block:2022
۱۱۹۲ | N | بر لب جو بود دیواری بلند | * | بر سر دیوار تشنهی دردمند |
۱۱۹۳ | N | مانعش از آب آن دیوار بود | * | از پی آب او چو ماهی زار بود |
۱۱۹۴ | N | ناگهان انداخت او خشتی در آب | * | بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب |
۱۱۹۵ | N | چون خطاب یار شیرین لذیذ | * | مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ |
۱۱۹۶ | N | از صفای بانگ آب آن ممتحن | * | گشت خشت انداز ز آن جا خشتکن |
۱۱۹۷ | N | آب میزد بانگ یعنی هی ترا | * | فایده چه زین زدن خشتی مرا |
۱۱۹۸ | N | تشنه گفت آیا مرا دو فایده است | * | من از این صنعت ندارم هیچ دست |
۱۱۹۹ | N | فایدهی اول سماع بانگ آب | * | کاو بود مر تشنگان را چون رباب |
۱۲۰۰ | N | بانگ او چون بانگ اسرافیل شد | * | مرده را زین زندگی تحویل شد |
۱۲۰۱ | N | یا چو بانگ رعد ایام بهار | * | باغ مییابد از او چندین نگار |
۱۲۰۲ | N | یا چو بر درویش ایام زکات | * | یا چو بر محبوس پیغام نجات |
۱۲۰۳ | N | چون دم رحمان بود کان از یمن | * | میرسد سوی محمد بیدهن |
۱۲۰۴ | N | یا چو بوی احمد مرسل بود | * | کان به عاصی در شفاعت میرسد |
۱۲۰۵ | N | یا چو بوی یوسف خوب لطیف | * | میزند بر جان یعقوب نحیف |
۱۲۰۶ | N | فایدهی دیگر که هر خشتی کز این | * | بر کنم آیم سوی ماء معین |
۱۲۰۷ | N | کز کمی خشت دیوار بلند | * | پستتر گردد به هر دفعه که کند |
۱۲۰۸ | N | پستی دیوار قربی میشود | * | فصل او درمان وصلی میبود |
۱۲۰۹ | N | سجده آمد کندن خشت لزب | * | موجب قربی که وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ |
۱۲۱۰ | N | تا که این دیوار عالی گردن است | * | مانع این سر فرود آوردن است |
۱۲۱۱ | N | سجده نتوان کرد بر آب حیات | * | تا نیابم زین تن خاکی نجات |
۱۲۱۲ | N | بر سر دیوار هر کاو تشنهتر | * | زودتر بر میکند خشت و مدر |
۱۲۱۳ | N | هر که عاشق تر بود بر بانگ آب | * | او کلوخ زفت تر کند از حجاب |
۱۲۱۴ | N | او ز بانگ آب پر می تا عنق | * | نشنود بیگانه جز بانگ بلق |
۱۲۱۵ | N | ای خنک آن را که او ایام پیش | * | مغتنم دارد گزارد وام خویش |
۱۲۱۶ | N | اندر آن ایام کش قدرت بود | * | صحت و زور دل و قوت بود |
۱۲۱۷ | N | و آن جوانی همچو باغ سبز و تر | * | میرساند بیدریغی بار و بر |
۱۲۱۸ | N | چشمههای قوت و شهوت روان | * | سبز میگردد زمین تن بدان |
۱۲۱۹ | N | خانهی معمور و سقفش بس بلند | * | معتدل ارکان و بیتخلیط و بند |
۱۲۲۰ | N | پیش از آن که ایام پیری در رسد | * | گردنت بندد به حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ |
۱۲۲۱ | N | خاک شوره گردد و ریزان و سست | * | هرگز از شوره نبات خوش نرست |
۱۲۲۲ | N | آب زور و آب شهوت منقطع | * | او ز خویش و دیگران نامنتفع |
۱۲۲۳ | N | ابروان چون پالدم زیر آمده | * | چشم را نم آمده تاری شده |
۱۲۲۴ | N | از تشنج رو چو پشت سوسمار | * | رفته نطق و طعم و دندانها ز کار |
۱۲۲۵ | N | روز بیگه لاشه لنگ و ره دراز | * | کارگه ویران عمل رفته ز ساز |
۱۲۲۶ | N | بیخهای خوی بد محکم شده | * | قوت بر کندن آن کم شده |