vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2021

حَسَد کردن حشم بر غلام خاص
۱۰۴۷Qپادشاهی بنده‌ای را از کرَم * برگزیده بود بر جملهٔ حشَم
۱۰۴۷Nپادشاهی بنده‌ای را از کرم * بر گزیده بود بر جمله حشم
۱۰۴۸Qجامگی او وظیفهٔ چل امیر * دَه یکی قدرش ندیدی صد وزیر
۱۰۴۸Nجامگی او وظیفه‌ی چل امیر * ده یک قدرش ندیدی صد وزیر
۱۰۴۹Qاز کمالِ طالع و اقبال و بخت * او ایازی بود و شَه محمودِ وقت
۱۰۴۹Nاز کمال طالع و اقبال و بخت * او ایازی بود و شه محمود وقت
۱۰۵۰Qروحِ او با روحِ شَه در اصلِ خویش * پیش ازین تن بوده هم‌پیوند و خویش
۱۰۵۰Nروح او با روح شه در اصل خویش * پیش از این تن بوده هم پیوند و خویش
۱۰۵۱Qکار آن دارد که پیش از تن بُدست * بگُذر از اینها که نَو حادث شُدست
۱۰۵۱Nکار آن دارد که پیش از تن بده ست * بگذر از اینها که نو حادث شده ست
۱۰۵۲Qکارْ عارف راست کو نه اَحْوَلست * چشمِ او بر کِشْتهای اوَّلست
۱۰۵۲Nکار عارف راست کاو نه احول است * چشم او بر کشتهای اول است
۱۰۵۳Qآنچ گندم کاشتندش و آنچ جَو * چشمِ او آنجاست روز و شب گِرَو
۱۰۵۳Nآن چه گندم کاشتندش و آن چه جو * چشم او آن جاست روز و شب گرو
۱۰۵۴Qآنچ آبسْتست شَب جز آن نزاد * حیله‌ها و مکرها بادست باد
۱۰۵۴Nآنچ آبست است شب جز آن نزاد * حیله‌ها و مکرها باد است باد
۱۰۵۵Qکَی کند دل خوش بحیلتهای گَش * آنک بیند حیلهٔ حق بر سَرَش
۱۰۵۵Nکی کند دل خوش به حیلتهای گش * آن که بیند حیله‌ی حق بر سرش
۱۰۵۶Qاو درونِ دام و دامی می‌نَهد * جانِ تو نی آن جهد نی این جهد
۱۰۵۶Nاو درون دام دامی می‌نهد * جان تو نه این جهد نه آن جهد
۱۰۵۷Qگر بُروید ور بریزد صد گیاه * عاقبت بر رُوید آن کِشتهٔ اِلٰه
۱۰۵۷Nگر بروید ور بریزد صد گیاه * عاقبت بر روید آن کشته‌ی اله
۱۰۵۸Qکِشْتِ نَو کارید بر کِشْتِ نخُست * این دُوُم فانیست و آن اوّل دُرُست
۱۰۵۸Nکشت نو کارید بر کشت نخست * این دوم فانی است و آن اول درست
۱۰۵۹Qتخمِ اوّل کامل و بگْزیده است * تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
۱۰۵۹Nتخم اول کامل و بگزیده است * تخم ثانی فاسد و پوسیده است
۱۰۶۰Qافکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست * گرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
۱۰۶۰Nافکن این تدبیر خود را پیش دوست * گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست
۱۰۶۱Qکار آن دارد که حقّ افراشتست * آخر آن رُوید که اوّل کاشتست
۱۰۶۱Nکار آن دارد که حق افراشته ست * آخر آن روید که اول کاشته ست
۱۰۶۲Qهر چه کاری از برای او بکار * چون اسیرِ دوستی ای دوستدار
۱۰۶۲Nهر چه کاری از برای او بکار * چون اسیر دوستی ای دوستدار
۱۰۶۳Qگِرْدِ نفسِ دُزد و کارِ او مپیچ * هرچه آن نه کارِ حق هیچست هیچ
۱۰۶۳Nگرد نفس دزد و کار او مپیچ * هر چه آن نه کار حق هیچ است هیچ
۱۰۶۴Qپیش از آنکِ روزِ دین پیدا شود * نَزدِ مالک دزدِ شب رُسوا شود
۱۰۶۴Nپیش از آن که روز دین پیدا شود * نزد مالک دزد شب رسوا شود
۱۰۶۵Qرختِ دزدیده بتدبیر و فَنَش * مانده روزِ داوری بر گردنش
۱۰۶۵Nرخت دزدیده به تدبیر و فنش * مانده روز داوری بر گردنش
۱۰۶۶Qصد هزاران عقل با هم بر جَهند * تا بغیرِ دامِ او دامی نَهند
۱۰۶۶Nصد هزاران عقل با هم بر جهند * تا به غیر دام او دامی نهند
۱۰۶۷Qدامِ خود را سخت‌تر یابند و بس * کَی نماید قوّتی با بادْ خَس
۱۰۶۷Nدام خود را سخت‌تر یابند و بس * کی نماید قوتی با باد خس
۱۰۶۸Qگر تو گویی فایدهٔ هستی چه بود * در سؤالت فایده هست ای عنود
۱۰۶۸Nگر تو گویی فایده‌ی هستی چه بود * در سؤالت فایده هست ای عنود
۱۰۶۹Qگر ندارد این سؤالت فایده * چه شْنَویم این را عَبث بی‌عایده
۱۰۶۹Nگر ندارد این سؤالت فایده * چه شنویم این را عبث بی‌عایده
۱۰۷۰Qور سؤالت را بسی فاییدّه‌هاست * پس جهان بی‌فایده آخر چراست
۱۰۷۰Nور سؤالت را بسی فاییده‌هاست * پس جهان بی‌فایده آخر چراست
۱۰۷۱Qور جهان از یک جِهَت بی‌فایده‌ست * از جهتهای دگر پُر عایده‌ست
۱۰۷۱Nور جهان از یک جهت بی‌فایده ست * از جهتهای دگر پر عایده ست
۱۰۷۲Qفایدهٔ تو گر مرا فاییدّه نیست * مر ترا چون فایده‌ست از وی مه‌ایست
۱۰۷۲Nفایده‌ی تو گر مرا فاییده نیست * مر ترا چون فایده ست از وی مه ایست
۱۰۷۳Qحُسنِ یوسف عالَمی را فایده * گرچه بر اِخْوان عبث بُد زایده
۱۰۷۳Nحسن یوسف عالمی را فایده * گر چه بر اخوان عبث بد زایده
۱۰۷۴Qلحنِ داودی چنان محبوب بود * لیک بر محروم بانگِ چوب بود
۱۰۷۴Nلحن داودی چنان محبوب بود * لیک بر محروم بانگ چوب بود
۱۰۷۵Qآبِ نیل از آبِ حیوان بُد فزون * لیک بر محروم و مُنْکِر بود خون
۱۰۷۵Nآب نیل از آب حیوان بد فزون * لیک بر محروم و منکر بود خون
۱۰۷۶Qهست بر مؤمن شَهیدی زندگی * بر منافق مُردنست و ژَنْدگی
۱۰۷۶Nهست بر مومن شهیدی زندگی * بر منافق مردن است و ژندگی
۱۰۷۷Qچیست در عالَم بگو یک نعمتی * که نه محرومند از وی اُمَّتی
۱۰۷۷Nچیست در عالم بگو یک نعمتی * که نه محرومند از وی امتی
۱۰۷۸Qگاو و خر را فایدهٔ چه در شَکَر * هست هر جان را یکی قُوتی دگر
۱۰۷۸Nگاو و خر را فایده چه در شکر * هست هر جان را یکی قوتی دگر
۱۰۷۹Qلیک گر آن قوت بر وی عارضیست * پس نصیحت کردن او را رایضیست
۱۰۷۹Nلیک گر آن قوت بر وی عارضی است * پس نصیحت کردن او را رایضی است
۱۰۸۰Qچون کسی کو از مرض گِل داشت دوست * گرچه پندارد که آن خود قوت اوست
۱۰۸۰Nچون کسی کاو از مرض گل داشت دوست * گر چه پندارد که آن خود قوت اوست
۱۰۸۱Qقوتِ اصلی را فرامش کرده است * روی در قُوتِ مرض آورده است
۱۰۸۱Nقوت اصلی را فرامش کرده است * روی در قوت مرض آورده است
۱۰۸۲Qنُوش را بگذاشته سَم خَورده است * قوتِ علَّت را چو چَرْبِش کرده است
۱۰۸۲Nنوش را بگذاشته سم خورده است * قوت علت همچو چوبش کرده است
۱۰۸۳Qقوتِ اصلی بَشَر نورِ خداست * قوتِ حیوانی مرو را ناسزاست
۱۰۸۳Nقوت اصلی بشر نور خداست * قوت حیوانی مر او را ناسزاست
۱۰۸۴Qلیک از عِلَّت درین افتاد دل * که خورد او روز و شب زین آب و گِل
۱۰۸۴Nلیک از علت در این افتاد دل * که خورد او روز و شب زین آب و گل
۱۰۸۵Qروی زَرد و پای سُست و دل سَبُک * کو غذای وَ اؐلسَّما ذَاتِ اؐلْحُبُک
۱۰۸۵Nروی زرد و پای سست و دل سبک * کو غذای و السما ذاتِ الْحُبُکِ
۱۰۸۶Qآن غذای خاصِگانِ دولتست * خوردنِ آن بی‌گلو و آلتست
۱۰۸۶Nآن غذای خاصگان دولت است * خوردن آن بی‌گلو و آلت است
۱۰۸۷Qشد غذای آفتاب از نورِ عرش * مر حسود و دیو را از دودِ فرش
۱۰۸۷Nشد غذای آفتاب از نور عرش * مر حسود و دیو را از دود فرش
۱۰۸۸Qدر شهیدان‌ یُرْزَقُونْ فرمود حق * آن غذا را نی دهان بُد نی طبق
۱۰۸۸Nدر شهیدان‌ یُرْزَقُونَ‌ فرمود حق * آن غذا را نه دهان بد نه طبق
۱۰۸۹Qدل ز هَر یاری غذایی می‌خَورَد * دل ز هَر علمی صفایی می‌بَرَد
۱۰۸۹Nدل ز هر یاری غذایی می‌خورد * دل ز هر علمی صفایی می‌برد
۱۰۹۰Qصورتِ هر آدمی چون کاسه‌ایست * چشم از معنی او حسّاسه‌ایست
۱۰۹۰Nصورت هر آدمی چون کاسه‌ای است * چشم از معنی او حساسه‌ای است
۱۰۹۱Qاز لقای هر کسی چیزی خَوری * و ز قِرانِ هر قرین چیزی بَری
۱۰۹۱Nاز لقای هر کسی چیزی خوری * و ز قران هر قرین چیزی بری
۱۰۹۲Qچون ستاره با ستاره شد قرین * لایقِ هر دُو اَثر زاید یقین
۱۰۹۲Nچون ستاره با ستاره شد قرین * لایق هر دو اثر زاید یقین
۱۰۹۳Qچون قِرانِ مَرد و زن زاید بَشَر * وز قِرانِ سنگ و آهن شد شرَر
۱۰۹۳Nچون قران مرد و زن زاید بشر * وز قران سنگ و آهن شد شرر
۱۰۹۴Qو ز قرانِ خاک با بارانها * میوه‌ها و سبزه و ریحانها
۱۰۹۴Nو ز قران خاک با بارانها * میوه‌ها و سبزه و ریحانها
۱۰۹۵Qو ز قرانِ سبزه‌ها با آدمی * دلخوشی و بی‌غمی و خُرّمی
۱۰۹۵Nو ز قران سبزه‌ها با آدمی * دل خوشی و بی‌غمی و خرمی
۱۰۹۶Qوز قرانِ خُرَّمی با جانِ ما * می‌بزاید خوبی و احسانِ ما
۱۰۹۶Nوز قران خرمی با جان ما * می‌بزاید خوبی و احسان ما
۱۰۹۷Qقابلِ خوردن شود اجسامِ ما * چون بر آید از تفرّج کامِ ما
۱۰۹۷Nقابل خوردن شود اجسام ما * چون بر آید از تفرج کام ما
۱۰۹۸Qسُرخ‌رُویی از قرانِ خون بود * خون ز خورشیدِ خوشِ گُلگون بود
۱۰۹۸Nسرخ رویی از قران خون بود * خون ز خورشید خوش گلگون بود
۱۰۹۹Qبهترینِ رنگها سرخی بود * و آن ز خورشیدست و از وَیْ می‌رسَد
۱۰۹۹Nبهترین رنگها سرخی بود * و آن ز خورشید است و از وی می‌رسد
۱۱۰۰Qهر زمینی کان قرین شد با زُحَل * شوره گشت و کِشت را نبْود مَحَل
۱۱۰۰Nهر زمینی کان قرین شد با زحل * شوره گشت و کشت را نبود محل
۱۱۰۱Qقوّت اندر فعل آید ز اتّفاق * چون قرانِ دیو با اهلِ نفاق
۱۱۰۱Nقوت اندر فعل آید ز اتفاق * چون قران دیو با اهل نفاق
۱۱۰۲Qاین معانی راست از چرخِ نُهُم * بی‌همه طاق و طُرُم طاق و طُرُم
۱۱۰۲Nاین معانی راست از چرخ نهم * بی‌همه طاق و طرم طاق و طرم
۱۱۰۳Qخلق را طاق و طرم عاریّتست * امر را طاق و طرم ماهیّتَست
۱۱۰۳Nخلق را طاق و طرم عاریت است * امر را طاق و طرم ماهیت است
۱۱۰۴Qاز پیِ طاق و طرم خواری کَشند * بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند
۱۱۰۴Nاز پی طاق و طرم خواری کشند * بر امید عز در خواری خوشند
۱۱۰۵Qبر امیدِ عزِّ دَه‌روزهٔ خُدُوک * گردنِ خود کرده‌اند از غم چو دوک
۱۱۰۵Nبر امید عز ده روزه‌ی خدوک * گردن خود کرده‌اند از غم چو دوک
۱۱۰۶Qچون نمی‌آیند اینجا که منم * کاندرین عِزّ آفتابِ روشنم
۱۱۰۶Nچون نمی‌آیند اینجا که منم * کاندر این عز آفتاب روشنم
۱۱۰۷Qمَشرقِ خورشید بُرجِ قیرگون * آفتابِ ما ز مَشرقها برون
۱۱۰۷Nمشرق خورشید برج قیرگون * آفتاب ما ز مشرقها برون
۱۱۰۸Qمَشرقِ او نسبتِ ذرَّاتِ او * نه بر آمد نه فرو شد ذاتِ او
۱۱۰۸Nمشرق او نسبت ذرات او * نه بر آمد نه فرو شد ذات او
۱۱۰۹Qما که واپس ماندِ ذرّاتِ وَییم * در دو عالم آفتابی بی‌فَییم
۱۱۰۹Nما که واپس ماند ذرات وی‌ایم * در دو عالم آفتابی بی‌فی‌ایم
۱۱۱۰Qباز گِرْدِ شمس می‌گردم عجَب * هم ز فرِّ شمس باشد این سبب
۱۱۱۰Nباز گرد شمس می‌گردم عجب * هم ز فر شمس باشد این سبب
۱۱۱۱Qشمس باشد بر سببها مُطّلع * هم ازو حّبْلِ سببها مُنقطع
۱۱۱۱Nشمس باشد بر سببها مطلع * هم از او حبل سببها منقطع
۱۱۱۲Qصد هزاران بار ببْریدم امید * از کی از شمس این شما باور کنید
۱۱۱۲Nصد هزاران بار ببریدم امید * از که از شمس این شما باور کنید
۱۱۱۳Qتو مرا باور مکن کز آفتاب * صبر دارم من و یا ماهی ز آب
۱۱۱۳Nتو مرا باور مکن کز آفتاب * صبر دارم من و یا ماهی ز آب
۱۱۱۴Qور شوم نومید نومیدی من * عینِ صُنعِ آفتابست ای حَسَن
۱۱۱۴Nور شوم نومید نومیدی من * عین صنع آفتاب است ای حسن
۱۱۱۵Qعینِ صنع از نفسِ صانع چون بُرد * هیچ هست از غیرِ هستی چون چرَد
۱۱۱۵Nعین صنع از نفس صانع چون برد * هیچ هست از غیر هستی چون چرد
۱۱۱۶Qجمله هستیها ازین روضه چَرند * گر بُراق و تازیان ور خود خَرند
۱۱۱۶Nجمله هستیها از این روضه چرند * گر براق و تازیان ور خود خرند
۱۱۱۷Qوانک گردِشها از آن دریا ندید * هر دم آرد رُو بمحرایی جدید
۱۱۱۷Nو انکه گردشها از آن دریا ندید * هر دم آرد رو به صحرایی جدید
۱۱۱۸Qاو ز بحرِ عذْب آبِ شور خَورْد * تا که آبِ شور او را کور کرد
۱۱۱۸Nاو ز بحر عذب آب شور خورد * تا که آب شور او را کور کرد
۱۱۱۹Qبحر می‌گوید بدستِ راست خَور * ز آبِ من ای کور تا یابی بصَر
۱۱۱۹Nبحر می‌گوید به دست راست خور * ز آب من ای کور تا یابی بصر
۱۱۲۰Qهست دستِ راست اینجا ظنِّ راست * کو بداند نیک و بد را کز کجاست
۱۱۲۰Nهست دست راست اینجا ظن راست * کاو بداند نیک و بد را کز کجاست
۱۱۲۱Qنیزه گردانیست ای نیزه که تو * راست می‌گردی گهی گاهی دوتو
۱۱۲۱Nنیزه گردانی است ای نیزه که تو * راست می‌گردی گهی گاهی دو تو
۱۱۲۲Qما ز عشقِ شمسِ دین بی‌ناخنیم * ورنه ما آن کور را بینا کنیم
۱۱۲۲Nما ز عشق شمس دین بی‌ناخنیم * ور نه ما آن کور را بینا کنیم
۱۱۲۳Qهان ضیاء اؐلحق حُسام اؐلدّین تو زود * دارُوَش کن کُوری چشمِ حسود
۱۱۲۳Nهان ضیاء الحق حسام الدین تو زود * داروش کن کوری چشم حسود
۱۱۲۴Qتوتیای کبریای تیزفعل * داروی ظلمت‌کُشِ استیزفعل
۱۱۲۴Nتوتیای کبریای تیز فعل * داروی ظلمت کش استیز فعل
۱۱۲۵Qآنک گر بر چشمِ اعمی بر زنَد * ظلمتِ صد ساله را زو بر کَنَد
۱۱۲۵Nآن که گر بر چشم اعمی بر زند * ظلمت صد ساله را زو بر کند
۱۱۲۶Qجملهٔ کوران را دوا کن جز حسود * کز حسودی بر تو می‌آرد جحود
۱۱۲۶Nجمله کوران را دوا کن جز حسود * کز حسودی بر تو می‌آرد جحود
۱۱۲۷Qمر حسودت را اگر چه آن منم * جان مده تا همچنین جان می‌کَنَم
۱۱۲۷Nمر حسودت را اگر چه آن منم * جان مده تا همچنین جان می‌کنم
۱۱۲۸Qآنک او باشد حسودِ آفتاب * وآنک می‌رنجد ز بُودِ آفتاب
۱۱۲۸Nآن که او باشد حسود آفتاب * و انکه می‌رنجد ز بود آفتاب
۱۱۲۹Qاینْت دردِ بی‌دوا کو راست آه * اینْت افتاده ابَد در قعرِ چاه
۱۱۲۹Nاینت درد بی‌دوا کاو راست آه * اینت افتاده ابد در قعر چاه
۱۱۳۰Qنفْیِ خورشیدِ ازل بایستِ او * کَیْ برآید این مرادِ او بگو
۱۱۳۰Nنفی خورشید ازل بایست او * کی بر آید این مراد او بگو
۱۱۳۱Qباز آن باشد که باز آید بشاه * بازِ کورست آنک شد گم‌کرده راه
۱۱۳۱Nباز آن باشد که باز آید به شاه * باز کور است آن که شد گم کرده راه
۱۱۳۲Qراه را گم کرد و در ویران فتاد * باز در ویران برِ جُغْدان فتاد
۱۱۳۲Nراه را گم کرد و در ویران فتاد * باز در ویران بر جغدان فتاد
۱۱۳۳Qاو همه نورست از نور رِضا * لیک کورش کرد سرهنگِ قضا
۱۱۳۳Nاو همه نور است از نور رضا * لیک کورش کرد سرهنگ قضا
۱۱۳۴Qخاک در چشمش زد و از راه بُرد * در میانِ جُغد و ویرانش سپُرد
۱۱۳۴Nخاک در چشمش زد و از راه برد * در میان جغد و ویرانش سپرد
۱۱۳۵Qبر سَری جغدانْش بر سَر می‌زنند * پرّ و بالِ نازنینش می‌کَنند
۱۱۳۵Nبر سری جغدانش بر سر می‌زنند * پر و بال نازنینش می‌کنند
۱۱۳۶Qوَلْوَله افتاد در جغدان که ها * باز آمد تا بگیرد جای ما
۱۱۳۶Nولوله افتاد در جغدان که ها * باز آمد تا بگیرد جای ما
۱۱۳۷Qچون سگانِ کوی پُر خشم و مَهیب * اندر افتادند در دلقِ غریب
۱۱۳۷Nچون سگان کوی پر خشم و مهیب * اندر افتادند در دلق غریب
۱۱۳۸Qباز گوید من چه در خَورْدم بجُغد * صد چنین ویران فدا کردم بجغد
۱۱۳۸Nباز گوید من چه در خوردم به جغد * صد چنین ویران فدا کردم به جغد
۱۱۳۹Qمن نخواهم بود اینجا می‌روم * سوی شاهنشاه راجع می‌شوم
۱۱۳۹Nمن نخواهم بود اینجا می‌روم * سوی شاهنشاه راجع می‌شوم
۱۱۴۰Qخویشتن مکْشید ای جغدان که من * نه مقیمم می‌روم سوی وطن
۱۱۴۰Nخویشتن مکشید ای جغدان که من * نه مقیمم می‌روم سوی وطن
۱۱۴۱Qاین خراب‌آباد در چشمِ شماست * ورنه ما را ساعدِ شه بازْجاست
۱۱۴۱Nاین خراب آباد در چشم شماست * ور نه ما را ساعد شه باز جاست
۱۱۴۲Qجغد گفتا باز حیلت می‌کُند * تا ز خان و مان شما را بر کَند
۱۱۴۲Nجغد گفتا باز حیلت می‌کند * تا ز خان و مان شما را بر کند
۱۱۴۳Qخانه‌های ما بگیرد او بمَکر * بر کَنَد ما را بسالوسی ز وَکْر
۱۱۴۳Nخانه‌های ما بگیرد او به مکر * بر کند ما را به سالوسی ز وکر
۱۱۴۴Qمی‌نماید سِیری این حیلت‌پَرَست * والله از جملهٔ حریصان بَتَّرست
۱۱۴۴Nمی‌نماید سیری این حیلت پرست * و الله از جمله‌ی حریصان بدتر است
۱۱۴۵Qاو خورد از حرص طین را همچو دِبْس * دُنْبه مسْپارید ای یاران بخِرْس
۱۱۴۵Nاو خورد از حرص طین را همچو دبس * دنبه مسپارید ای یاران به خرس
۱۱۴۶Qلاف از شه می‌زند وز دستِ شه * تا بَرَد او ما سَلیمان را ز رَه
۱۱۴۶Nلاف از شه می‌زند وز دست شاه * تا برد او ما سلیمان را ز راه
۱۱۴۷Qخود چه جنسِ شاه باشد مرغکی * مشْنوش گر عقل داری اندکی
۱۱۴۷Nخود چه جنس شاه باشد مرغکی * مشنوش گر عقل داری اندکی
۱۱۴۸Qجنسِ شاهست او و یا جنسِ وزیر * هیچ باشد لایقِ گَوْزینه سیر
۱۱۴۸Nجنس شاه است او و یا جنس وزیر * هیچ باشد لایق لوزینه سیر
۱۱۴۹Qآنچ می‌گوید ز مَکْر و فعل و فَن * هست سلطان با حشَم جویای مَن
۱۱۴۹Nآن چه می‌گوید ز مکر و فعل و فن * هست سلطان با حشم جویای من
۱۱۵۰Qاینْت مالیخولیای ناپَذیر * اینْت لافِ خام و دامِ گول گیر
۱۱۵۰Nاینت مالیخولیای ناپذیر * اینت لاف خام و دام گول گیر
۱۱۵۱Qهر که این باوَر کند از ابلهیست * مرغکِ لاغر چه در خوردِ شهیست
۱۱۵۱Nهر که این باور کند از ابلهی است * مرغک لاغر چه در خورد شهی است
۱۱۵۲Qکمترین جُغد ار زند بر مغزِ او * مر و را یاری‌گری از شاه کو
۱۱۵۲Nکمترین جغد ار زند بر مغز او * مر و را یاری‌گری از شاه کو
۱۱۵۳Qگفت باز ار یک پَرِ من بشْکند * بیخِ جُغدستان شهنشه بر کَند
۱۱۵۳Nگفت باز ار یک پر من بشکند * بیخ جغدستان شهنشه بر کند
۱۱۵۴Qجُغد چه بْود خود اگر بازی مرا * دل برنجاند کند با من جفا
۱۱۵۴Nجغد چه بود خود اگر بازی مرا * دل برنجاند کند با من جفا
۱۱۵۵Qشه کند تُوده بَهر شیب و فراز * صد هزاران خرمن از سرهای باز
۱۱۵۵Nشه کند توده به هر شیب و فراز * صد هزاران خرمن از سرهای باز
۱۱۵۶Qپاسبانِ من عنایاتِ وَیَست * هر کجا که من روم شه در پَیَست
۱۱۵۶Nپاسبان من عنایات وی است * هر کجا که من روم شه در پی است
۱۱۵۷Qدر دلِ سلطان خیالِ من مقیم * بی‌خیالِ من دلِ سلطان سقیم
۱۱۵۷Nدر دل سلطان خیال من مقیم * بی‌خیال من دل سلطان سقیم
۱۱۵۸Qچون بپرَّاند مرا شه در رَوَش * می‌پرم بر اوجِ دل چون پَرْتَوَش
۱۱۵۸Nچون بپراند مرا شه در روش * می‌پرم بر اوج دل چون پرتوش
۱۱۵۹Qهمچو ماه و آفتابی می‌پَرم * پرده‌های آسمانها می‌درم
۱۱۵۹Nهمچو ماه و آفتابی می‌پرم * پرده‌های آسمانها می‌درم
۱۱۶۰Qروشنی عقلها از فِکرتم * انفطارِ آسمان از فِطرتم
۱۱۶۰Nروشنی عقلها از فکرتم * انفطار آسمان از فطرتم
۱۱۶۱Qبازم و حیران شود در من هُما * جغد که بْود تا بداند سِرِّ ما
۱۱۶۱Nبازم و حیران شود در من هما * جغد که بود تا بداند سر ما
۱۱۶۲Qشَه برای من ز زندان یاد کرد * صد هزاران بسته را آزاد کرد
۱۱۶۲Nشه برای من ز زندان یاد کرد * صد هزاران بسته را آزاد کرد
۱۱۶۳Qیک دمم با جغدها دمساز کرد * از دمِ من جغدها را باز کرد
۱۱۶۳Nیک دمم با جغدها دمساز کرد * از دم من جغدها را باز کرد
۱۱۶۴Qای خنک جغدی که در پروازِ من * فهم کرد از نیکبختی رازِ من
۱۱۶۴Nای خنک جغدی که در پرواز من * فهم کرد از نیک بختی راز من
۱۱۶۵Qدر من آویزید تا نازان شوید * گرچه جغدانید شهبازان شوید
۱۱۶۵Nدر من آویزید تا نازان شوید * گر چه جغدانید شهبازان شوید
۱۱۶۶Qآنک باشد با چنان شاهی حبیب * هر کجا افتد چرا باشد غریب
۱۱۶۶Nآن که باشد با چنان شاهی حبیب * هر کجا افتد چرا باشد غریب
۱۱۶۷Qهر که باشد شاهْ دَردش را دَوا * گر چو نَیْ نالد نباشد بی‌نوا
۱۱۶۷Nهر که باشد شاه دردش را دوا * گر چو نی نالد نباشد بی‌نوا
۱۱۶۸Qمالِکِ مُلکم نیَم من طبل‌خوار * طبلِ بازم می‌زند شه از کنار
۱۱۶۸Nمالک ملکم نیم من طبل خوار * طبل بازم می‌زند شه از کنار
۱۱۶۹Qطبلِ بازِ من ندای‌ اِرْجِعِی * حق گواهِ من برغْمِ مُدَّعی
۱۱۶۹Nطبل باز من ندای‌ ارْجِعِی * حق گواه من به رغم مدعی
۱۱۷۰Qمن نیَم جنسِ شهنشه دُور ازو * لیک دارم در تجلّی نور ازو
۱۱۷۰Nمن نیم جنس شهنشه دور از او * لیک دارم در تجلی نور از او
۱۱۷۱Qنیست جنسیَّت ز رُویِ شکل و ذات * آب جنسِ خاک آمد در نبات
۱۱۷۱Nنیست جنسیت ز روی شکل و ذات * آب جنس خاک آمد در نبات
۱۱۷۲Qباد جنسِ آتش آمد در قَوام * طبع را جنس آمدست آخِر مُدام
۱۱۷۲Nباد جنس آتش آمد در قوام * طبع را جنس آمده ست آخر مدام
۱۱۷۳Qجنسِ ما چون نیست جنسِ شاهِ ما * مای ما شد بهرِ مای او فنا
۱۱۷۳Nجنس ما چون نیست جنس شاه ما * مای ما شد بهر مای او فنا
۱۱۷۴Qچون فنا شد مای ما او مانْد فرد * پیشِ پایِ اسبِ او گَرْدم چو گَرْد
۱۱۷۴Nچون فنا شد مای ما او ماند فرد * پیش پای اسب او گردم چو گرد
۱۱۷۵Qخاک شد جان و نشانیهای او * هست بر خاکش نشانِ پای او
۱۱۷۵Nخاک شد جان و نشانیهای او * هست بر خاکش نشان پای او
۱۱۷۶Qخاکِ پایش شَو برای این نشان * تا شوی تاجِ سرِ گردن‌کَشان
۱۱۷۶Nخاک پایش شو برای این نشان * تا شوی تاج سر گردن کشان
۱۱۷۷Qتا که نفْریبد شما را شکلِ من * نُقْلِ من نوشید پیش از نَقْلِ من
۱۱۷۷Nتا که نفریبد شما را شکل من * نقل من نوشید پیش از نقل من
۱۱۷۸Qای بسا کس را که صورت راه زد * قصدِ صورت کرد و بر اللَّٰه زد
۱۱۷۸Nای بسا کس را که صورت راه زد * قصد صورت کرد و بر اللَّه زد
۱۱۷۹Qآخر این جان با بدن پیوسته است * هیچ این جان با بدن مانند هست
۱۱۷۹Nآخر این جان با بدن پیوسته است * هیچ این جان با بدن مانند هست
۱۱۸۰Qتابِ نورِ چشم با پیهست جُفت * نورِ دل در قطرهٔ خونی نهفت
۱۱۸۰Nتاب نور چشم با پیه است جفت * نور دل در قطره‌ی خونی نهفت
۱۱۸۱Qشادی اندر گُرده و غم در جگر * عقل چون شمعی درونِ مغزِ سَر
۱۱۸۱Nشادی اندر گرده و غم در جگر * عقل چون شمعی درون مغز سر
۱۱۸۲Qاین تعلُّقها نه بی‌کیفست و چون * عقلها در دانشِ چونی زبون
۱۱۸۲Nاین تعلقها نه بی‌کیف است و چون * عقلها در دانش چونی زبون
۱۱۸۳Qجانِ کُل با جانِ جُزُو آسیب کرد * جان ازو دُرّی ستد در جَیْب کرد
۱۱۸۳Nجان کل با جان جزو آسیب کرد * جان از او دری ستد در جیب کرد
۱۱۸۴Qهمچو مَرْیَم جان از آن آسیبِ جَیْب * حامله شد از مسیحِ دلفریب
۱۱۸۴Nهمچو مریم جان از آن آسیب جیب * حامله شد از مسیح دل فریب
۱۱۸۵Qآن مسیحی نه که بر خشک و تَرست * آن مسیحی کز مساحت برتَرست
۱۱۸۵Nآن مسیحی نه که بر خشک و تر است * آن مسیحی کز مساحت برتر است
۱۱۸۶Qپس ز جان جانِ چو حامل گشت جان * از چنین جانی شود حامل جهان
۱۱۸۶Nپس ز جان جان چو حامل گشت جان * از چنین جانی شود حامل جهان
۱۱۸۷Qپس جهان زاید جهانِ دیگری * این حَشَر را وا نماید مَحْشَری
۱۱۸۷Nپس جهان زاید جهان دیگری * این حشر را وا نماید محشری
۱۱۸۸Qتا قیامت گر بگویم بشْمرم * من ز شرحِ این قیامت قاصرم
۱۱۸۸Nتا قیامت گر بگویم بشمرم * من ز شرح این قیامت قاصرم
۱۱۸۹Qاین سخنها خود بمعنی یا رَبیست * حرفها دامِ دَمِ شیرین لبیست
۱۱۸۹Nاین سخنها خود به معنی یا ربی است * حرفها دام دم شیرین لبی است
۱۱۹۰Qچون کند تقصیر پس چون تن زَند * چونک لَبَّیْکش به یا رَب می‌رسد
۱۱۹۰Nچون کند تقصیر پس چون تن زند * چون که لبیکش به یا رب می‌رسد
۱۱۹۱Qهست لَبَّیْکی که نتْوانی شنید * لیک سر تا پای بتْوانی چشید
۱۱۹۱Nهست لبیکی که نتوانی شنید * لیک سر تا پای بتوانی چشید