vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2016

مَثل
۷۳۹Qآن غریبی خانه می‌جُست از شتاب * دوستی بُردش سوی خانهٔ خراب
۷۳۹Nآن غریبی خانه می‌جست از شتاب * دوستی بردش سوی خانه‌ی خراب
۷۴۰Qگفت او این را اگر سقفی بُدی * پهلوی من مر ترا مَسْکن شدی
۷۴۰Nگفت او این را اگر سقفی بدی * پهلوی من مر ترا مسکن شدی
۷۴۱Qهم عیالِ تو بیاسودی اگر * در میانه داشتی حجرهٔ دگر
۷۴۱Nهم عیال تو بیاسودی اگر * در میانه داشتی حجره‌ی دگر
۷۴۲Qگفت آری پهلوی یاران بهَست * لیک ای جان در اگر نَتْوان نشَست
۷۴۲Nگفت آری پهلوی یاران خوش است * لیک ای جان در اگر نتوان نشست
۷۴۳Qاین همه عالَم طلب‌کارِ خَوشند * وز خوشِ تزویر اندر آتشند
۷۴۳Nاین همه عالم طلب‌کار خوشند * وز خوش تزویر اندر آتشند
۷۴۴Qطالبِ زر گشته جمله پیر و خام * لیک قلب از زَر نداند چشمِ عام
۷۴۴Nطالب زر گشته جمله پیر و خام * لیک قلب از زر نداند چشم عام
۷۴۵Qپرتوی بر قلب زد خالص ببین * بی‌مِحَک زر را مکن از ظن گُزین
۷۴۵Nپرتوی بر قلب زد خالص ببین * بی‌محک زر را مکن از ظن گزین
۷۴۶Qگر مِحَک داری گزین کن ور نه رَوْ * نزدِ دانا خویشتن را کن گِرو
۷۴۶Nگر محک داری گزین کن ور نه رو * نزد دانا خویشتن را کن گرو
۷۴۷Qیا مِحَک باید میانِ جانِ خویش * ور ندانی ره مَرو تنها تو پیش
۷۴۷Nیا محک باید میان جان خویش * ور ندانی ره مرو تنها تو پیش
۷۴۸Qبانگِ غُولان هست بانگِ آشنا * آشنایی که کَشَد سوی فنا
۷۴۸Nبانگ غولان هست بانگ آشنا * آشنایی که کشد سوی فنا
۷۴۹Qبانگ می‌دارد که هان ای کاروان * سوی من آیید نک راه و نشان
۷۴۹Nبانگ می‌دارد که هان ای کاروان * سوی من آیید نک راه و نشان
۷۵۰Qنامِ هر یک می‌بَرَد غول ای فلان * تا کند آن خواجه را از آفلان
۷۵۰Nنام هر یک می‌برد غول ای فلان * تا کند آن خواجه را از آفلان
۷۵۱Qچون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر * عمر ضایع راه دُور و روز دیر
۷۵۱Nچون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر * عمر ضایع راه دور و روز دیر
۷۵۲Qچون بود آن بانگِ غول آخر بگو * مال خواهم جاه خواهم و آبِ‌رُو
۷۵۲Nچون بود آن بانگ غول آخر بگو * مال خواهم جاه خواهم و آبرو
۷۵۳Qاز درونِ خویش این آوازها * منع کن تا کشف گردد رازها
۷۵۳Nاز درون خویش این آوازها * منع کن تا کشف گردد رازها
۷۵۴Qذکرِ حق کن بانگِ غولان را بسوز * چشمِ نرگس را از این کرکس بدوز
۷۵۴Nذکر حق کن بانگ غولان را بسوز * چشم نرگس را از این کرکس بدوز
۷۵۵Qصبح کاذب را ز صادق وا شناس * رنگِ مَیْ را باز دان از رنگِ کاس
۷۵۵Nصبح کاذب را ز صادق واشناس * رنگ می را باز دان از رنگ کاس
۷۵۶Qتا بود کز دیدگانِ هفت رنگ * دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ
۷۵۶Nتا بود کز دیده‌گان هفت رنگ * دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ
۷۵۷Qرنگها بینی بجز این رنگها * گوهران بینی بجایِ سنگها
۷۵۷Nرنگها بینی بجز این رنگها * گوهران بینی به جای سنگها
۷۵۸Qگوهرِ چه بلکه دریایی شوی * آفتابِ چرخ‌پیمایی شوی
۷۵۸Nگوهر چه بلکه دریایی شوی * آفتاب چرخ پیمایی شوی
۷۵۹Qکار کُن در کارگه باشد نهان * تو بَرو در کارگه بینَش عیان
۷۵۹Nکار کن در کارگه باشد نهان * تو برو در کارگه بینش عیان
۷۶۰Qکارْ چون بر کار کُن پرده تنید * خارجِ آن کار نتْوانیش دید
۷۶۰Nکار چون بر کار کن پرده تنید * خارج آن کار نتوانیش دید
۷۶۱Qکارگه چون جایِ باشِ عاملست * آنک بیرونست از وی غافلست
۷۶۱Nکارگه چون جای باش عامل است * آن که بیرون است از وی غافل است
۷۶۲Qپس درآ در کارگه یعنی عَدَم * تا ببینی صُنْع و صانع را بهم
۷۶۲Nپس در آ در کارگه یعنی عدم * تا ببینی صنع و صانع را بهم
۷۶۳Qکارگه چون جایِ روشن دیدگیست * پس بُرونِ کارگه پوشیدگیست
۷۶۳Nکارگه چون جای روشن دیده‌گی است * پس برون کارگه پوشیدگی است
۷۶۴Qرُو بهَستی داشت فرعونِ عَنود * لاجرم از کارگاهش کُور بود
۷۶۴Nرو به هستی داشت فرعون عنود * لاجرم از کارگاهش کور بود
۷۶۵Qلاجرم می‌خواست تبدیلِ قَدَر * تا قضا را باز گرداند ز دَر
۷۶۵Nلاجرم می‌خواست تبدیل قدر * تا قضا را باز گرداند ز در
۷۶۶Qخود قضا بر سَبْلت آن حیله‌مند * زیرِ لب می‌کرد هر دم ریش‌خند
۷۶۶Nخود قضا بر سبلت آن حیله‌مند * زیر لب می‌کرد هر دم ریش‌خند
۷۶۷Qصد هزاران طفل کُشت او بی‌گناه * تا بگردد حکم و تقدیرِ الٰه
۷۶۷Nصد هزاران طفل کشت او بی‌گناه * تا بگردد حکم و تقدیر اله
۷۶۸Qتا که موسای نبی ناید برون * کرد در گردن هزاران ظلم و خون
۷۶۸Nتا که موسای نبی ناید برون * کرد در گردن هزاران ظلم و خون
۷۶۹Qآن همه خون کرد و موسی زاده شد * وز برای قهرِ او آماده شد
۷۶۹Nآن همه خون کرد و موسی زاده شد * و ز برای قهر او آماده شد
۷۷۰Qگر بدیدی کارگاهِ لا یَزال * دست و پایش خشک گشتی ز اِحتیال
۷۷۰Nگر بدیدی کارگاه لا یزال * دست و پایش خشک گشتی ز احتیال
۷۷۱Qاندرونِ خانه‌اش موسی مُعاف * وز برون می‌کُشت طفلان را گزاف
۷۷۱Nاندرون خانه‌اش موسی معاف * و ز برون می‌کشت طفلان را گزاف
۷۷۲Qهمچو صاحب نفْس کو تن پَرورد * بر دگر کس ظنِّ حقدی می‌بَرَد
۷۷۲Nهمچو صاحب نفس کاو تن پرورد * بر دگر کس ظن حقدی می‌برد
۷۷۳Qکین عدو و آن حسود و دشمنست * خود حسود و دشمنِ او آن تنست
۷۷۳Nکاین عدو و آن حسود و دشمن است * خود حسود و دشمن او آن تن است
۷۷۴Qاو چو فرعون و تنش موسی او * او ببیرون می‌دَوَد که کو عدو
۷۷۴Nاو چو موسی و تنش فرعون او * او به بیرون می‌دود که کو عدو
۷۷۵Qنفسش اندر خانهٔ تن نازنین * بر دگر کس دست می‌خاید بکین
۷۷۵Nنفسش اندر خانه‌ی تن نازنین * بر دگر کس دست می‌خاید به کین