Nخار بن در قوت و برخاستن * خار کن در پیری و در کاستن
۱۲۳۸Qخاربُن هر روز و هر دم سبز و تر * خارکَن هر روز زار و خشک‌تر
۱۲۳۸Nخار بن هر روز و هر دم سبز و تر * خار کن هر روز زار و خشکتر
۱۲۳۹Qاو جوان‌تر می‌شود تو پیرتَر * زود باش و روزگارِ خود مبَر
۱۲۳۹Nاو جوانتر می‌شود تو پیرتر * زود باش و روزگار خود مبر
۱۲۴۰Qخاربُن دان هر یکی خوی بَدَت * بارها در پای خار آخِر زدت
۱۲۴۰Nخار بن دان هر یکی خوی بدت * بارها در پای خار آخر زدت
۱۲۴۱Qبارها از خوی خود خسته شدی * حس نداری سخت بی‌حسّ آمدی
۱۲۴۱Nبارها از خوی خود خسته شدی * حس نداری سخت بی‌حس آمدی
۱۲۴۲Qگر ز خسته گشتنِ دیگر کسان * که ز خُلقِ زشتِ تو هَست آن رسان
۱۲۴۲Nگر ز خسته گشتن دیگر کسان * که ز خلق زشت تو هست آن رسان
۱۲۴۳Qغافلی باری ز زخمِ خود نه‌ای * تو عذابِ خویش و هر بیگانه‌ای
۱۲۴۳Nغافلی باری ز زخم خود نه‌ای * تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای
۱۲۴۴Qیا تَبَر برگیر و مَردانه بزن * تو عَلی‌وار این دَرِ خَیْبَر بکَن
۱۲۴۴Nیا تبر برگیر و مردانه بزن * تو علی‌وار این در خیبر بکن
۱۲۴۵Qیا بگُلْبُن وصل کُن این خار را * وصل کُن با نار نورِ یار را
۱۲۴۵Nیا به گلبن وصل کن این خار را * وصل کن با نار نور یار را
۱۲۴۶Qتا که نورِ او کُشَد نارِ ترا * وصلِ او گُلشن کند خارِ ترا
۱۲۴۶Nتا که نور او کشد نار تو را * وصل او گلشن کند خار تو را
۱۲۴۷Qتو مثالِ دوزخی او مؤمنست * کُشتنِ آتش بمؤمن مُمکِنست
۱۲۴۷Nتو مثال دوزخی او مومن است * کشتن آتش به مومن ممکن است
۱۲۴۸Qمصطفی فرمود از گفتِ جحیم * کاو بمؤمن لابه‌گر گردد ز بیم
۱۲۴۸Nمصطفی فرمود از گفت جحیم * کاو به مومن لابه گر گردد ز بیم
۱۲۴۹Qگویدش بگْذر ز من ای شاه زود * هین که نورت سوزِ نارم را ربود
۱۲۴۹Nگویدش بگذر ز من ای شاه زود * هین که نورت سوز نارم را ربود
۱۲۵۰Qپس هلاکِ نار نورِ مؤمنست * زانک بی‌ضِد دفعِ ضِد لا یُمکِنست
۱۲۵۰Nپس هلاک نار نور مومن است * ز انکه بی‌ضد دفع ضد لا یمکن است
۱۲۵۱Qنار ضِدِّ نور باشد روزِ عَدْل * کان ز قَهْر انگیخته شد این ز فَضْل
۱۲۵۱Nنار ضد نور باشد روز عدل * کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل
۱۲۵۲Qگر همی‌خواهی تو دفعِ شرِّ نار * آبِ رحمت بر دلِ آتش گمار
۱۲۵۲Nگر همی‌خواهی تو دفع شر نار * آب رحمت بر دل آتش گمار
۱۲۵۳Qچشمهٔ آن آبِ رحمت مؤمنست * آبِ حیوان روحِ پاکِ مُحْسِنست
۱۲۵۳Nچشمه‌ی آن آب رحمت مومن است * آب حیوان روح پاک محسن است
۱۲۵۴Qبس گریزانست نفسِ تو ازو * زانک تو از آتشی او آبِ جو
۱۲۵۴Nبس گریزان است نفس تو از او * ز انکه تو از آتشی او آب جو
۱۲۵۵Qز آب آتش ز آن گریزان می‌شود * کاتشش از آب ویران می‌شود
۱۲۵۵Nز آب آتش ز آن گریزان می‌شود * کاتشش از آب ویران می‌شود
۱۲۵۶Qحسّ و فکرِ تو همه از آتشست * حسِّ شیخ و فکر او نورِ خَوشست
۱۲۵۶Nحس و فکر تو همه از آتش است * حس شیخ و فکر او نور خوش است
۱۲۵۷Qآبِ نورِ او چو بر آتش چکد * چَک چَک از آتش بر آید بر جهد
۱۲۵۷Nآب نور او چو بر آتش چکد * چک چک از آتش بر آید بر جهد
۱۲۵۸Qچون کند چک چک تو گُویَش مرگ و درد * تا شود این دوزخِ نفْسِ تو سرد
۱۲۵۸Nچون کند چک چک تو گویش مرگ و درد * تا شود این دوزخ نفس تو سرد
۱۲۵۹Q(ベイトなし) *
۱۲۵۹Nتا نسوزد او گلستان تو را * تا نسوزد عدل و احسان تو را
۱۲۶۰Qبعد از آن چیزی که کاری بر دهد * لاله و نسرین و سیسَنْبَر دهد
۱۲۶۰Nبعد از آن چیزی که کاری بر دهد * لاله و نسرین و سیسنبر دهد
۱۲۶۱Qباز پهنا می‌رَویم از راهِ راست * باز گَرَد ای خواجه راهِ ما کجاست
۱۲۶۱Nباز پهنا می‌رویم از راه راست * باز گرد ای خواجه راه ما کجاست
۱۲۶۲Qاندر آن تقریر بودیم ای حَسود * که خَرَت لنگست و منزل دُور زود
۱۲۶۲Nاندر آن تقریر بودیم ای حسود * که خرت لنگ است و منزل دور زود
۱۲۶۳Qسال بیگه گشت وقتِ کشت نی * جز سِیَه‌رُویی و فعلِ زشت نی
۱۲۶۳Nسال بی‌گه گشت وقت کشت نی * جز سیه رویی و فعل زشت نی
۱۲۶۴Qکِرْم در بیخِ درختِ تن فتاد * بایدش بر کنْد و در آتش نهاد
۱۲۶۴Nکرم در بیخ درخت تن فتاد * بایدش بر کند و در آتش نهاد
۱۲۶۵Qهین و هین ای راه‌رَوْ بیگاه شد * آفتابِ عمر سوی چاه شد
۱۲۶۵Nهین و هین ای راه رو بی‌گاه شد * آفتاب عمر سوی چاه شد
۱۲۶۶Qاین دو روزک را که زُورت هست زود * پیر افشانی بکُن از راهِ جُود
۱۲۶۶Nاین دو روزک را که زورت هست زود * پیر افشانی بکن از راه جود
۱۲۶۷Qاین قَدَر تخمی که ماندستت بباز * تا برُوید زین دو دَم عمرِ دراز
۱۲۶۷Nاین قدر تخمی که مانده ستت بباز * تا بروید زین دو دم عمر دراز
۱۲۶۸Qتا نمُردست این چراغِ با گُهَر * هین فتیلش ساز و روغن زودتر
۱۲۶۸Nتا نمرده ست این چراغ با گهر * هین فتیله‌اش ساز و روغن زودتر
۱۲۶۹Qهین مگو فردا که فرداها گذشت * تا بکُلّی نگْذرد ایّامِ کَشت
۱۲۶۹Nهین مگو فردا که فرداها گذشت * تا به کلی نگذرد ایام کشت
۱۲۷۰Qپندِ من بشْنو که تن بندِ قویست * کهنه بیرون کن گرت میل نویست
۱۲۷۰Nپند من بشنو که تن بند قوی است * کهنه بیرون کن گرت میل نوی است
۱۲۷۱Qلب ببند و کفِّ پُر زر برگُشا * بُخلِ تن بگْذار و پیش آور سخا
۱۲۷۱Nلب ببند و کف پر زر بر گشا * بخل تن بگذار و پیش آور سخا
۱۲۷۲Qترکِ شهوتها و لذّتها سخاست * هر که در شهوت فرو شد برنخاست
۱۲۷۲Nترک شهوتها و لذتها سخاست * هر که در شهوت فرو شد بر نخاست
۱۲۷۳Qاین سخا شاخیست از سروِ بهشت * وای او کز کف چنین شاخی بهشت
۱۲۷۳Nاین سخا شاخی است از سرو بهشت * وای او کز کف چنین شاخی بهشت
۱۲۷۴Qعُرْوةُ اؐلْؤثْقَی‌ست این ترکِ هوا * برکَشَد این شاخ جان را بر سَما
۱۲۷۴Nعروة الوثقی است این ترک هوا * بر کشد این شاخ جان را بر سما
۱۲۷۵Qتا بَرَد شاخِ سخا ای خوب‌کیش * مر ترا بالا کَشان تا اصلِ خویش
۱۲۷۵Nتا برد شاخ سخا ای خوب کیش * مر ترا بالا کشان تا اصل خویش
۱۲۷۶Qیوسفِ حُسْنی و این عالَم چو چاه * وین رسن صبرست بر امرِ الٰه
۱۲۷۶Nیوسف حسنی و این عالم چو چاه * وین رسن صبر است بر امر اله
۱۲۷۷Qیوسفا آمد رسن در زن دو دست * از رسن غافل مشو بیگه شدست
۱۲۷۷Nیوسفا آمد رسن در زن دو دست * از رسن غافل مشو بی‌گه شده ست
۱۲۷۸Qحمد لله کین رسن آویختند * فضل و رحمت را بهم آمیختند
۱۲۷۸Nحمد لله کین رسن آویختند * فضل و رحمت را بهم آمیختند
۱۲۷۹Qتا ببینی عالمِ جانِ جدید * عالمِ بس آشکارِ ناپدید
۱۲۷۹Nتا ببینی عالم جان جدید * عالم بس آشکار ناپدید
۱۲۸۰Qاین جهانِ نیست چون هستان شده * و آن جهانِ هست بس پنهان شده
۱۲۸۰Nاین جهان نیست چون هستان شده * و آن جهان هست بس پنهان شده
۱۲۸۱Qخاک بر بادست و بازی می‌کند * کژنمایی پَرده سازی می‌کند
۱۲۸۱Nخاک بر باد است و بازی می‌کند * کژنمایی پرده سازی می‌کند
۱۲۸۲Qاینک بر کارست بی کارست و پوست * وانک پنهانست مغز و اصل اوست
۱۲۸۲Nاینکه بر کار است بی‌کار است و پوست * و انکه پنهان است مغز و اصل اوست
۱۲۸۳Qخاک همچون آلتی در دستِ باد * باد را دان عالی و عالی‌نژاد
۱۲۸۳Nخاک همچون آلتی در دست باد * باد را دان عالی و عالی نژاد
۱۲۸۴Qچشمِ خاکی را بخاک افتد نظَر * بادبین چشمی بود نوعی دگر
۱۲۸۴Nچشم خاکی را به خاک افتد نظر * باد بین چشمی بود نوعی دگر
۱۲۸۵Qاسب داند اسب را کو هست یار * هم سواری داند احوالِ سوار
۱۲۸۵Nاسب داند اسب را کاو هست یار * هم سواری داند احوال سوار
۱۲۸۶Qچشم حسّ اسبَست و نورِ حق سوار * بی‌سواره اسب خود ناید بکار
۱۲۸۶Nچشم حس اسب است و نور حق سوار * بی‌سواره اسب خود ناید به کار
۱۲۸۷Qپس ادب کن اسب را از خوی بَد * ور نه پیشِ شاه باشد اسب رَد
۱۲۸۷Nپس ادب کن اسب را از خوی بد * ور نه پیش شاه باشد اسب رد
۱۲۸۸Qچشمِ اسب از چشمِ شَه رَهْبَر بود * چشمِ او بی‌چشمِ شه مُضطر بود
۱۲۸۸Nچشم اسب از چشم شه رهبر بود * چشم او بی‌چشم شه مضطر بود
۱۲۸۹Qچشمِ اسبان جز گیاه و جز چرا * هر کجا خوانی بگوید نه چِرا
۱۲۸۹Nچشم اسبان جز گیاه و جز چرا * هر کجا خوانی بگوید نه چرا
۱۲۹۰Qنورِ حق بر نورِ حِس راکب شود * آنگهی جان سوی حق راغب شود
۱۲۹۰Nنور حق بر نور حس راکب شود * آن گهی جان سوی حق راغب شود
۱۲۹۱Qاسب بی‌راکب چه داند رسمِ راه * شاه باید تا بداند شاه‌راه
۱۲۹۱Nاسب بی‌راکب چه داند رسم راه * شاه باید تا بداند شاه راه
۱۲۹۲Qسوی حسّی رَوْ که نورش راکبَست * حسّ را آن نور نیکو صاحبست
۱۲۹۲Nسوی حسی رو که نورش راکب است * حس را آن نور نیکو صاحب است
۱۲۹۳Qنورِ حس را نورِ حق تَزیین بُوَد * معنی‌ نُورٌ عَلَی‌ نُورٍ این بود
۱۲۹۳Nنور حس را نور حق تزیین بود * معنی‌ نُورٌ عَلی‌ نُورٍ این بود
۱۲۹۴Qنورِ حسّی می‌کشَد سوی ثَرَی * نورِ حقّش می‌بَرَد سوی عُلَی
۱۲۹۴Nنور حسی می‌کشد سوی ثری * نور حقش می‌برد سوی علی
۱۲۹۵Qزانکه محسوسات دونتر عالمیست * نورِ حق دریا و حس چون شَبْنَمیست
۱۲۹۵Nز انکه محسوسات دونتر عالمی است * نور حق دریا و حس چون شبنمی است
۱۲۹۶Qلیک پیدا نیست آن راکب بَرُو * جز بآثار و بگفتارِ نکو
۱۲۹۶Nلیک پیدا نیست آن راکب بر او * جز به آثار و به گفتار نکو
۱۲۹۷Qنورِ حسّی کو غلیظست و گران * هست پنهان در سوادِ دیدگان
۱۲۹۷Nنور حسی کاو غلیظ است و گران * هست پنهان در سواد دیده‌گان
۱۲۹۸Qچونکه نورِ حس نمی‌بینی ز چشم * چون ببینی نورِ آن دینی ز چشم
۱۲۹۸Nچون که نور حس نمی‌بینی ز چشم * چون ببینی نور آن دینی ز چشم
۱۲۹۹Qنورِ حس با این غلیظی مختفیست * چون خفی نْبود ضیایی کان صفیست
۱۲۹۹Nنور حس با این غلیظی مختفی است * چون خفی نبود ضیایی کان صفی است
۱۳۰۰Qاین جهان چون خَس بدستِ بادِ غَیْب * عاجزیْ پیشِ گرفت و دادِ غیب
۱۳۰۰Nاین جهان چون خس به دست باد غیب * عاجزی پیش گرفت و داد غیب
۱۳۰۱Qگه بلندش می‌کند گاهیش پَسْت * گه دُرُستش می‌کند گاهی شِکست
۱۳۰۱Nگه بلندش می‌کند گاهیش پست * گه درستش می‌کند گاهی شکست
۱۳۰۲Qگه یمینش می‌برد گاهی یسار * گه گُلستانش کند گاهیش خار
۱۳۰۲Nگه یمینش می‌برد گاهی یسار * گه گلستانش کند گاهیش خار
۱۳۰۳Qدست پنهان و قلم بین خط گزار * اسب در جولان و ناپیدا سوار
۱۳۰۳Nدست پنهان و قلم بین خط گزار * اسب در جولان و ناپیدا سوار
۱۳۰۴Qتیر پرَّان بین و ناپیدا کمان * جانها پیدا و پنهان جان جان
۱۳۰۴Nتیر پران بین و ناپیدا کمان * جانها پیدا و پنهان جان جان
۱۳۰۵Qتیر را مشْکن که این تیرِ شهیست * نیست پر تاوی ز شصتِ آگهیست
۱۳۰۵Nتیر را مشکن که این تیر شهی است * تیر پرتابی ز شصت آگهی است
۱۳۰۶Qما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ‌ گفت حق * کارِ حق بر کارها دارد سبق
۱۳۰۶Nما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ‌ گفت حق * کار حق بر کارها دارد سبق
۱۳۰۷Qخشم خود بشْکن تو مشْکن تیر را * چشمِ خشمت خون شمارد شیر را
۱۳۰۷Nخشم خود بشکن تو مشکن تیر را * چشم خشمت خون شمارد شیر را
۱۳۰۸Qبوسه ده بر تیر و پیشِ شاه بَر * تیرِ خون‌آلود از خون تو تَر
۱۳۰۸Nبوسه ده بر تیر و پیش شاه بر * تیر خون آلود از خون تو تر
۱۳۰۹Qآنچه پیدا عاجز و بسته و زبون * وانچه ناپیدا چنان تُند و حرون
۱۳۰۹Nآن چه پیدا عاجز و بسته و زبون * و آن چه ناپیدا چنان تند و حرون
۱۳۱۰Qما شکاریم این چنین دامی کِراست * گُویِ چوگانیم چوگانی کجاست
۱۳۱۰Nما شکاریم این چنین دامی کراست * گوی چوگانیم چوگانی کجاست
۱۳۱۱Qمی‌دَرَد می‌دوزد این خیَّاط کو * می‌دَمَد می‌سوزد این نفَّاط کو
۱۳۱۱Nمی‌درد می‌دوزد این خیاط کو * می‌دمد می‌سوزد این نفاط کو
۱۳۱۲Qساعتی کافر کند صِدّیق را * ساعتی زاهد کند زندیق را
۱۳۱۲Nساعتی کافر کند صدیق را * ساعتی زاهد کند زندیق را
۱۳۱۳Qزانکه مخلص در خطر باشد ز دام * تا ز خود خالص نگردد او تمام
۱۳۱۳Nز انکه مخلص در خطر باشد ز دام * تا ز خود خالص نگردد او تمام
۱۳۱۴Qز انکه در راهست و ره‌زن بی‌حَدَست * آن رَهَد کاو در امانِ ایزدست
۱۳۱۴Nز انکه در راهست و ره زن بی‌حد است * آن رهد کاو در امان ایزد است
۱۳۱۵Qآینه‌ی خالص نگشت او مُخْلِص است * مرغ را نگرفته است او مُقْنِص است
۱۳۱۵Nآینه‌ی خالص نگشت او مخلص است * مرغ را نگرفته است او مقنص است
۱۳۱۶Qچونکه مُخْلِص گشت مخلص باز رَست * در مقامِ امن رفت و بُرد دست
۱۳۱۶Nچون که مخلص گشت مخلص باز رست * در مقام امن رفت و برد دست
۱۳۱۷Qهیچ آیینه دگر آهن نشد * هیچ نانی گندمِ خرمن نشد
۱۳۱۷Nهیچ آیینه دگر آهن نشد * هیچ نانی گندم خرمن نشد
۱۳۱۸Qهیچ انگوری دگر غُوره نشد * هیچ میوهٔ پخته با کوره نشد
۱۳۱۸Nهیچ انگوری دگر غوره نشد * هیچ میوه‌ی پخته با کوره نشد
۱۳۱۹Qپُخته گرد و از تغیرُّ دُور شَوْ * رَو چو برهانِ مُحَقِّق نور شَوْ
۱۳۱۹Nپخته گرد و از تغیر دور شو * رو چو برهان محقق نور شو
۱۳۲۰Qچون ز خود رَستی همه برهان شدی * چونکه بنده نیست شد سُلطان شدی
۱۳۲۰Nچون ز خود رستی همه برهان شدی * چون که بنده نیست شد سلطان شدی
۱۳۲۱Nور عیان خواهی صلاح دین نمود * دیده‌ها را کرد بینا و گشود
۱۳۲۲Nفقر را از چشم و از سیمای او * دید هر چشمی که دارد نور هو
۱۳۲۳Nشیخ فعال است بی‌آلت چو حق * با مریدان داده بی‌گفتی سبق
۱۳۲۴Qدل به دستِ او چو مومِ نَرم رام * مُهْر او گه ننگ سازد گاه نام
۱۳۲۴Nدل به دست او چو موم نرم رام * مهر او گه ننگ سازد گاه نام
۱۳۲۵Qمُهْرِ مومش حاکی انگشتریست * باز آن نقشِ نگین حاکی کیست
۱۳۲۵Nمهر مومش حاکی انگشتری است * باز آن نقش نگین حاکی کیست
۱۳۲۶Qحاکی اندیشهٔ آن زرگرست * سلسلهٔ هر حلقه اندر دیگرست
۱۳۲۶Nحاکی اندیشه‌ی آن زرگر است * سلسله‌ی هر حلقه اندر دیگر است
۱۳۲۷Qاین صدا در کوهِ دلها بانگِ کیست * گه پُرست از بانگ این کُه گه تهیست
۱۳۲۷Nاین صدا در کوه دلها بانگ کی ست * گه پرست از بانگ این که گه تهی است
۱۳۲۸Qهر کجا هست او حکیمست اوستاد * بانگِ او زین کوهِ دل خالی مباد
۱۳۲۸Nهر کجا هست او حکیم است اوستاد * بانگ او زین کوه دل خالی مباد
۱۳۲۹Qهست کُه کاوا مُثَنَّا می‌کند * هست کُه کآواز صد تا می‌کند
۱۳۲۹Nهست که کاوا مثنا می‌کند * هست که کآواز صد تا می‌کند
۱۳۳۰Qمی‌زَهاند کوه از آن آواز و قال * صد هزاران چشمهٔ آب زلال
۱۳۳۰Nمی‌زهاند کوه از آن آواز و قال * صد هزاران چشمه‌ی آب زلال
۱۳۳۱Qچون ز کُو آن لطف بیرون می‌شود * آبها در چشمه‌ها خون می‌شود
۱۳۳۱Nچون ز کوه آن لطف بیرون می‌شود * آبها در چشمه‌ها خون می‌شود
۱۳۳۲Qز آن شهنشاهِ همایون نعل بود * که سراسر طُور سینا لعل بود
۱۳۳۲Nز آن شهنشاه همایون نعل بود * که سراسر طور سینا لعل بود
۱۳۳۳Qجان پذیرفت و خِرَد اجزای کوه * ما کم از سنگیم آخر ای گروه
۱۳۳۳Nجان پذیرفت و خرد اجزای کوه * ما کم از سنگیم آخر ای گروه
۱۳۳۴Qنه ز جان یک چشمه جوشان می‌شود * نه بدن از سبز پوشان می‌شود
۱۳۳۴Nنه ز جان یک چشمه جوشان می‌شود * نه بدن از سبز پوشان می‌شود
۱۳۳۵Qنه صدای بانگِ مشتاقی درو * نه صفای جرعهٔ ساقی درو
۱۳۳۵Nنه صدای بانگ مشتاقی در او * نه صفای جرعه‌ی ساقی در او
۱۳۳۶Qکو حمیَّت تا ز تیشه و ز کَلَنْد * این چنین کُه را بکلّی بر کَنَند
۱۳۳۶Nکو حمیت تا ز تیشه و ز کلند * این چنین که را بکلی بر کنند
۱۳۳۷Qبو که بر اجزای او تابد مهَی * بو که در وی تاب مَه یابد رهی
۱۳۳۷Nبو که بر اجزای او تابد مهی * بو که در وی تاب مه یابد رهی
۱۳۳۸Qچون قیامت کوهها را بر کَنَد * بر سر ما سایه گی می‌ افگند
۱۳۳۸Nچون قیامت کوهها را بر کند * پس قیامت این کرم کی می‌کند
۱۳۳۹Qاین قیامت ز آن قیامت کی کمست * آن قیامت زخم و این چون مرهمست
۱۳۳۹Nاین قیامت ز آن قیامت کی کم است * آن قیامت زخم و این چون مرهم است
۱۳۴۰Qهر که دید این مرهم از زخم ایمنست * هر بَدی کین حُسْن دید او مُحْسِنست
۱۳۴۰Nهر که دید این مرهم از زخم ایمن است * هر بدی کاین حسن دید او محسن است
۱۳۴۱Qای خنک زشتی که خویش شد حریف * و ای گُل‌رویی که جُفتش شد خریف
۱۳۴۱Nای خنک زشتی که خویش شد حریف * و ای گل رویی که جفتش شد خریف
۱۳۴۲Qنانِ مرده چون حریفِ جان شود * زنده گردد نان و عینِ آن شود
۱۳۴۲Nنان مرده چون حریف جان شود * زنده گردد نان و عین آن شود
۱۳۴۳Qهیزمِ تیره حریفِ نار شد * تیرگی رفت و همه انوار شد
۱۳۴۳Nهیزم تیره حریف نار شد * تیرگی رفت و همه انوار شد
۱۳۴۴Qدر نمک‌لان چون خرِ مُرده فتاد * آن خری و مردگی یکسو نهاد
۱۳۴۴Nدر نمک‌لان چون خر مرده فتاد * آن خری و مردگی یک سو نهاد
۱۳۴۵Qصِبْغَةَ الله هست خُمِّ رنگِ هُو * پِیسها یک رنگ گردد اندرو
۱۳۴۵Nصبغة الله هست خم رنگ هو * پیسها یک رنگ گردد اندر او
۱۳۴۶Qچون در آن خُمّ افتد و گوییش قُمْ * از طرب گوید منم خُم لا تَلُم
۱۳۴۶Nچون در آن خم افتد و گوییش قم * از طرب گوید منم خم لا تلم
۱۳۴۷Qآن منم خُم خود أَنا الْحَق گفتنست * رنگِ آتش دارد اِلّا آهنست
۱۳۴۷Nآن منم خم خود انا الحق گفتن است * رنگ آتش دارد الا آهن است
۱۳۴۸Qرنگِ آهن مَحوِ رنگ آتشست * ز آتشی می‌لافد و خامُش‌وَشست
۱۳۴۸Nرنگ آهن محو رنگ آتش است * ز آتشی می‌لافد و خامش‌وش است
۱۳۴۹Qچون بسرخی گشت همچون زرِّ کان * پس أَنا ٱلنّارست لافش بی‌زبان
۱۳۴۹Nچون به سرخی گشت همچون زر کان * پس انا النار است لافش بی‌زبان
۱۳۵۰Qشد ز رنگ و طبعِ آتش محتَشَم * گوید او من آتشم من آتشم
۱۳۵۰Nشد ز رنگ و طبع آتش محتشم * گوید او من آتشم من آتشم
۱۳۵۱Qآتشم من گر ترا شکّست و ظن * آزمون کن دست را بر من بزن
۱۳۵۱Nآتشم من گر ترا شک است و ظن * آزمون کن دست را بر من بزن
۱۳۵۲Qآتشم من بر تو گر شد مُشتَبِه * رویِ خود بر رویِ من یک دم بنه
۱۳۵۲Nآتشم من بر تو گر شد مشتبه * روی خود بر روی من یک دم بنه
۱۳۵۳Qآدمی چون نور گیرد از خدا * هست مسجُودِ ملایک ز اجْتبا
۱۳۵۳Nآدمی چون نور گیرد از خدا * هست مسجود ملایک ز اجتبا
۱۳۵۴Qنیز مسجودِ کسی کو چون مَلَک * رَسته باشد جانش از طغیان و شَک
۱۳۵۴Nنیز مسجود کسی کاو چون ملک * رسته باشد جانش از طغیان و شک
۱۳۵۵Qآتشِ چه آهنِ چه لب ببند * ریشِ تشبیهِ مُشَبّهِ را مخند
۱۳۵۵Nآتش چه آهن چه لب ببند * ریش تشبیه مشبه را مخند
۱۳۵۶Qپای در دریا منه کم گوی از آن * بر لبِ دریا خُمش کن لب گزان
۱۳۵۶Nپای در دریا منه کم گوی از آن * بر لب دریا خمش کن لب گزان
۱۳۵۷Qگر چه صد چون من ندارد تابِ بحر * لیک می‌نشکیبم از غرقابِ بحر
۱۳۵۷Nگر چه صد چون من ندارد تاب بحر * لیک می‌نشکیبم از غرقاب بحر
۱۳۵۸Qجان و عقلِ من فدای بحر باد * خونبهای عقل و جان این بحر داد
۱۳۵۸Nجان و عقل من فدای بحر باد * خونبهای عقل و جان این بحر داد
۱۳۵۹Qتا که پایم می‌رود رانم درو * چون نماند پا چو بطّانم درو
۱۳۵۹Nتا که پایم می‌رود رانم در او * چون نماند پا چو بطانم در او
۱۳۶۰Qبی‌ادب حاضر ز غایب خوشترست * حلقه گرچه کژ بُوِد نه بر دَرست
۱۳۶۰Nبی‌ادب حاضر ز غایب خوشتر است * حلقه گر چه کژ بود نه بر در است
۱۳۶۱Qای تن‌آلوده بگِردِ حوض گَرْد * پاک کیَ گردد برونِ حوض مَرد
۱۳۶۱Nای تن آلوده به گرد حوض گرد * پاک کی گردد برون حوض مرد
۱۳۶۲Qپاک کو از حوض مهجور اوفتاد * او ز پاکیِ خویش هم دُور اوفتاد
۱۳۶۲Nپاک کاو از حوض مهجور اوفتاد * او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد
۱۳۶۳Qپاکیِ این حوض بی‌پایان بود * پاکیِ اجسام کم‌میزان بود
۱۳۶۳Nپاکی این حوض بی‌پایان بود * پاکی اجسام کم میزان بود
۱۳۶۴Qزانک دل حوضست لیکن در کمین * سوی دریا راهِ پنهان دارد این
۱۳۶۴Nز انکه دل حوض است لیکن در کمین * سوی دریا راه پنهان دارد این
۱۳۶۵Qپاکیِ محدودِ تو خواهد مَدَد * ورنه اندر خرج کم گردد عَدَد
۱۳۶۵Nپاکی محدود تو خواهد مدد * ور نه اندر خرج کم گردد عدد
۱۳۶۶Qآب گفت آلوده را در من شتاب * گفت آلوده که دارم شرم از آب
۱۳۶۶Nآب گفت آلوده را در من شتاب * گفت آلوده که دارم شرم از آب
۱۳۶۷Qگفت آب این شرم بی من کَیْ رود * بی من این آلوده زایل کیَ شود
۱۳۶۷Nگفت آب این شرم بی‌من کی رود * بی‌من این آلوده زایل کی شود
۱۳۶۸Qز آب هر آلوده کو پنهان شود * اَلْحَیَاءُ یَمْنَعُ ٱلِإیمان بود
۱۳۶۸Nز آب هر آلوده کاو پنهان شود * الحیاء یمنع الإیمان بود
۱۳۶۹Qدل ز پایهٔ حوضِ تن گِلناک شد * تن ز آبِ حوضِ دلها پاک شد
۱۳۶۹Nدل ز پایه‌ی حوض تن گلناک شد * تن ز آب حوض دلها پاک شد
۱۳۷۰Qگرد پایهٔ حوضِ دل گَرد ای پسر * هان ز پایهٔ حوضِ تن می‌کُن حذر
۱۳۷۰Nگرد پایه‌ی حوض دل گرد ای پسر * هان ز پایه‌ی حوض تن می‌کن حذر
۱۳۷۱Qبحرِ تن بر بحرِ دل برهم زنان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ
۱۳۷۱Nبحر تن بر بحر دل بر هم زنان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ
۱۳۷۲Qگر تو باشی راست ور باشی تو کژ * پیشتر می‌غَژ بدو واپس مغَژ
۱۳۷۲Nگر تو باشی راست ور باشی تو کژ * پیشتر می‌غژ بدو واپس مغژ
۱۳۷۳Qپیشِ شاهان گر خطر باشد بجان * لیک نشکیبند ازو با هِمَّتان
۱۳۷۳Nپیش مگر خطر باشد به جان * لیک نشکیبد از او با همتان
۱۳۷۴Qشاه چون شیرین‌تر از شکّر بود * جان بشیرینی رود خوشتر بود
۱۳۷۴Nشاه چون شیرین‌تر از شکر بود * جان به شیرینی رود خوشتر بود
۱۳۷۵Qای ملامت‌گر سلامت مر ترا * ای سلامت جُو تُویی واهی ٱلْعُرَی
۱۳۷۵Nای ملامت‌ گر سلامت مر ترا * ای سلامت جو تویی واهی العری
۱۳۷۶Qجانِ من کُوره است با آتش خوشَست * کوره را این بس که خانهٔ آتشَست
۱۳۷۶Nجان من کوره ست با آتش خوش است * کوره را این بس که خانه‌ی آتش است
۱۳۷۷Qهمچو کوره عشق را سوزیدنیست * هر که او زین کُور باشد کوره نیست
۱۳۷۷Nهمچو کوره عشق را سوزیدنی است * هر که او زین کور باشد کوره نیست
۱۳۷۸Nبرگ بی‌برگی ترا چون برگ شد * جان باقی یافتی و مرگ شد
۱۳۷۹Nچون ترا غم شادی افزودن گرفت * روضه‌ی جانت گل و سوسن گرفت
۱۳۸۰Nآن چه خوف دیگران آن امن تست * بط قوی از بحر و مرغ خانه سست
۱۳۸۱Nباز دیوانه شدم من ای طبیب * باز سودایی شدم من ای حبیب
۱۳۸۲Nحلقه‌های سلسله‌ی تو ذو فنون * هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
۱۳۸۳Nداد هر حلقه فنونی دیگر است * پس مرا هر دم جنونی دیگر است
۱۳۸۴Nپس فنون باشد جنون این شد مثل * خاصه در زنجیر این میر اجل
۱۳۸۵Nآن چنان دیوانگی بگسست بند * که همه دیوانگان پندم دهند