vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2019

براه کردن شاه یکی را از آن دو غلام و ازین دیکر پرسیدن
۸۶۴Qآن غلامک را چو دید اهلِ ذکا * آن دگر را کرد اشارت که بیا
۸۶۴Nآن غلامک را چو دید اهل ذکا * آن دگر را کرد اشارت که بیا
۸۶۵Qکافِ رحمت گفتمش تصغیر نیست * جَد گُوَد فرزندکم تحقیر نیست
۸۶۵Nکاف رحمت گفتمش تصغیر نیست * جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست
۸۶۶Qچون بیامد آن دُوُم در پیشِ شاه * بود او گنده‌دهان دندان‌سیاه
۸۶۶Nچون بیامد آن دوم در پیش شاه * بود او گنده دهان دندان سیاه
۸۶۷Qگرچه شه ناخوش شد از گفتارِ او * جست‌وجویی کرد هم ز اسرارِ او
۸۶۷Nگر چه شه ناخوش شد از گفتار او * جستجویی کرد هم ز اسرار او
۸۶۸Qگفت با این شکل و این گَند دهان * دُور بنْشین لیک آن سُوتر مران
۸۶۸Nگفت با این شکل و این گند دهان * دور بنشین لیک آن سو تر مران
۸۶۹Qکه تو اهلِ نامه و رُقعه بُدی * نه جلیس و یار و هم بُقعه بُدی
۸۶۹Nکه تو اهل نامه و رقعه بدی * نه جلیس و یار و هم بقعه بدی
۸۷۰Qتا علاجِ آن دهانِ تو کنیم * تو حبیب و ما طبیبِ پُر فَنیم
۸۷۰Nتا علاج آن دهان تو کنیم * تو حبیب و ما طبیب پر فنیم
۸۷۱Qبهرِ کیکی نَو گلیمی سوختن * نیست لایق از تو دیده دوختن
۸۷۱Nبهر کیکی نو گلیمی سوختن * نیست لایق از تو دیده دوختن
۸۷۲Qبا همه بنْشین دو سه دَسْتان بگو * تا ببینم صورتِ عقلت نکو
۸۷۲Nبا همه بنشین دو سه دستان بگو * تا ببینم صورت عقلت نکو
۸۷۳Qآن ذکی را پس فرستاد او بکار * سوی حمّامی که رَوْ خود را بخار
۸۷۳Nآن ذکی را پس فرستاد او به کار * سوی حمامی که رو خود را بخار
۸۷۴Qوین دگر را گفت خَه تو زیرکی * صد غلامی در حقیقت نه یکی
۸۷۴Nوین دگر را گفت خه تو زیرکی * صد غلامی در حقیقت نه یکی
۸۷۵Qآن نه‌ای که خواجه‌تاشِ تو نمود * از تو ما را سرد می‌کرد آن حسود
۸۷۵Nآن نه‌ای که خواجه‌تاش تو نمود * از تو ما را سرد می‌کرد آن حسود
۸۷۶Qگفت او دزد و کژست و کژْنشین * حیز و نامرد و چنینست و چُنین
۸۷۶Nگفت او دزد و کژ است و کژنشین * حیز و نامرد و چنان است و چنین
۸۷۷Qگفت پیوسته بُدست او راست‌گو * راست‌گویی من ندیدستم چو او
۸۷۷Nگفت پیوسته بده ست او راست گو * راست گویی من ندیده ستم چو او
۸۷۸Qراست‌گویی در نهادش خلقتیست * هرچه گوید من نگویم تهیست
۸۷۸Nراست گویی در نهادش خلقتی است * هر چه گوید من نگویم تهمتی است
۸۷۹Qکژ ندانم آن نکواندیش را * مُتَّهَم دارم وجودِ خویش را
۸۷۹Nکژ ندانم آن نکو اندیش را * متهم دارم وجود خویش را
۸۸۰Qباشد او در من ببیند عیبها * من نبینم در وجودِ خود شَها
۸۸۰Nباشد او در من ببیند عیبها * من نبینم در وجود خود شها
۸۸۱Qهر کسی گر عیبِ خود دیدی ز پیش * کَی بُدی فارغ خود از اِصلاحِ خویش
۸۸۱Nهر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش * کی بدی فارغ خود از اصلاح خویش
۸۸۲Qغافل‌اند این خلق از خود ای پدر * لاجرم گویند عیبِ همدگر
۸۸۲Nغافلند این خلق از خود ای پدر * لاجرم گویند عیب همدگر
۸۸۳Qمن نبینم رویِ خود را ای شَمَن * من ببینم رویِ تو تو رویِ من
۸۸۳Nمن نبینم روی خود را ای شمن * من ببینم روی تو تو روی من
۸۸۴Qآنکسی که او ببیند رویِ خویش * نورِ او از نورِ خلقانست بیش
۸۸۴Nآن کسی که او ببیند روی خویش * نور او از نور خلقان است بیش
۸۸۵Qگر بمیرد دیدِ او باقی بود * زانک دیدش دید خلّاقی بود
۸۸۵Nگر بمیرد دید او باقی بود * ز انکه دیدش دید خلاقی بود
۸۸۶Qنورِ حسّی نبْود آن نوری که او * رویِ خود محسوس بیند پیشِ رُو
۸۸۶Nنور حسی نبود آن نوری که او * روی خود محسوس بیند پیش رو
۸۸۷Qگفت اکنون عیبهای او بگو * آنچنان که گفت او از عیب تو
۸۸۷Nگفت اکنون عیبهای او بگو * آن چنان که گفت او از عیب تو
۸۸۸Qتا بدانم که تو غمخوارِ منی * کدخدای مُلکت و کارِ منی
۸۸۸Nتا بدانم که تو غم خوار منی * کدخدای ملکت و کار منی
۸۸۹Qگفت ای شه من بگویم عیبهاش * گرچه هست او مر مرا خوش خواجه‌تاش
۸۸۹Nگفت ای شه من بگویم عیبهاش * گر چه هست او مر مرا خوش خواجه‌تاش
۸۹۰Qعیبِ او مِهْر و وفا و مَردمی * عیبِ او صدق و ذکا و هَمْدَمی
۸۹۰Nعیب او مهر و وفا و مردمی * عیب او صدق و ذکا و هم دمی
۸۹۱Qکمترین عیبش جوانمردی و داد * آن جوانمردی که جان را هم بداد
۸۹۱Nکمترین عیبش جوانمردی و داد * آن جوانمردی که جان را هم بداد
۸۹۲Qصد هزاران جان خدا کرده پدید * چه جوانمردی بود کان را ندید
۸۹۲Nصد هزاران جان خدا کرده پدید * چه جوانمردی بود کان را ندید
۸۹۳Qور بدیدی کَی بجان بُخلش بُدی * بهرِ یک جان کَی چنین غمگین شدی
۸۹۳Nور بدیدی کی به جان بخلش بدی * بهر یک جان کی چنین غمگین شدی
۸۹۴Qبر لبِ جُو بُخلِ آب آن را بود * کو ز جویِ آب نابینا بود
۸۹۴Nبر لب جو بخل آب آن را بود * کاو ز جوی آب نابینا بود
۸۹۵Qگفت پیغامبر که هرکه از یقین * داند او پاداشِ خود در یومِ دین
۸۹۵Nگفت پیغمبر که هر که از یقین * داند او پاداش خود در یوم دین
۸۹۶Qکه یکی را دَه عوض می‌آیدش * هر زمان جُودی دگرگون زایدش
۸۹۶Nکه یکی را ده عوض می‌آیدش * هر زمان جودی دگرگون زایدش
۸۹۷Qجُود جمله از عوضها دیدنست * پس عوض دیدن ضد ترسیدنست
۸۹۷Nجود جمله از عوضها دیدن است * پس عوض دیدن ضد ترسیدن است
۸۹۸Qبُخل نادیدن بود اَعواض را * شاد دارد دیدِ دُر خُوَّاض را
۸۹۸Nبخل نادیدن بود اعواض را * شاد دارد دید در خواض را
۸۹۹Qپس بعالَم هیچ کس نبْود بخیل * زانک کس چیزی نبازد بی‌بدیل
۸۹۹Nپس به عالم هیچ کس نبود بخیل * ز انکه کس چیزی نبازد بی‌بدیل
۹۰۰Qپس سخا از چشم آمد نه ز دست * دید دارد کار جز بینا نَرَست
۹۰۰Nپس سخا از چشم آمد نه ز دست * دید دارد کار جز بینا نرست
۹۰۱Qعیب دیگر این که خودبین نیست او * هست او در هستی خود عیب‌جُو
۹۰۱Nعیب دیگر این که خود بین نیست او * هست او در هستی خود عیب جو
۹۰۲Qعیب‌گُوی و عیب‌جُوی خود بُدست * با همه نیکو و با خود بَد بُدست
۹۰۲Nعیب گوی و عیب جوی خود بده ست * با همه نیکو و با خود بد بده ست
۹۰۳Qگفت شه جَلْدی مکن در مدحِ یار * مدحِ خود در ضِمْنِ مدحِ او میار
۹۰۳Nگفت شه جلدی مکن در مدح یار * مدح خود در ضمن مدح او میار
۹۰۴Qزانک من در امتحان آرم ورا * شرمساری آیدت در ما وَرا
۹۰۴Nز انکه من در امتحان آرم و را * شرمساری آیدت در ما ورا