block:2020
۹۰۵ | Q | گفت نه و الله و باللهِ العظیم | * | مالِکَ الْمُلْک و برَحمان و رحیم |
۹۰۵ | N | گفت نه و الله و بالله العظیم | * | مالِکَ الْمُلْکِ و به رحمان و رحیم |
۹۰۶ | Q | آن خدایی که فرستاد انبیا | * | نه بحاجت بل بفَضل و کبریا |
۹۰۶ | N | آن خدایی که فرستاد انبیا | * | نه به حاجت بل به فضل و کبریا |
۹۰۷ | Q | آن خداوندی که از خاکِ ذلیل | * | آفرید او شهسوارانِ جلیل |
۹۰۷ | N | آن خداوندی که از خاک ذلیل | * | آفرید او شهسواران جلیل |
۹۰۸ | Q | پاکشان کرد از مزاج خاکیان | * | بگْذرانید از تگِ افلاکیان |
۹۰۸ | N | پاکشان کرد از مزاج خاکیان | * | بگذرانید از تک افلاکیان |
۹۰۹ | Q | بر گرفت از نار و نورِ صاف ساخت | * | وانگه او بر جملهٔ انوار تاخت |
۹۰۹ | N | بر گرفت از نار و نور صاف ساخت | * | وانگه او بر جملهی انوار تاخت |
۹۱۰ | Q | آن سنا برقی که بر ارواح تافت | * | تا که آدم معرفت ز آن نور یافت |
۹۱۰ | N | آن سنا برقی که بر ارواح تافت | * | تا که آدم معرفت ز آن نور یافت |
۹۱۱ | Q | آن کز آدم رُست و دستِ شیث چید | * | پس خلیفهش کرد آدم کان بدید |
۹۱۱ | N | آن کز آدم رست و دست شیث چید | * | پس خلیفهش کرد آدم کان بدید |
۹۱۲ | Q | نوح از آن گوهر که برخوردار بود | * | در هوای بحرِ جان دُرْبار بود |
۹۱۲ | N | نوح از آن گوهر که برخوردار بود | * | در هوای بحر جان دربار بود |
۹۱۳ | Q | جانِ ابراهیم از آن انوارِ زَفت | * | بیحذَر در شعلههای نار رَفت |
۹۱۳ | N | جان ابراهیم از آن انوار زفت | * | بیحذر در شعلههای نار رفت |
۹۱۴ | Q | چونک اسماعیل در جُویش فتاد | * | پیشِ دشنهٔ آبدارش سر نهاد |
۹۱۴ | N | چون که اسماعیل در جویش فتاد | * | پیش دشنهی آب دارش سر نهاد |
۹۱۵ | Q | جانِ داود از شعاعش گرم شد | * | آهن اندر دستبافش نرم شد |
۹۱۵ | N | جان داود از شعاعش گرم شد | * | آهن اندر دست بافش نرم شد |
۹۱۶ | Q | چون سُلَیْمان بُد وصالش را رضیع | * | دیو گشتش بندهٔ فرمان و مطیع |
۹۱۶ | N | چون سلیمان بد وصالش را رضیع | * | دیو گشتش بنده فرمان و مطیع |
۹۱۷ | Q | در قضا یعقوب چون بنْهاد سَر | * | چشم روشن کرد از بویِ پسَر |
۹۱۷ | N | در قضا یعقوب چون بنهاد سر | * | چشم روشن کرد از بوی پسر |
۹۱۸ | Q | یوسفِ مَهرُو چو دید آن آفتاب | * | شد چنان بیدار در تعبیرِ خواب |
۹۱۸ | N | یوسف مه رو چو دید آن آفتاب | * | شد چنان بیدار در تعبیر خواب |
۹۱۹ | Q | چون عصا از دستِ موسی آب خَورد | * | ملکتِ فرعون را یک لقمه کرد |
۹۱۹ | N | چون عصا از دست موسی آب خورد | * | ملکت فرعون را یک لقمه کرد |
۹۲۰ | Q | نردبانش عیسی مَرْیَم چو یافت | * | بر فرازِ گنبدِ چارم شتافت |
۹۲۰ | N | نردبانش عیسی مریم چو یافت | * | بر فراز گنبد چارم شتافت |
۹۲۱ | Q | چون محمَّد یافت آن مُلک و نعیم | * | قرصِ مه را کرد او در دَم دُو نیم |
۹۲۱ | N | چون محمد یافت آن ملک و نعیم | * | قرص مه را کرد او در دم دو نیم |
۹۲۲ | Q | چون ابو بکر آیتِ توفیق شد | * | با چنان شه صاحب و صدّیق شد |
۹۲۲ | N | چون ابو بکر آیت توفیق شد | * | با چنان شه صاحب و صدیق شد |
۹۲۳ | Q | چون عُمَر شَیدای آن معشوق شد | * | حقّ و باطل را چو دل فاروق شد |
۹۲۳ | N | چون عمر شیدای آن معشوق شد | * | حق و باطل را چو دل فاروق شد |
۹۲۴ | Q | چونک عُثمان آن عیان را عَیْن گشت | * | نورِ فایض بود و ذی النُّورَیْن گشت |
۹۲۴ | N | چون که عثمان آن عیان را عین گشت | * | نور فایض بود و ذی النورین گشت |
۹۲۵ | Q | چون ز رُویش مُرْتَضی شد دُرْفشان | * | گشت او شیرِ خدا در مَرْجِ جان |
۹۲۵ | N | چون ز رویش مرتضی شد در فشان | * | گشت او شیر خدا در مرج جان |
۹۲۶ | Q | چون جُنَیْد از جُندِ او دید آن مَدَد | * | خود مقاماتش فزون شد از عَدَد |
۹۲۶ | N | چون جنید از جند او دید آن مدد | * | خود مقاماتش فزون شد از عدد |
۹۲۷ | Q | بایزید اندر مَزیدش راه دید | * | نامِ قُطْب اؐلعارِفین از حق شنید |
۹۲۷ | N | بایزید اندر مزیدش راه دید | * | نام قطب العارفین از حق شنید |
۹۲۸ | Q | چون که کَرْخی کَرْخِ او را شد حَرَص | * | شد خلیفهٔ عشق و ربّانی نَفَس |
۹۲۸ | N | چون که کرخی کرخ او را شد حرص | * | شد خلیفهی عشق و ربانی نفس |
۹۲۹ | Q | پورِ اَدْهَم مرکب آن سو راند شاد | * | گشت او سلطانِ سلطانان داد |
۹۲۹ | N | پور ادهم مرکب آن سو راند شاد | * | گشت او سلطان سلطانان داد |
۹۳۰ | Q | و آن شَقیق از شَقِّ آن راهِ شگرف | * | گشت او خورشیدِ رأی و تیزْطَرْف |
۹۳۰ | N | و آن شقیق از شق آن راه شگرف | * | گشت او خورشید رای و تیز طرف |
۹۳۱ | Q | صد هزاران پادشاهانِ نهان | * | سَر فرازانند ز آن سوی جهان |
۹۳۱ | N | صد هزاران پادشاهان نهان | * | سر فرازانند ز آن سوی جهان |
۹۳۲ | Q | نامشان از رشکِ حق پنهان بماند | * | هر گدایی نامشان را بر نخواند |
۹۳۲ | N | نامشان از رشک حق پنهان بماند | * | هر گدایی نامشان را بر نخواند |
۹۳۳ | Q | حقِّ آن نور و حقِ نورانیان | * | کاندر آن بحرند همچون ماهیان |
۹۳۳ | N | حق آن نور و حق نورانیان | * | کاندر آن بحرند همچون ماهیان |
۹۳۴ | Q | بحرِ جان و جانِ بحر ار گویمش | * | نیست لایق نامِ نَو میجویمش |
۹۳۴ | N | بحر جان و جان بحر ار گویمش | * | نیست لایق نام نو میجویمش |
۹۳۵ | Q | حقِّ آن آنی که این و آن ازوست | * | مغزها نِسْبت بدو باشد چو پوست |
۹۳۵ | N | حق آن آنی که این و آن از اوست | * | مغزها نسبت بدو باشد چو پوست |
۹۳۶ | Q | که صفاتِ خواجهتاش و یارِ من | * | هست صد چندان که این گفتارِ من |
۹۳۶ | N | که صفات خواجهتاش و یار من | * | هست صد چندان که این گفتار من |
۹۳۷ | Q | آنچ میدانم ز وَصْفِ آن ندیم | * | باوَرَت ناید چه گویم ای کریم |
۹۳۷ | N | آن چه میدانم ز وصف آن ندیم | * | باورت ناید چه گویم ای کریم |
۹۳۸ | Q | شاه گفت اکنون از آنِ خود بگو | * | چند گویی آنِ این و آنِ او |
۹۳۸ | N | شاه گفت اکنون از آن خود بگو | * | چند گویی آن این و آن او |
۹۳۹ | Q | تو چه داری و چه حاصل کردهای | * | از تگِ دریا چه دُرّ آوردهای |
۹۳۹ | N | تو چه داری و چه حاصل کردهای | * | از تگ دریا چه در آوردهای |
۹۴۰ | Q | روزِ مرگ این حسِّ تو باطل شود | * | نورِ جان داری که یارِ دل شود |
۹۴۰ | N | روز مرگ این حس تو باطل شود | * | نور جان داری که یار دل شود |
۹۴۱ | Q | در لحد کین چشم را خاک آگَنَد | * | هستت آنچِ گور را روشن کُند |
۹۴۱ | N | در لحد کاین چشم را خاک آگند | * | هستت آن چه گور را روشن کند |
۹۴۲ | Q | آن زمان که دست و پایت بر دَرَد | * | پرّ و بالت هست تا جان بر پَرَد |
۹۴۲ | N | آن زمان که دست و پایت بر درد | * | پر و بالت هست تا جان بر پرد |
۹۴۳ | Q | آن زمان کین جان حیوانی نماند | * | جانِ باقی بایدت بر جا نِشاند |
۹۴۳ | N | آن زمان کاین جان حیوانی نماند | * | جان باقی بایدت بر جا نشاند |
۹۴۴ | Q | شرطِ مَنْ جا باؐلْحَسَن نه کردنست | * | این حَسَن را سوی حضرت بردنست |
۹۴۴ | N | شرط من جا بالحسن نه کردن است | * | این حسن را سوی حضرت بردن است |
۹۴۵ | Q | جوهری داری ز انسان یا خَری | * | این عَرَضها که فنا شد چون بَری |
۹۴۵ | N | جوهری داری ز انسان یا خری | * | این عرضها که فنا شد چون بری |
۹۴۶ | Q | این عرضهای نماز و روزه را | * | چونک لا یَبْقَی زَمانَیْنِ اؐنْتَفَی |
۹۴۶ | N | این عرضهای نماز و روزه را | * | چون که لا یبقی زمانین انتفی |
۹۴۷ | Q | نَقْل نتْوان کرد مر اَعْراض را | * | لیک از جوهر بَرند امراض را |
۹۴۷ | N | نقل نتوان کرد مر اعراض را | * | لیک از جوهر برند امراض را |
۹۴۸ | Q | تا مبدَّل گشت جوهر زین عرض | * | چون ز پرهیزی که زایل شد مَرَض |
۹۴۸ | N | تا مبدل گشت جوهر زین عرض | * | چون ز پرهیزی که زایل شد مرض |
۹۴۹ | Q | گشت پرهیزِ عرض جوهر بجَهْد | * | شد دهانِ تلخ از پرهیز شهد |
۹۴۹ | N | گشت پرهیز عرض جوهر به جهد | * | شد دهان تلخ از پرهیز شهد |
۹۵۰ | Q | از زراعت خاکها شد سُنبُله | * | داروی مُو کرد مُو را سلسله |
۹۵۰ | N | از زراعت خاکها شد سنبله | * | داروی مو کرد مو را سلسله |
۹۵۱ | Q | آن نکاحِ زن عرض بُد شد فَنا | * | جوهرِ فرزند حاصل شد ز ما |
۹۵۱ | N | آن نکاح زن عرض بد شد فنا | * | جوهر فرزند حاصل شد ز ما |
۹۵۲ | Q | جُفت کردن اسپ و اشتر را عَرَض | * | جوهرِ کُرّه بزاییدن غَرَض |
۹۵۲ | N | جفت کردن اسب و اشتر را عرض | * | جوهر کره بزاییدن غرض |
۹۵۳ | Q | هست آن بُستان نشاندن هم عَرَض | * | گشت جوهر کشت بِستان نک غَرَض |
۹۵۳ | N | هست آن بستان نشاندن هم عرض | * | گشت جوهر کشت بستان نک غرض |
۹۵۴ | Q | هم عرض دان کیمیا بُردن بکار | * | جوهری ز آن کیمیا گر شد بیار |
۹۵۴ | N | هم عرض دان کیمیا بردن بکار | * | جوهری ز آن کیمیا گر شد بیار |
۹۵۵ | Q | صیقلی کردن عرض باشد شها | * | زین عرض جوهر همیزاید صفا |
۹۵۵ | N | صیقلی کردن عرض باشد شها | * | زین عرض جوهر همیزاید صفا |
۹۵۶ | Q | پس مگو که من عملها کردهام | * | دخل آن اعراض را بنْما مَرَم |
۹۵۶ | N | پس مگو که من عملها کردهام | * | دخل آن اعراض را بنما مرم |
۹۵۷ | Q | این صِفَت کردن عرض باشد خَمُش | * | سایهٔ بُز را پیِ قُربان مکُش |
۹۵۷ | N | این صفت کردن عرض باشد خمش | * | سایهی بز را پی قربان مکش |
۹۵۸ | Q | گفت شاها بیقُنوطِ عقل نیست | * | گر تو فرمایی عرض را نَقل نیست |
۹۵۸ | N | گفت شاها بیقنوط عقل نیست | * | گر تو فرمایی عرض را نقل نیست |
۹۵۹ | Q | پادشاها جز که یأسِ بنده نیست | * | گر عرض کان رفت باز آینده نیست |
۹۵۹ | N | پادشاها جز که یاس بنده نیست | * | گر عرض کان رفت باز آینده نیست |
۹۶۰ | Q | گر نبودی مر عرض را نقل و حَشْر | * | فعل بودی باطل و اقوال فَشْر |
۹۶۰ | N | گر نبودی مر عرض را نقل و حشر | * | فعل بودی باطل و اقوال فشر |
۹۶۱ | Q | این عرضها نقل شد لَوْنی دگر | * | حشرِ هر فانی بود کَوْنی دگر |
۹۶۱ | N | این عرضها نقل شد لونی دگر | * | حشر هر فانی بود کونی دگر |
۹۶۲ | Q | نقلِ هر چیزی بود هم لایقش | * | لایقِ گَلّه بود هم سایقش |
۹۶۲ | N | نقل هر چیزی بود هم لایقش | * | لایق گله بود هم سایقش |
۹۶۳ | Q | وقتِ مَحْشَر هر عرض را صورتیست | * | صورتِ هر یک عرض را نوبتیست |
۹۶۳ | N | وقت محشر هر عرض را صورتی است | * | صورت هر یک عرض را نوبتی است |
۹۶۴ | Q | بنْگر اندر خود نه تو بودی عَرَض | * | جُنبشِ جُفتی و جُفتی با غَرَض |
۹۶۴ | N | بنگر اندر خود نه تو بودی عرض | * | جنبش جفتی و جفتی با غرض |
۹۶۵ | Q | بنْگر اندر خانه و کاشانهها | * | در مُهندس بود چون افسانهها |
۹۶۵ | N | بنگر اندر خانه و کاشانهها | * | در مهندس بود چون افسانهها |
۹۶۶ | Q | آن فلان خانه که ما دیدیم خَوش | * | بود موزون صُفَّه و سقف و دَرش |
۹۶۶ | N | آن فلان خانه که ما دیدیم خوش | * | بود موزون صفه و سقف و درش |
۹۶۷ | Q | از مهندس آن عرض و اندیشهها | * | آلت آورد و ستون از بیشهها |
۹۶۷ | N | از مهندس آن عرض و اندیشهها | * | آلت آورد و ستون از بیشهها |
۹۶۸ | Q | چیست اصل و مایهٔ هر پیشهای | * | جز خیال و جز عرض و اندیشهای |
۹۶۸ | N | چیست اصل و مایهی هر پیشهای | * | جز خیال و جز عرض و اندیشهای |
۹۶۹ | Q | جملهٔ اجزای جهان را بیغرض | * | در نگر حاصل نشد جز از عرض |
۹۶۹ | N | جمله اجزای جهان را بیغرض | * | درنگر حاصل نشد جز از عرض |
۹۷۰ | Q | اوَّلِ فکر آخر آمد در عَمَل | * | بنْیتِ عالَم چنان دان در اَزَل |
۹۷۰ | N | اول فکر آخر آمد در عمل | * | بنیت عالم چنان دان در ازل |
۹۷۱ | Q | میوهها در فکرِ دل اوّل بود | * | در عمل ظاهر بآخر میشود |
۹۷۱ | N | میوهها در فکر دل اول بود | * | در عمل ظاهر به آخر میشود |
۹۷۲ | Q | چون عمل کردی شجر بنْشاندی | * | اندر آخر حرفِ اوّل خواندی |
۹۷۲ | N | چون عمل کردی شجر بنشاندی | * | اندر آخر حرف اول خواندی |
۹۷۳ | Q | گر چه شاخ و برگ و بیخش اولست | * | آن همه از بهرِ میوه مُرْسَلست |
۹۷۳ | N | گر چه شاخ و برگ و بیخش اول است | * | آن همه از بهر میوه مرسل است |
۹۷۴ | Q | پس سری که مغزِ آن افلاک بود | * | اندر آخر خواجهٔ لَوْلاک بود |
۹۷۴ | N | پس سری که مغز آن افلاک بود | * | اندر آخر خواجهی لولاک بود |
۹۷۵ | Q | نقلِ اعراضست این بحث و مقال | * | نَقلِ اعراضست این شیر و شَگال |
۹۷۵ | N | نقل اعراض است این بحث و مقال | * | نقل اعراض است این شیر و شگال |
۹۷۶ | Q | جملهٔ عالَم خود عرض بودند تا | * | اندرین معنی بیامد هَلْ أَتا |
۹۷۶ | N | جمله عالم خود عرض بودند تا | * | اندر این معنی بیامد هَلْ أَتی |
۹۷۷ | Q | این عرضها از چه زاید از صُوَر | * | وین صُوَر هم از چه زاید از فکر |
۹۷۷ | N | این عرضها از چه زاید از صور | * | وین صور هم از چه زاید از فکر |
۹۷۸ | Q | این جهان یک فکرتست از عقلِ کُل | * | عقل چون شاهست و صورتها رُسُل |
۹۷۸ | N | این جهان یک فکرت است از عقل کل | * | عقل چون شاه است و صورتها رسل |
۹۷۹ | Q | عالَم اوّل جهانِ امتحان | * | عالم ثانی جزای این و آن |
۹۷۹ | N | عالم اول جهان امتحان | * | عالم ثانی جزای این و آن |
۹۸۰ | Q | چاکرت شاها جنایت میکند | * | آن عرض زنجیر و زندان میشود |
۹۸۰ | N | چاکرت شاها جنایت میکند | * | آن عرض زنجیر و زندان میشود |
۹۸۱ | Q | بندهات چون خدمتِ شایسته کرد | * | آن عرض نی خِلعتی شد در نَبَرْد |
۹۸۱ | N | بندهات چون خدمت شایسته کرد | * | آن عرض نه خلعتی شد در نبرد |
۹۸۲ | Q | این عرض با جوهر آن بیضست و طَیْر | * | این از آن و آن ازین زاید بسَیْر |
۹۸۲ | N | این عرض با جوهر آن بیضه است و طیر | * | این از آن و آن از این زاید به سیر |
۹۸۳ | Q | گفت شاهنشه چنین گیر المراد | * | این عرضهای تو یک جوهر نزاد |
۹۸۳ | N | گفت شاهنشه چنین گیر المراد | * | این عرضهای تو یک جوهر نزاد |
۹۸۴ | Q | گفت مَخْفی داشتست آن را خِرَد | * | تا بود غیب این جهانِ نیک و بد |
۹۸۴ | N | گفت مخفی داشته ست آن را خرد | * | تا بود غیب این جهان نیک و بد |
۹۸۵ | Q | زانک گر پیدا شدی اَشْکالِ فِکْر | * | کافر و مؤمن نگفتی جز که ذِکْر |
۹۸۵ | N | ز انکه گر پیدا شدی اشکال فکر | * | کافر و مومن نگفتی جز که ذکر |
۹۸۶ | Q | پس عیان بودی نه غیب ای شاه این | * | نقشِ دین و کفر بودی بر جبین |
۹۸۶ | N | پس عیان بودی نه غیب ای شاه این | * | نقش دین و کفر بودی بر جبین |
۹۸۷ | Q | کَیْ درین عالم بُت و بُتگر بُدی | * | چون کسی را زهرهٔ تَسْخَر بُدی |
۹۸۷ | N | کی درین عالم بت و بتگر بدی | * | چون کسی را زهرهی تسخر بدی |
۹۸۸ | Q | پس قیامت بودی این دنیای ما | * | در قیامت کِی کند جُرم و خطا |
۹۸۸ | N | پس قیامت بودی این دنیای ما | * | در قیامت کی کند جرم و خطا |
۹۸۹ | Q | گفت شه پوشید حق پاداشِ بَد | * | لیک از عامه نه از خاصانِ خَود |
۹۸۹ | N | گفت شه پوشید حق پاداش بد | * | لیک از عامه نه از خاصان خود |
۹۹۰ | Q | گر بدامی افکنم من یک امیر | * | از امیران خُفْیه دارم نه از وزیر |
۹۹۰ | N | گر به دامی افکنم من یک امیر | * | از امیران خفیه دارم نه از وزیر |
۹۹۱ | Q | حق بمن بنْمود پس پاداشِ کار | * | وز صُوَرهای عملها صد هزار |
۹۹۱ | N | حق به من بنمود پس پاداش کار | * | وز صورهای عملها صد هزار |
۹۹۲ | Q | تو نشانی دِه که من دانم تَمام | * | ماه را بر من نمیپوشد غمام |
۹۹۲ | N | تو نشانی ده که من دانم تمام | * | ماه را بر من نمیپوشد غمام |
۹۹۳ | Q | گفت پس از گفتِ من مقصود چیست | * | چون تو میدانی که آنچِ بود چیست |
۹۹۳ | N | گفت پس از گفت من مقصود چیست | * | چون تو میدانی که آن چه بود چیست |
۹۹۴ | Q | گفت شَه حِکْمت در اِظهارِ جهان | * | آنک دانسته برون آید عیان |
۹۹۴ | N | گفت شه حکمت در اظهار جهان | * | آن که دانسته برون آید عیان |
۹۹۵ | Q | آنچ میدانست تا پیدا نکرد | * | بر جهان ننْهاد رنجِ طَلْق و درد |
۹۹۵ | N | آن چه میدانست تا پیدا نکرد | * | بر جهان ننهاد رنج طلق و درد |
۹۹۶ | Q | یک زمان بیکار نتْوانی نشَست | * | تا بَدی یا نیکیی از تو نجَست |
۹۹۶ | N | یک زمان بیکار نتوانی نشست | * | تا بدی یا نیکیی از تو نجست |
۹۹۷ | Q | این تقاضاهای کار از بهرِ آن | * | شد موکَّل تا شود سِرّت عیان |
۹۹۷ | N | این تقاضاهای کار از بهر آن | * | شد موکل تا شود سرت عیان |
۹۹۸ | Q | پس کلابهٔ تن کجا ساکن شود | * | چون سرِ رشتهٔ ضمیرش میکَشَد |
۹۹۸ | N | پس کلابهی تن کجا ساکن شود | * | چون سر رشتهی ضمیرش میکشد |
۹۹۹ | Q | تاسهٔ تو شد نشانِ آن کَشِش | * | بر تو بیکاری بود چون جان کَنِش |
۹۹۹ | N | تاسهی تو شد نشان آن کشش | * | بر تو بیکاری بود چون جان کنش |
۱۰۰۰ | Q | این جهان و آن جهان زاید ابد | * | هر سبب مادر اَثَر از وی ولد |
۱۰۰۰ | N | این جهان و آن جهان زاید ابد | * | هر سبب مادر اثر از وی ولد |
۱۰۰۱ | Q | چون اثر زایید آن هم شد سبب | * | تا بزاید او اثرهای عجب |
۱۰۰۱ | N | چون اثر زایید آن هم شد سبب | * | تا بزاید او اثرهای عجب |
۱۰۰۲ | Q | این سببها نسل بر نَسلست لیک | * | دیدهای باید منوَّر نیک نیک |
۱۰۰۲ | N | این سببها نسل بر نسل است لیک | * | دیدهای باید منور نیک نیک |
۱۰۰۳ | Q | شاه با او در سخن اینجا رسید | * | یا بدید از وی نشانی یا ندید |
۱۰۰۳ | N | شاه با او در سخن اینجا رسید | * | یا بدید از وی نشانی یا ندید |
۱۰۰۴ | Q | گر بدید آن شاهِ جویا دُور نیست | * | لیک ما را ذکرِ آن دستور نبست |
۱۰۰۴ | N | گر بدید آن شاه جویا دور نیست | * | لیک ما را ذکر آن دستور نبست |
۱۰۰۵ | Q | چون ز گرمابه بیامد آن غلام | * | سوی خویشش خواند آن شاه و هُمام |
۱۰۰۵ | N | چون ز گرمابه بیامد آن غلام | * | سوی خویشش خواند آن شاه و همام |
۱۰۰۶ | Q | گفت صُحًّا لَک نَعیمٌ دایُم | * | بس لطیفی و ظریف و خوبرُو |
۱۰۰۶ | N | گفت صحا لک نعیم دایم | * | بس لطیفی و ظریف و خوب رو |
۱۰۰۷ | Q | ای دریغا گر نبودی در تو آن | * | که همیگوید برای تو فُلان |
۱۰۰۷ | N | ای دریغا گر نبودی در تو آن | * | که همیگوید برای تو فلان |
۱۰۰۸ | Q | شاد گشتی هر که رُویت دیدیی | * | دیدنت مُلکِ جهان ارزیدیی |
۱۰۰۸ | N | شاد گشتی هر که رویت دیدهیی | * | دیدنت ملک جهان ارزیدیی |
۱۰۰۹ | Q | گفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه | * | کز برای من بگفت آن دینتَباه |
۱۰۰۹ | N | گفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه | * | کز برای من بگفت آن دین تباه |
۱۰۱۰ | Q | گفت اوّل وصفِ دُورُوییت کرد | * | کاشکارا تو دوایی خُفْیه درد |
۱۰۱۰ | N | گفت اول وصف دو روییت کرد | * | کاشکارا تو دوایی خفیه درد |
۱۰۱۱ | Q | خُبثِ یارش را چو از شه گوش کرد | * | در زمان دریای خشمش جوش کرد |
۱۰۱۱ | N | خبث یارش را چو از شه گوش کرد | * | در زمان دریای خشمش جوش کرد |
۱۰۱۲ | Q | کَف برآورد آن غلام و سرخ گشت | * | تا که موجِ هَجْوِ او از حد گذشت |
۱۰۱۲ | N | کف بر آورد آن غلام و سرخ گشت | * | تا که موج هجو او از حد گذشت |
۱۰۱۳ | Q | کاو ز اوّل دَم که با من یار بود | * | همچو سگ در قَحط بس گُهخوار بود |
۱۰۱۳ | N | کاو ز اول دم که با من یار بود | * | همچو سگ در قحط بس گه خوار بود |
۱۰۱۴ | Q | چون دُمادُم کرد هَجْوش چون جَرَس | * | دست بر لب زَد شهنشاهش که بَس |
۱۰۱۴ | N | چون دمادم کرد هجوش چون جرس | * | دست بر لب زد شهنشاهش که بس |
۱۰۱۵ | Q | گفت دانستم ترا از وی بدآن | * | از تو جان گندهست و از یارت دهان |
۱۰۱۵ | N | گفت دانستم ترا از وی بدان | * | از تو جان گنده ست و از یارت دهان |
۱۰۱۶ | Q | پس نشین ای گندهجان از دُور تو | * | تا امیر او باشد و مأمور تو |
۱۰۱۶ | N | پس نشین ای گنده جان از دور تو | * | تا امیر او باشد و مأمور تو |
۱۰۱۷ | Q | در حدیث آمد که تسبیح از رِیا | * | همچو سبزهٔ گُولْخَن دان ای کیا |
۱۰۱۷ | N | در حدیث آمد که تسبیح از ریا | * | همچو سبزهی گولخن دان ای کیا |
۱۰۱۸ | Q | پس بدان که صورتِ خوب و نکو | * | با خصالِ بَد نیَرْزد یک تَسو |
۱۰۱۸ | N | پس بدان که صورت خوب و نکو | * | با خصال بد نیرزد یک تسو |
۱۰۱۹ | Q | ور بود صورت حقیر و ناپذیر | * | چون بود خُلقش نکو در پاش میر |
۱۰۱۹ | N | ور بود صورت حقیر و ناپذیر | * | چون بود خلقش نکو در پاش میر |
۱۰۲۰ | Q | صُورتِ ظاهر فنا گردد بدان | * | عالمِ معنی بماند جاودان |
۱۰۲۰ | N | صورت ظاهر فنا گردد بدان | * | عالم معنی بماند جاودان |
۱۰۲۱ | Q | چند بازی عشق با نقشِ سبُو | * | بگْذر از نقشِ سبو رَوْ آب جُو |
۱۰۲۱ | N | چند بازی عشق با نقش سبو | * | بگذر از نقش سبو رو آب جو |
۱۰۲۲ | Q | صورتش دیدی ز معنی غافلی | * | از صدف دُرّی گزین گر عاقلی |
۱۰۲۲ | N | صورتش دیدی ز معنی غافلی | * | از صدف دری گزین گر عاقلی |
۱۰۲۳ | Q | این صدفهای قوالب در جهان | * | گرچه جمله زندهاند از بحرِ جان |
۱۰۲۳ | N | این صدفهای قوالب در جهان | * | گر چه جمله زندهاند از بحر جان |
۱۰۲۴ | Q | لیک اندر هر صدف نبْود گهر | * | چشم بگْشا در دلِ هر یک نگر |
۱۰۲۴ | N | لیک اندر هر صدف نبود گهر | * | چشم بگشا در دل هر یک نگر |
۱۰۲۵ | Q | کان چه دارد وین چه دارد میگزین | * | زانک کمیابست آن دُرِّ ثمین |
۱۰۲۵ | N | کان چه دارد وین چه دارد میگزین | * | ز انکه کمیاب است آن در ثمین |
۱۰۲۶ | Q | گر بصورت میروی کوهی بشکل | * | در بزرگی هست صد چندانک لعل |
۱۰۲۶ | N | گر به صورت میروی کوهی به شکل | * | در بزرگی هست صد چندان که لعل |
۱۰۲۷ | Q | هم بصورت دست و پا و پَشمِ تو | * | هست صد چندان که نقشِ چشمِ تو |
۱۰۲۷ | N | هم به صورت دست و پا و پشم تو | * | هست صد چندان که نقش چشم تو |
۱۰۲۸ | Q | لیک پوشیده نباشد بر تو این | * | کز همه اعضا دو چشم آمد گزین |
۱۰۲۸ | N | لیک پوشیده نباشد بر تو این | * | کز همه اعضا دو چشم آمد گزین |
۱۰۲۹ | Q | از یک اندیشه که آید در درون | * | صد جهان گردد بیک دَم سرْنگون |
۱۰۲۹ | N | از یک اندیشه که آید در درون | * | صد جهان گردد به یک دم سر نگون |
۱۰۳۰ | Q | جسمِ سلطان گر بصورت یک بود | * | صد هزاران لشکرش در پَیْ دود |
۱۰۳۰ | N | جسم سلطان گر به صورت یک بود | * | صد هزاران لشکرش در پی دود |
۱۰۳۱ | Q | باز شکل و صورتِ شاهِ صفی | * | هست محکومِ یکی فکرِ خفی |
۱۰۳۱ | N | باز شکل و صورت شاه صفی | * | هست محکوم یکی فکر خفی |
۱۰۳۲ | Q | خلقِ بیپایان ز یک اندیشه بین | * | گشته چون سیلی روانه بر زمین |
۱۰۳۲ | N | خلق بیپایان ز یک اندیشه بین | * | گشته چون سیلی روانه بر زمین |
۱۰۳۳ | Q | هست آن اندیشه پیشِ خلق خُرد | * | لیک چون سیلی جهان را خورد و بُرد |
۱۰۳۳ | N | هست آن اندیشه پیش خلق خرد | * | لیک چون سیلی جهان را خورد و برد |
۱۰۳۴ | Q | پس چو میبینی که از اندیشهای | * | قایمست اندر جهان هر پیشهای |
۱۰۳۴ | N | پس چو میبینی که از اندیشهای | * | قایم است اندر جهان هر پیشهای |
۱۰۳۵ | Q | خانهها و قصرها و شهرها | * | کوهها و دشتها و نهرها |
۱۰۳۵ | N | خانهها و قصرها و شهرها | * | کوهها و دشتها و نهرها |
۱۰۳۶ | Q | هم زمین و بحر و هم مهر و فلک | * | زنده از وَیْ همچو کز دریا سمک |
۱۰۳۶ | N | هم زمین و بحر و هم مهر و فلک | * | زنده از وی همچو کز دریا سمک |
۱۰۳۷ | Q | پس چرا از ابلهی پیشِ تو کور | * | تن سُلَیْمانست و اندیشه چو مُور |
۱۰۳۷ | N | پس چرا از ابلهی پیش تو کور | * | تن سلیمان است و اندیشه چو مور |
۱۰۳۸ | Q | مینماید پیشِ چشمت کُه بزرگ | * | هست اندیشه چو موش و کوه گرگ |
۱۰۳۸ | N | مینماید پیش چشمت که بزرگ | * | هست اندیشه چو موش و کوه گرگ |
۱۰۳۹ | Q | عالَم اندر چشمِ تو هَوْل و عظیم | * | ز اَبْر و رعد و چرخ داری لرز و بیم |
۱۰۳۹ | N | عالم اندر چشم تو هول و عظیم | * | ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم |
۱۰۴۰ | Q | وز جهانِ فکرتی ای کم ز خَر | * | ایمن و غافل چو سنگِ بیخبر |
۱۰۴۰ | N | وز جهان فکرتی ای کم ز خر | * | ایمن و غافل چو سنگ بیخبر |
۱۰۴۱ | Q | زانک نقشی وز خِرَد بیبهرهای | * | آدمی خُو نیستی خَرْ کُرّهای |
۱۰۴۱ | N | ز انکه نقشی وز خرد بیبهرهای | * | آدمی خو نیستی خر کرهای |
۱۰۴۲ | Q | سایه را تو شخص میبینی ز جهل | * | شخص از آن شد نزدِ تو بازی و سَهْل |
۱۰۴۲ | N | سایه را تو شخص میبینی ز جهل | * | شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل |
۱۰۴۳ | Q | باش تا روزی که آن فکر و خیال | * | بر گشاید بیحجابی پرّ و بال |
۱۰۴۳ | N | باش تا روزی که آن فکر و خیال | * | بر گشاید بیحجابی پر و بال |
۱۰۴۴ | Q | کوهها بینی شده چون پشمْ نرم | * | نیست گشته این زمینِ سرد و گرم |
۱۰۴۴ | N | کوهها بینی شده چون پشم نرم | * | نیست گشته این زمین سرد و گرم |
۱۰۴۵ | Q | نه سما بینی نه اختر نه وجود | * | جز خدای واحدِ حیِّ وَدود |
۱۰۴۵ | N | نه سما بینی نه اختر نه وجود | * | جز خدای واحد حی ودود |
۱۰۴۶ | Q | یک فسانه راست آمد یا دروغ | * | تا دهد مر راستیها را فروغ |
۱۰۴۶ | N | یک فسانه راست آمد یا دروغ | * | تا دهد مر راستیها را فروغ |