block:2016
۷۳۹ | Q | آن غریبی خانه میجُست از شتاب | * | دوستی بُردش سوی خانهٔ خراب |
۷۳۹ | N | آن غریبی خانه میجست از شتاب | * | دوستی بردش سوی خانهی خراب |
۷۴۰ | Q | گفت او این را اگر سقفی بُدی | * | پهلوی من مر ترا مَسْکن شدی |
۷۴۰ | N | گفت او این را اگر سقفی بدی | * | پهلوی من مر ترا مسکن شدی |
۷۴۱ | Q | هم عیالِ تو بیاسودی اگر | * | در میانه داشتی حجرهٔ دگر |
۷۴۱ | N | هم عیال تو بیاسودی اگر | * | در میانه داشتی حجرهی دگر |
۷۴۲ | Q | گفت آری پهلوی یاران بهَست | * | لیک ای جان در اگر نَتْوان نشَست |
۷۴۲ | N | گفت آری پهلوی یاران خوش است | * | لیک ای جان در اگر نتوان نشست |
۷۴۳ | Q | این همه عالَم طلبکارِ خَوشند | * | وز خوشِ تزویر اندر آتشند |
۷۴۳ | N | این همه عالم طلبکار خوشند | * | وز خوش تزویر اندر آتشند |
۷۴۴ | Q | طالبِ زر گشته جمله پیر و خام | * | لیک قلب از زَر نداند چشمِ عام |
۷۴۴ | N | طالب زر گشته جمله پیر و خام | * | لیک قلب از زر نداند چشم عام |
۷۴۵ | Q | پرتوی بر قلب زد خالص ببین | * | بیمِحَک زر را مکن از ظن گُزین |
۷۴۵ | N | پرتوی بر قلب زد خالص ببین | * | بیمحک زر را مکن از ظن گزین |
۷۴۶ | Q | گر مِحَک داری گزین کن ور نه رَوْ | * | نزدِ دانا خویشتن را کن گِرو |
۷۴۶ | N | گر محک داری گزین کن ور نه رو | * | نزد دانا خویشتن را کن گرو |
۷۴۷ | Q | یا مِحَک باید میانِ جانِ خویش | * | ور ندانی ره مَرو تنها تو پیش |
۷۴۷ | N | یا محک باید میان جان خویش | * | ور ندانی ره مرو تنها تو پیش |
۷۴۸ | Q | بانگِ غُولان هست بانگِ آشنا | * | آشنایی که کَشَد سوی فنا |
۷۴۸ | N | بانگ غولان هست بانگ آشنا | * | آشنایی که کشد سوی فنا |
۷۴۹ | Q | بانگ میدارد که هان ای کاروان | * | سوی من آیید نک راه و نشان |
۷۴۹ | N | بانگ میدارد که هان ای کاروان | * | سوی من آیید نک راه و نشان |
۷۵۰ | Q | نامِ هر یک میبَرَد غول ای فلان | * | تا کند آن خواجه را از آفلان |
۷۵۰ | N | نام هر یک میبرد غول ای فلان | * | تا کند آن خواجه را از آفلان |
۷۵۱ | Q | چون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر | * | عمر ضایع راه دُور و روز دیر |
۷۵۱ | N | چون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر | * | عمر ضایع راه دور و روز دیر |
۷۵۲ | Q | چون بود آن بانگِ غول آخر بگو | * | مال خواهم جاه خواهم و آبِرُو |
۷۵۲ | N | چون بود آن بانگ غول آخر بگو | * | مال خواهم جاه خواهم و آبرو |
۷۵۳ | Q | از درونِ خویش این آوازها | * | منع کن تا کشف گردد رازها |
۷۵۳ | N | از درون خویش این آوازها | * | منع کن تا کشف گردد رازها |
۷۵۴ | Q | ذکرِ حق کن بانگِ غولان را بسوز | * | چشمِ نرگس را از این کرکس بدوز |
۷۵۴ | N | ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز | * | چشم نرگس را از این کرکس بدوز |
۷۵۵ | Q | صبح کاذب را ز صادق وا شناس | * | رنگِ مَیْ را باز دان از رنگِ کاس |
۷۵۵ | N | صبح کاذب را ز صادق واشناس | * | رنگ می را باز دان از رنگ کاس |
۷۵۶ | Q | تا بود کز دیدگانِ هفت رنگ | * | دیدهای پیدا کند صبر و درنگ |
۷۵۶ | N | تا بود کز دیدهگان هفت رنگ | * | دیدهای پیدا کند صبر و درنگ |
۷۵۷ | Q | رنگها بینی بجز این رنگها | * | گوهران بینی بجایِ سنگها |
۷۵۷ | N | رنگها بینی بجز این رنگها | * | گوهران بینی به جای سنگها |
۷۵۸ | Q | گوهرِ چه بلکه دریایی شوی | * | آفتابِ چرخپیمایی شوی |
۷۵۸ | N | گوهر چه بلکه دریایی شوی | * | آفتاب چرخ پیمایی شوی |
۷۵۹ | Q | کار کُن در کارگه باشد نهان | * | تو بَرو در کارگه بینَش عیان |
۷۵۹ | N | کار کن در کارگه باشد نهان | * | تو برو در کارگه بینش عیان |
۷۶۰ | Q | کارْ چون بر کار کُن پرده تنید | * | خارجِ آن کار نتْوانیش دید |
۷۶۰ | N | کار چون بر کار کن پرده تنید | * | خارج آن کار نتوانیش دید |
۷۶۱ | Q | کارگه چون جایِ باشِ عاملست | * | آنک بیرونست از وی غافلست |
۷۶۱ | N | کارگه چون جای باش عامل است | * | آن که بیرون است از وی غافل است |
۷۶۲ | Q | پس درآ در کارگه یعنی عَدَم | * | تا ببینی صُنْع و صانع را بهم |
۷۶۲ | N | پس در آ در کارگه یعنی عدم | * | تا ببینی صنع و صانع را بهم |
۷۶۳ | Q | کارگه چون جایِ روشن دیدگیست | * | پس بُرونِ کارگه پوشیدگیست |
۷۶۳ | N | کارگه چون جای روشن دیدهگی است | * | پس برون کارگه پوشیدگی است |
۷۶۴ | Q | رُو بهَستی داشت فرعونِ عَنود | * | لاجرم از کارگاهش کُور بود |
۷۶۴ | N | رو به هستی داشت فرعون عنود | * | لاجرم از کارگاهش کور بود |
۷۶۵ | Q | لاجرم میخواست تبدیلِ قَدَر | * | تا قضا را باز گرداند ز دَر |
۷۶۵ | N | لاجرم میخواست تبدیل قدر | * | تا قضا را باز گرداند ز در |
۷۶۶ | Q | خود قضا بر سَبْلت آن حیلهمند | * | زیرِ لب میکرد هر دم ریشخند |
۷۶۶ | N | خود قضا بر سبلت آن حیلهمند | * | زیر لب میکرد هر دم ریشخند |
۷۶۷ | Q | صد هزاران طفل کُشت او بیگناه | * | تا بگردد حکم و تقدیرِ الٰه |
۷۶۷ | N | صد هزاران طفل کشت او بیگناه | * | تا بگردد حکم و تقدیر اله |
۷۶۸ | Q | تا که موسای نبی ناید برون | * | کرد در گردن هزاران ظلم و خون |
۷۶۸ | N | تا که موسای نبی ناید برون | * | کرد در گردن هزاران ظلم و خون |
۷۶۹ | Q | آن همه خون کرد و موسی زاده شد | * | وز برای قهرِ او آماده شد |
۷۶۹ | N | آن همه خون کرد و موسی زاده شد | * | و ز برای قهر او آماده شد |
۷۷۰ | Q | گر بدیدی کارگاهِ لا یَزال | * | دست و پایش خشک گشتی ز اِحتیال |
۷۷۰ | N | گر بدیدی کارگاه لا یزال | * | دست و پایش خشک گشتی ز احتیال |
۷۷۱ | Q | اندرونِ خانهاش موسی مُعاف | * | وز برون میکُشت طفلان را گزاف |
۷۷۱ | N | اندرون خانهاش موسی معاف | * | و ز برون میکشت طفلان را گزاف |
۷۷۲ | Q | همچو صاحب نفْس کو تن پَرورد | * | بر دگر کس ظنِّ حقدی میبَرَد |
۷۷۲ | N | همچو صاحب نفس کاو تن پرورد | * | بر دگر کس ظن حقدی میبرد |
۷۷۳ | Q | کین عدو و آن حسود و دشمنست | * | خود حسود و دشمنِ او آن تنست |
۷۷۳ | N | کاین عدو و آن حسود و دشمن است | * | خود حسود و دشمن او آن تن است |
۷۷۴ | Q | او چو فرعون و تنش موسی او | * | او ببیرون میدَوَد که کو عدو |
۷۷۴ | N | او چو موسی و تنش فرعون او | * | او به بیرون میدود که کو عدو |
۷۷۵ | Q | نفسش اندر خانهٔ تن نازنین | * | بر دگر کس دست میخاید بکین |
۷۷۵ | N | نفسش اندر خانهی تن نازنین | * | بر دگر کس دست میخاید به کین |