vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2020

قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظنّ خود
۹۰۵Qگفت نه و الله و باللهِ العظیم * مالِکَ الْمُلْک و برَحمان و رحیم
۹۰۵Nگفت نه و الله و بالله العظیم * مالِکَ الْمُلْکِ‌ و به رحمان و رحیم
۹۰۶Qآن خدایی که فرستاد انبیا * نه بحاجت بل بفَضل و کبریا
۹۰۶Nآن خدایی که فرستاد انبیا * نه به حاجت بل به فضل و کبریا
۹۰۷Qآن خداوندی که از خاکِ ذلیل * آفرید او شهسوارانِ جلیل
۹۰۷Nآن خداوندی که از خاک ذلیل * آفرید او شهسواران جلیل
۹۰۸Qپاکشان کرد از مزاج خاکیان * بگْذرانید از تگِ افلاکیان
۹۰۸Nپاکشان کرد از مزاج خاکیان * بگذرانید از تک افلاکیان
۹۰۹Qبر گرفت از نار و نورِ صاف ساخت * وانگه او بر جملهٔ انوار تاخت
۹۰۹Nبر گرفت از نار و نور صاف ساخت * وانگه او بر جمله‌ی انوار تاخت
۹۱۰Qآن سنا برقی که بر ارواح تافت * تا که آدم معرفت ز آن نور یافت
۹۱۰Nآن سنا برقی که بر ارواح تافت * تا که آدم معرفت ز آن نور یافت
۹۱۱Qآن کز آدم رُست و دستِ شیث چید * پس خلیفه‌ش کرد آدم کان بدید
۹۱۱Nآن کز آدم رست و دست شیث چید * پس خلیفه‌ش کرد آدم کان بدید
۹۱۲Qنوح از آن گوهر که برخوردار بود * در هوای بحرِ جان دُرْبار بود
۹۱۲Nنوح از آن گوهر که برخوردار بود * در هوای بحر جان دربار بود
۹۱۳Qجانِ ابراهیم از آن انوارِ زَفت * بی‌حذَر در شعله‌های نار رَفت
۹۱۳Nجان ابراهیم از آن انوار زفت * بی‌حذر در شعله‌های نار رفت
۹۱۴Qچونک اسماعیل در جُویش فتاد * پیشِ دشنهٔ آبدارش سر نهاد
۹۱۴Nچون که اسماعیل در جویش فتاد * پیش دشنه‌ی آب دارش سر نهاد
۹۱۵Qجانِ داود از شعاعش گرم شد * آهن اندر دست‌بافش نرم شد
۹۱۵Nجان داود از شعاعش گرم شد * آهن اندر دست بافش نرم شد
۹۱۶Qچون سُلَیْمان بُد وصالش را رضیع * دیو گشتش بندهٔ فرمان و مطیع
۹۱۶Nچون سلیمان بد وصالش را رضیع * دیو گشتش بنده فرمان و مطیع
۹۱۷Qدر قضا یعقوب چون بنْهاد سَر * چشم روشن کرد از بویِ پسَر
۹۱۷Nدر قضا یعقوب چون بنهاد سر * چشم روشن کرد از بوی پسر
۹۱۸Qیوسفِ مَه‌رُو چو دید آن آفتاب * شد چنان بیدار در تعبیرِ خواب
۹۱۸Nیوسف مه رو چو دید آن آفتاب * شد چنان بیدار در تعبیر خواب
۹۱۹Qچون عصا از دستِ موسی آب خَورد * ملکتِ فرعون را یک لقمه کرد
۹۱۹Nچون عصا از دست موسی آب خورد * ملکت فرعون را یک لقمه کرد
۹۲۰Qنردبانش عیسی مَرْیَم چو یافت * بر فرازِ گنبدِ چارم شتافت
۹۲۰Nنردبانش عیسی مریم چو یافت * بر فراز گنبد چارم شتافت
۹۲۱Qچون محمَّد یافت آن مُلک و نعیم * قرصِ مه را کرد او در دَم دُو نیم
۹۲۱Nچون محمد یافت آن ملک و نعیم * قرص مه را کرد او در دم دو نیم
۹۲۲Qچون ابو بکر آیتِ توفیق شد * با چنان شه صاحب و صدّیق شد
۹۲۲Nچون ابو بکر آیت توفیق شد * با چنان شه صاحب و صدیق شد
۹۲۳Qچون عُمَر شَیدای آن معشوق شد * حقّ و باطل را چو دل فاروق شد
۹۲۳Nچون عمر شیدای آن معشوق شد * حق و باطل را چو دل فاروق شد
۹۲۴Qچونک عُثمان آن عیان را عَیْن گشت * نورِ فایض بود و ذی النُّورَیْن گشت
۹۲۴Nچون که عثمان آن عیان را عین گشت * نور فایض بود و ذی النورین گشت
۹۲۵Qچون ز رُویش مُرْتَضی شد دُرْفشان * گشت او شیرِ خدا در مَرْجِ جان
۹۲۵Nچون ز رویش مرتضی شد در فشان * گشت او شیر خدا در مرج جان
۹۲۶Qچون جُنَیْد از جُندِ او دید آن مَدَد * خود مقاماتش فزون شد از عَدَد
۹۲۶Nچون جنید از جند او دید آن مدد * خود مقاماتش فزون شد از عدد
۹۲۷Qبایزید اندر مَزیدش راه دید * نامِ قُطْب اؐلعارِفین از حق شنید
۹۲۷Nبایزید اندر مزیدش راه دید * نام قطب العارفین از حق شنید
۹۲۸Qچون که کَرْخی کَرْخِ او را شد حَرَص * شد خلیفهٔ عشق و ربّانی نَفَس
۹۲۸Nچون که کرخی کرخ او را شد حرص * شد خلیفه‌ی عشق و ربانی نفس
۹۲۹Qپورِ اَدْهَم مرکب آن سو راند شاد * گشت او سلطانِ سلطانان داد
۹۲۹Nپور ادهم مرکب آن سو راند شاد * گشت او سلطان سلطانان داد
۹۳۰Qو آن شَقیق از شَقِّ آن راهِ شگرف * گشت او خورشیدِ رأی و تیزْطَرْف
۹۳۰Nو آن شقیق از شق آن راه شگرف * گشت او خورشید رای و تیز طرف
۹۳۱Qصد هزاران پادشاهانِ نهان * سَر فرازانند ز آن سوی جهان
۹۳۱Nصد هزاران پادشاهان نهان * سر فرازانند ز آن سوی جهان
۹۳۲Qنامشان از رشکِ حق پنهان بماند * هر گدایی نامشان را بر نخواند
۹۳۲Nنامشان از رشک حق پنهان بماند * هر گدایی نامشان را بر نخواند
۹۳۳Qحقِّ آن نور و حقِ نورانیان * کاندر آن بحرند همچون ماهیان
۹۳۳Nحق آن نور و حق نورانیان * کاندر آن بحرند همچون ماهیان
۹۳۴Qبحرِ جان و جانِ بحر ار گویمش * نیست لایق نامِ نَو می‌جویمش
۹۳۴Nبحر جان و جان بحر ار گویمش * نیست لایق نام نو می‌جویمش
۹۳۵Qحقِّ آن آنی که این و آن ازوست * مغزها نِسْبت بدو باشد چو پوست
۹۳۵Nحق آن آنی که این و آن از اوست * مغزها نسبت بدو باشد چو پوست
۹۳۶Qکه صفاتِ خواجه‌تاش و یارِ من * هست صد چندان که این گفتارِ من
۹۳۶Nکه صفات خواجه‌تاش و یار من * هست صد چندان که این گفتار من
۹۳۷Qآنچ می‌دانم ز وَصْفِ آن ندیم * باوَرَت ناید چه گویم ای کریم
۹۳۷Nآن چه می‌دانم ز وصف آن ندیم * باورت ناید چه گویم ای کریم
۹۳۸Qشاه گفت اکنون از آنِ خود بگو * چند گویی آنِ این و آنِ او
۹۳۸Nشاه گفت اکنون از آن خود بگو * چند گویی آن این و آن او
۹۳۹Qتو چه داری و چه حاصل کرده‌ای * از تگِ دریا چه دُرّ آورده‌ای
۹۳۹Nتو چه داری و چه حاصل کرده‌ای * از تگ دریا چه در آورده‌ای
۹۴۰Qروزِ مرگ این حسِّ تو باطل شود * نورِ جان داری که یارِ دل شود
۹۴۰Nروز مرگ این حس تو باطل شود * نور جان داری که یار دل شود
۹۴۱Qدر لحد کین چشم را خاک آگَنَد * هستت آنچِ گور را روشن کُند
۹۴۱Nدر لحد کاین چشم را خاک آگند * هستت آن چه گور را روشن کند
۹۴۲Qآن زمان که دست و پایت بر دَرَد * پرّ و بالت هست تا جان بر پَرَد
۹۴۲Nآن زمان که دست و پایت بر درد * پر و بالت هست تا جان بر پرد
۹۴۳Qآن زمان کین جان حیوانی نماند * جانِ باقی بایدت بر جا نِشاند
۹۴۳Nآن زمان کاین جان حیوانی نماند * جان باقی بایدت بر جا نشاند
۹۴۴Qشرطِ مَنْ جا باؐلْحَسَن نه کردنست * این حَسَن را سوی حضرت بردنست
۹۴۴Nشرط من جا بالحسن نه کردن است * این حسن را سوی حضرت بردن است
۹۴۵Qجوهری داری ز انسان یا خَری * این عَرَضها که فنا شد چون بَری
۹۴۵Nجوهری داری ز انسان یا خری * این عرضها که فنا شد چون بری
۹۴۶Qاین عرضهای نماز و روزه را * چونک لا یَبْقَی زَمانَیْنِ اؐنْتَفَی
۹۴۶Nاین عرضهای نماز و روزه را * چون که لا یبقی زمانین انتفی
۹۴۷Qنَقْل نتْوان کرد مر اَعْراض را * لیک از جوهر بَرند امراض را
۹۴۷Nنقل نتوان کرد مر اعراض را * لیک از جوهر برند امراض را
۹۴۸Qتا مبدَّل گشت جوهر زین عرض * چون ز پرهیزی که زایل شد مَرَض
۹۴۸Nتا مبدل گشت جوهر زین عرض * چون ز پرهیزی که زایل شد مرض
۹۴۹Qگشت پرهیزِ عرض جوهر بجَهْد * شد دهانِ تلخ از پرهیز شهد
۹۴۹Nگشت پرهیز عرض جوهر به جهد * شد دهان تلخ از پرهیز شهد
۹۵۰Qاز زراعت خاکها شد سُنبُله * داروی مُو کرد مُو را سلسله
۹۵۰Nاز زراعت خاکها شد سنبله * داروی مو کرد مو را سلسله
۹۵۱Qآن نکاحِ زن عرض بُد شد فَنا * جوهرِ فرزند حاصل شد ز ما
۹۵۱Nآن نکاح زن عرض بد شد فنا * جوهر فرزند حاصل شد ز ما
۹۵۲Qجُفت کردن اسپ و اشتر را عَرَض * جوهرِ کُرّه بزاییدن غَرَض
۹۵۲Nجفت کردن اسب و اشتر را عرض * جوهر کره بزاییدن غرض
۹۵۳Qهست آن بُستان نشاندن هم عَرَض * گشت جوهر کشت بِستان نک غَرَض
۹۵۳Nهست آن بستان نشاندن هم عرض * گشت جوهر کشت بستان نک غرض
۹۵۴Qهم عرض دان کیمیا بُردن بکار * جوهری ز آن کیمیا گر شد بیار
۹۵۴Nهم عرض دان کیمیا بردن بکار * جوهری ز آن کیمیا گر شد بیار
۹۵۵Qصیقلی کردن عرض باشد شها * زین عرض جوهر همی‌زاید صفا
۹۵۵Nصیقلی کردن عرض باشد شها * زین عرض جوهر همی‌زاید صفا
۹۵۶Qپس مگو که من عملها کرده‌ام * دخل آن اعراض را بنْما مَرَم
۹۵۶Nپس مگو که من عملها کرده‌ام * دخل آن اعراض را بنما مرم
۹۵۷Qاین صِفَت کردن عرض باشد خَمُش * سایهٔ بُز را پیِ قُربان مکُش
۹۵۷Nاین صفت کردن عرض باشد خمش * سایه‌ی بز را پی قربان مکش
۹۵۸Qگفت شاها بی‌قُنوطِ عقل نیست * گر تو فرمایی عرض را نَقل نیست
۹۵۸Nگفت شاها بی‌قنوط عقل نیست * گر تو فرمایی عرض را نقل نیست
۹۵۹Qپادشاها جز که یأسِ بنده نیست * گر عرض کان رفت باز آینده نیست
۹۵۹Nپادشاها جز که یاس بنده نیست * گر عرض کان رفت باز آینده نیست
۹۶۰Qگر نبودی مر عرض را نقل و حَشْر * فعل بودی باطل و اقوال فَشْر
۹۶۰Nگر نبودی مر عرض را نقل و حشر * فعل بودی باطل و اقوال فشر
۹۶۱Qاین عرضها نقل شد لَوْنی دگر * حشرِ هر فانی بود کَوْنی دگر
۹۶۱Nاین عرضها نقل شد لونی دگر * حشر هر فانی بود کونی دگر
۹۶۲Qنقلِ هر چیزی بود هم لایقش * لایقِ گَلّه بود هم سایقش
۹۶۲Nنقل هر چیزی بود هم لایقش * لایق گله بود هم سایقش
۹۶۳Qوقتِ مَحْشَر هر عرض را صورتیست * صورتِ هر یک عرض را نوبتیست
۹۶۳Nوقت محشر هر عرض را صورتی است * صورت هر یک عرض را نوبتی است
۹۶۴Qبنْگر اندر خود نه تو بودی عَرَض * جُنبشِ جُفتی و جُفتی با غَرَض
۹۶۴Nبنگر اندر خود نه تو بودی عرض * جنبش جفتی و جفتی با غرض
۹۶۵Qبنْگر اندر خانه و کاشانه‌ها * در مُهندس بود چون افسانه‌ها
۹۶۵Nبنگر اندر خانه و کاشانه‌ها * در مهندس بود چون افسانه‌ها
۹۶۶Qآن فلان خانه که ما دیدیم خَوش * بود موزون صُفَّه و سقف و دَرش
۹۶۶Nآن فلان خانه که ما دیدیم خوش * بود موزون صفه و سقف و درش
۹۶۷Qاز مهندس آن عرض و اندیشه‌ها * آلت آورد و ستون از بیشه‌ها
۹۶۷Nاز مهندس آن عرض و اندیشه‌ها * آلت آورد و ستون از بیشه‌ها
۹۶۸Qچیست اصل و مایهٔ هر پیشه‌ای * جز خیال و جز عرض و اندیشه‌ای
۹۶۸Nچیست اصل و مایه‌ی هر پیشه‌ای * جز خیال و جز عرض و اندیشه‌ای
۹۶۹Qجملهٔ اجزای جهان را بی‌غرض * در نگر حاصل نشد جز از عرض
۹۶۹Nجمله اجزای جهان را بی‌غرض * درنگر حاصل نشد جز از عرض
۹۷۰Qاوَّلِ فکر آخر آمد در عَمَل * بنْیتِ عالَم چنان دان در اَزَل
۹۷۰Nاول فکر آخر آمد در عمل * بنیت عالم چنان دان در ازل
۹۷۱Qمیوه‌ها در فکرِ دل اوّل بود * در عمل ظاهر بآخر می‌شود
۹۷۱Nمیوه‌ها در فکر دل اول بود * در عمل ظاهر به آخر می‌شود
۹۷۲Qچون عمل کردی شجر بنْشاندی * اندر آخر حرفِ اوّل خواندی
۹۷۲Nچون عمل کردی شجر بنشاندی * اندر آخر حرف اول خواندی
۹۷۳Qگر چه شاخ و برگ و بیخش اولست * آن همه از بهرِ میوه مُرْسَلست
۹۷۳Nگر چه شاخ و برگ و بیخش اول است * آن همه از بهر میوه مرسل است
۹۷۴Qپس سری که مغزِ آن افلاک بود * اندر آخر خواجهٔ لَوْلاک بود
۹۷۴Nپس سری که مغز آن افلاک بود * اندر آخر خواجه‌ی لولاک بود
۹۷۵Qنقلِ اعراضست این بحث و مقال * نَقلِ اعراضست این شیر و شَگال
۹۷۵Nنقل اعراض است این بحث و مقال * نقل اعراض است این شیر و شگال
۹۷۶Qجملهٔ عالَم خود عرض بودند تا * اندرین معنی بیامد هَلْ أَتا
۹۷۶Nجمله عالم خود عرض بودند تا * اندر این معنی بیامد هَلْ أَتی
۹۷۷Qاین عرضها از چه زاید از صُوَر * وین صُوَر هم از چه زاید از فکر
۹۷۷Nاین عرضها از چه زاید از صور * وین صور هم از چه زاید از فکر
۹۷۸Qاین جهان یک فکرتست از عقلِ کُل * عقل چون شاهست و صورتها رُسُل
۹۷۸Nاین جهان یک فکرت است از عقل کل * عقل چون شاه است و صورتها رسل
۹۷۹Qعالَم اوّل جهانِ امتحان * عالم ثانی جزای این و آن
۹۷۹Nعالم اول جهان امتحان * عالم ثانی جزای این و آن
۹۸۰Qچاکرت شاها جنایت می‌کند * آن عرض زنجیر و زندان می‌شود
۹۸۰Nچاکرت شاها جنایت می‌کند * آن عرض زنجیر و زندان می‌شود
۹۸۱Qبنده‌ات چون خدمتِ شایسته کرد * آن عرض نی خِلعتی شد در نَبَرْد
۹۸۱Nبنده‌ات چون خدمت شایسته کرد * آن عرض نه خلعتی شد در نبرد
۹۸۲Qاین عرض با جوهر آن بیضست و طَیْر * این از آن و آن ازین زاید بسَیْر
۹۸۲Nاین عرض با جوهر آن بیضه است و طیر * این از آن و آن از این زاید به سیر
۹۸۳Qگفت شاهنشه چنین گیر المراد * این عرضهای تو یک جوهر نزاد
۹۸۳Nگفت شاهنشه چنین گیر المراد * این عرضهای تو یک جوهر نزاد
۹۸۴Qگفت مَخْفی داشتست آن را خِرَد * تا بود غیب این جهانِ نیک و بد
۹۸۴Nگفت مخفی داشته ست آن را خرد * تا بود غیب این جهان نیک و بد
۹۸۵Qزانک گر پیدا شدی اَشْکالِ فِکْر * کافر و مؤمن نگفتی جز که ذِکْر
۹۸۵Nز انکه گر پیدا شدی اشکال فکر * کافر و مومن نگفتی جز که ذکر
۹۸۶Qپس عیان بودی نه غیب ای شاه این * نقشِ دین و کفر بودی بر جبین
۹۸۶Nپس عیان بودی نه غیب ای شاه این * نقش دین و کفر بودی بر جبین
۹۸۷Qکَیْ درین عالم بُت و بُتگر بُدی * چون کسی را زهرهٔ تَسْخَر بُدی
۹۸۷Nکی درین عالم بت و بتگر بدی * چون کسی را زهره‌ی تسخر بدی
۹۸۸Qپس قیامت بودی این دنیای ما * در قیامت کِی کند جُرم و خطا
۹۸۸Nپس قیامت بودی این دنیای ما * در قیامت کی کند جرم و خطا
۹۸۹Qگفت شه پوشید حق پاداشِ بَد * لیک از عامه نه از خاصانِ خَود
۹۸۹Nگفت شه پوشید حق پاداش بد * لیک از عامه نه از خاصان خود
۹۹۰Qگر بدامی افکنم من یک امیر * از امیران خُفْیه دارم نه از وزیر
۹۹۰Nگر به دامی افکنم من یک امیر * از امیران خفیه دارم نه از وزیر
۹۹۱Qحق بمن بنْمود پس پاداشِ کار * وز صُوَرهای عملها صد هزار
۹۹۱Nحق به من بنمود پس پاداش کار * وز صورهای عملها صد هزار
۹۹۲Qتو نشانی دِه که من دانم تَمام * ماه را بر من نمی‌پوشد غمام
۹۹۲Nتو نشانی ده که من دانم تمام * ماه را بر من نمی‌پوشد غمام
۹۹۳Qگفت پس از گفتِ من مقصود چیست * چون تو می‌دانی که آنچِ بود چیست
۹۹۳Nگفت پس از گفت من مقصود چیست * چون تو می‌دانی که آن چه بود چیست
۹۹۴Qگفت شَه حِکْمت در اِظهارِ جهان * آنک دانسته برون آید عیان
۹۹۴Nگفت شه حکمت در اظهار جهان * آن که دانسته برون آید عیان
۹۹۵Qآنچ می‌دانست تا پیدا نکرد * بر جهان ننْهاد رنجِ طَلْق و درد
۹۹۵Nآن چه می‌دانست تا پیدا نکرد * بر جهان ننهاد رنج طلق و درد
۹۹۶Qیک زمان بی‌کار نتْوانی نشَست * تا بَدی یا نیکیی از تو نجَست
۹۹۶Nیک زمان بی‌کار نتوانی نشست * تا بدی یا نیکیی از تو نجست
۹۹۷Qاین تقاضاهای کار از بهرِ آن * شد موکَّل تا شود سِرّت عیان
۹۹۷Nاین تقاضاهای کار از بهر آن * شد موکل تا شود سرت عیان
۹۹۸Qپس کلابهٔ تن کجا ساکن شود * چون سرِ رشتهٔ ضمیرش می‌کَشَد
۹۹۸Nپس کلابه‌ی تن کجا ساکن شود * چون سر رشته‌ی ضمیرش می‌کشد
۹۹۹Qتاسهٔ تو شد نشانِ آن کَشِش * بر تو بی‌کاری بود چون جان کَنِش
۹۹۹Nتاسه‌ی تو شد نشان آن کشش * بر تو بی‌کاری بود چون جان کنش
۱۰۰۰Qاین جهان و آن جهان زاید ابد * هر سبب مادر اَثَر از وی ولد
۱۰۰۰Nاین جهان و آن جهان زاید ابد * هر سبب مادر اثر از وی ولد
۱۰۰۱Qچون اثر زایید آن هم شد سبب * تا بزاید او اثرهای عجب
۱۰۰۱Nچون اثر زایید آن هم شد سبب * تا بزاید او اثرهای عجب
۱۰۰۲Qاین سببها نسل بر نَسلست لیک * دیده‌ای باید منوَّر نیک نیک
۱۰۰۲Nاین سببها نسل بر نسل است لیک * دیده‌ای باید منور نیک نیک
۱۰۰۳Qشاه با او در سخن اینجا رسید * یا بدید از وی نشانی یا ندید
۱۰۰۳Nشاه با او در سخن اینجا رسید * یا بدید از وی نشانی یا ندید
۱۰۰۴Qگر بدید آن شاهِ جویا دُور نیست * لیک ما را ذکرِ آن دستور نبست
۱۰۰۴Nگر بدید آن شاه جویا دور نیست * لیک ما را ذکر آن دستور نبست
۱۰۰۵Qچون ز گرمابه بیامد آن غلام * سوی خویشش خواند آن شاه و هُمام
۱۰۰۵Nچون ز گرمابه بیامد آن غلام * سوی خویشش خواند آن شاه و همام
۱۰۰۶Qگفت صُحًّا لَک نَعیمٌ دایُم * بس لطیفی و ظریف و خوب‌رُو
۱۰۰۶Nگفت صحا لک نعیم دایم * بس لطیفی و ظریف و خوب رو
۱۰۰۷Qای دریغا گر نبودی در تو آن * که همی‌گوید برای تو فُلان
۱۰۰۷Nای دریغا گر نبودی در تو آن * که همی‌گوید برای تو فلان
۱۰۰۸Qشاد گشتی هر که رُویت دیدیی * دیدنت مُلکِ جهان ارزیدیی
۱۰۰۸Nشاد گشتی هر که رویت دیده‌یی * دیدنت ملک جهان ارزیدیی
۱۰۰۹Qگفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه * کز برای من بگفت آن دین‌تَباه
۱۰۰۹Nگفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه * کز برای من بگفت آن دین تباه
۱۰۱۰Qگفت اوّل وصفِ دُورُوییت کرد * کاشکارا تو دوایی خُفْیه درد
۱۰۱۰Nگفت اول وصف دو روییت کرد * کاشکارا تو دوایی خفیه درد
۱۰۱۱Qخُبثِ یارش را چو از شه گوش کرد * در زمان دریای خشمش جوش کرد
۱۰۱۱Nخبث یارش را چو از شه گوش کرد * در زمان دریای خشمش جوش کرد
۱۰۱۲Qکَف برآورد آن غلام و سرخ گشت * تا که موجِ هَجْوِ او از حد گذشت
۱۰۱۲Nکف بر آورد آن غلام و سرخ گشت * تا که موج هجو او از حد گذشت
۱۰۱۳Qکاو ز اوّل دَم که با من یار بود * همچو سگ در قَحط بس گُه‌خوار بود
۱۰۱۳Nکاو ز اول دم که با من یار بود * همچو سگ در قحط بس گه خوار بود
۱۰۱۴Qچون دُمادُم کرد هَجْوش چون جَرَس * دست بر لب زَد شهنشاهش که بَس
۱۰۱۴Nچون دمادم کرد هجوش چون جرس * دست بر لب زد شهنشاهش که بس
۱۰۱۵Qگفت دانستم ترا از وی بدآن * از تو جان گنده‌ست و از یارت دهان
۱۰۱۵Nگفت دانستم ترا از وی بدان * از تو جان گنده ست و از یارت دهان
۱۰۱۶Qپس نشین ای گنده‌جان از دُور تو * تا امیر او باشد و مأمور تو
۱۰۱۶Nپس نشین ای گنده جان از دور تو * تا امیر او باشد و مأمور تو
۱۰۱۷Qدر حدیث آمد که تسبیح از رِیا * همچو سبزهٔ گُولْخَن دان ای کیا
۱۰۱۷Nدر حدیث آمد که تسبیح از ریا * همچو سبزه‌ی گولخن دان ای کیا
۱۰۱۸Qپس بدان که صورتِ خوب و نکو * با خصالِ بَد نیَرْزد یک تَسو
۱۰۱۸Nپس بدان که صورت خوب و نکو * با خصال بد نیرزد یک تسو
۱۰۱۹Qور بود صورت حقیر و ناپذیر * چون بود خُلقش نکو در پاش میر
۱۰۱۹Nور بود صورت حقیر و ناپذیر * چون بود خلقش نکو در پاش میر
۱۰۲۰Qصُورتِ ظاهر فنا گردد بدان * عالمِ معنی بماند جاودان
۱۰۲۰Nصورت ظاهر فنا گردد بدان * عالم معنی بماند جاودان
۱۰۲۱Qچند بازی عشق با نقشِ سبُو * بگْذر از نقشِ سبو رَوْ آب جُو
۱۰۲۱Nچند بازی عشق با نقش سبو * بگذر از نقش سبو رو آب جو
۱۰۲۲Qصورتش دیدی ز معنی غافلی * از صدف دُرّی گزین گر عاقلی
۱۰۲۲Nصورتش دیدی ز معنی غافلی * از صدف دری گزین گر عاقلی
۱۰۲۳Qاین صدفهای قوالب در جهان * گرچه جمله زنده‌اند از بحرِ جان
۱۰۲۳Nاین صدفهای قوالب در جهان * گر چه جمله زنده‌اند از بحر جان
۱۰۲۴Qلیک اندر هر صدف نبْود گهر * چشم بگْشا در دلِ هر یک نگر
۱۰۲۴Nلیک اندر هر صدف نبود گهر * چشم بگشا در دل هر یک نگر
۱۰۲۵Qکان چه دارد وین چه دارد می‌گزین * زانک کم‌یابست آن دُرِّ ثمین
۱۰۲۵Nکان چه دارد وین چه دارد می‌گزین * ز انکه کمیاب است آن در ثمین
۱۰۲۶Qگر بصورت می‌روی کوهی بشکل * در بزرگی هست صد چندانک لعل
۱۰۲۶Nگر به صورت می‌روی کوهی به شکل * در بزرگی هست صد چندان که لعل
۱۰۲۷Qهم بصورت دست و پا و پَشمِ تو * هست صد چندان که نقشِ چشمِ تو
۱۰۲۷Nهم به صورت دست و پا و پشم تو * هست صد چندان که نقش چشم تو
۱۰۲۸Qلیک پوشیده نباشد بر تو این * کز همه اعضا دو چشم آمد گزین
۱۰۲۸Nلیک پوشیده نباشد بر تو این * کز همه اعضا دو چشم آمد گزین
۱۰۲۹Qاز یک اندیشه که آید در درون * صد جهان گردد بیک دَم سرْنگون
۱۰۲۹Nاز یک اندیشه که آید در درون * صد جهان گردد به یک دم سر نگون
۱۰۳۰Qجسمِ سلطان گر بصورت یک بود * صد هزاران لشکرش در پَیْ دود
۱۰۳۰Nجسم سلطان گر به صورت یک بود * صد هزاران لشکرش در پی دود
۱۰۳۱Qباز شکل و صورتِ شاهِ صفی * هست محکومِ یکی فکرِ خفی
۱۰۳۱Nباز شکل و صورت شاه صفی * هست محکوم یکی فکر خفی
۱۰۳۲Qخلقِ بی‌پایان ز یک اندیشه بین * گشته چون سیلی روانه بر زمین
۱۰۳۲Nخلق بی‌پایان ز یک اندیشه بین * گشته چون سیلی روانه بر زمین
۱۰۳۳Qهست آن اندیشه پیشِ خلق خُرد * لیک چون سیلی جهان را خورد و بُرد
۱۰۳۳Nهست آن اندیشه پیش خلق خرد * لیک چون سیلی جهان را خورد و برد
۱۰۳۴Qپس چو می‌بینی که از اندیشه‌ای * قایمست اندر جهان هر پیشه‌ای
۱۰۳۴Nپس چو می‌بینی که از اندیشه‌ای * قایم است اندر جهان هر پیشه‌ای
۱۰۳۵Qخانه‌ها و قصرها و شهرها * کوهها و دشتها و نهرها
۱۰۳۵Nخانه‌ها و قصرها و شهرها * کوهها و دشتها و نهرها
۱۰۳۶Qهم زمین و بحر و هم مهر و فلک * زنده از وَیْ همچو کز دریا سمک
۱۰۳۶Nهم زمین و بحر و هم مهر و فلک * زنده از وی همچو کز دریا سمک
۱۰۳۷Qپس چرا از ابلهی پیشِ تو کور * تن سُلَیْمانست و اندیشه چو مُور
۱۰۳۷Nپس چرا از ابلهی پیش تو کور * تن سلیمان است و اندیشه چو مور
۱۰۳۸Qمی‌نماید پیشِ چشمت کُه بزرگ * هست اندیشه چو موش و کوه گرگ
۱۰۳۸Nمی‌نماید پیش چشمت که بزرگ * هست اندیشه چو موش و کوه گرگ
۱۰۳۹Qعالَم اندر چشمِ تو هَوْل و عظیم * ز اَبْر و رعد و چرخ داری لرز و بیم
۱۰۳۹Nعالم اندر چشم تو هول و عظیم * ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم
۱۰۴۰Qوز جهانِ فکرتی ای کم ز خَر * ایمن و غافل چو سنگِ بی‌خبر
۱۰۴۰Nوز جهان فکرتی ای کم ز خر * ایمن و غافل چو سنگ بی‌خبر
۱۰۴۱Qزانک نقشی وز خِرَد بی‌بهره‌ای * آدمی خُو نیستی خَرْ کُرّه‌ای
۱۰۴۱Nز انکه نقشی وز خرد بی‌بهره‌ای * آدمی خو نیستی خر کره‌ای
۱۰۴۲Qسایه را تو شخص می‌بینی ز جهل * شخص از آن شد نزدِ تو بازی و سَهْل
۱۰۴۲Nسایه را تو شخص می‌بینی ز جهل * شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل
۱۰۴۳Qباش تا روزی که آن فکر و خیال * بر گشاید بی‌حجابی پرّ و بال
۱۰۴۳Nباش تا روزی که آن فکر و خیال * بر گشاید بی‌حجابی پر و بال
۱۰۴۴Qکوهها بینی شده چون پشمْ نرم * نیست گشته این زمینِ سرد و گرم
۱۰۴۴Nکوهها بینی شده چون پشم نرم * نیست گشته این زمین سرد و گرم
۱۰۴۵Qنه سما بینی نه اختر نه وجود * جز خدای واحدِ حیِّ وَدود
۱۰۴۵Nنه سما بینی نه اختر نه وجود * جز خدای واحد حی ودود
۱۰۴۶Qیک فسانه راست آمد یا دروغ * تا دهد مر راستیها را فروغ
۱۰۴۶Nیک فسانه راست آمد یا دروغ * تا دهد مر راستیها را فروغ