block:2015
۶۱۴ | Q | با وکیلِ قاضی ادراکمَنْد | * | اهلِ زندان در شکایت آمدند |
۶۱۴ | N | با وکیل قاضی ادراکمند | * | اهل زندان در شکایت آمدند |
۶۱۵ | Q | که سلامِ ما بقاضی بَر کنون | * | باز گو آزارِ ما زین مردِ دون |
۶۱۵ | N | که سلام ما به قاضی بر کنون | * | باز گو آزار ما زین مرد دون |
۶۱۶ | Q | کاندرین زندان بماند او مُسْتَمِر | * | یاوهتاز و طبلخوارست و مُضِر |
۶۱۶ | N | کاندر این زندان بماند او مستمر | * | یاوه تاز و طبلخوار است و مضر |
۶۱۷ | Q | چون مگس حاضر شود در هر طعام | * | از وقاحت بیصَلا و بیسلام |
۶۱۷ | N | چون مگس حاضر شود در هر طعام | * | از وقاحت بیصلا و بیسلام |
۶۱۸ | Q | پیشِ او هیچَست لوتِ شصت کَسْ | * | کَر کند خود را اگر گوییش بَس |
۶۱۸ | N | پیش او هیچ است لوت شصت کس | * | کر کند خود را اگر گوییش بس |
۶۱۹ | Q | مردِ زندان را نیاید لُقْمهای | * | ور بصد حیلت گُشاید طعمهای |
۶۱۹ | N | مرد زندان را نیاید لقمهای | * | ور به صد حیلت گشاید طعمهای |
۶۲۰ | Q | در زمان پیش آید آن دوزخ گلو | * | حُجّتش این که خدا گفتا کُلُوا |
۶۲۰ | N | در زمان پیش آید آن دوزخ گلو | * | حجتش این که خدا گفتا کُلُوا* |
۶۲۱ | Q | زین چنین قحطِ سه ساله داد داد | * | ظلِّ مولانا ابد پاینده باد |
۶۲۱ | N | زین چنین قحط سه ساله داد داد | * | ظل مولانا ابد پاینده باد |
۶۲۲ | Q | یا ز زندان تا رود این گاومیش | * | یا وظیفه کُن ز وَقْفی لُقمهایش |
۶۲۲ | N | یا ز زندان تا رود این گاومیش | * | یا وظیفه کن ز وقفی لقمهایش |
۶۲۳ | Q | ای ز تو خوش هم ذُکور و هم اِناث | * | داد کن اَلْمُسْتَغاث المستغاث |
۶۲۳ | N | ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث | * | داد کن المستغاث المستغاث |
۶۲۴ | Q | سوی قاضی شد وکیلِ با نمک | * | گفت با قاضی شکایت یک بیک |
۶۲۴ | N | سوی قاضی شد وکیل با نمک | * | گفت با قاضی شکایت یک به یک |
۶۲۵ | Q | خواند او را قاضی از زندان بپیش | * | پس تفحُّص کرد از اَعیانِ خویش |
۶۲۵ | N | خواند او را قاضی از زندان به پیش | * | پس تفحص کرد از اعیان خویش |
۶۲۶ | Q | گشت ثابت پیشِ قاضی آن همه | * | که نمودند از شکایت آن رمه |
۶۲۶ | N | گشت ثابت پیش قاضی آن همه | * | که نمودند از شکایت آن رمه |
۶۲۷ | Q | گفت قاضی خیز ازین زندان برَوْ | * | سوی خانهٔ مُردهریگ خویش شَوْ |
۶۲۷ | N | گفت قاضی خیز از این زندان برو | * | سوی خانهی مردهریگ خویش شو |
۶۲۸ | Q | گفت خان و مانِ من احسانِ تُست | * | همچو کافر جنَّتم زندانِ تُست |
۶۲۸ | N | گفت خان و مان من احسان تست | * | همچو کافر جنتم زندان تست |
۶۲۹ | Q | گر ز زندانم برانی تو برَد | * | خود بمیرم من ز تقصیری و گَد |
۶۲۹ | N | گر ز زندانم برانی تو به رد | * | خود بمیرم من ز تقصیری و کد |
۶۳۰ | Q | همچو ابلیسی که میگفت ای سلام | * | رَبِّ أَنْظِرْنی إلَی یَوْمِ الْقیام |
۶۳۰ | N | همچو ابلیسی که میگفت ای سلام | * | رب أنظرنی إلی یوم القیام |
۶۳۱ | Q | کاندرین زندانِ دنیا من خوشم | * | تا که دشمنزادگان را میکُشم |
۶۳۱ | N | کاندر این زندان دنیا من خوشم | * | تا که دشمن زادگان را میکشم |
۶۳۲ | Q | هر که او را قُوتِ ایمانی بود | * | وز برای زادِ رَه نانی بود |
۶۳۲ | N | هر که او را قوت ایمانی بود | * | و ز برای زاد ره نانی بود |
۶۳۳ | Q | میستانم گه بمکر و گه بریو | * | تا برآرند از پشیمانی غریو |
۶۳۳ | N | میستانم گه به مکر و گه به ریو | * | تا بر آرند از پشیمانی غریو |
۶۳۴ | Q | گه بدرویشی کنم تهدیدشان | * | گه بزلف و خال بندم دیدشان |
۶۳۴ | N | گه به درویشی کنم تهدیدشان | * | گه به زلف و خال بندم دیدشان |
۶۳۵ | Q | قوتِ ایمانی درین زندان کَمست | * | وانک هست از قصدِ این سگ در خَمست |
۶۳۵ | N | قوت ایمانی در این زندان کم است | * | وان که هست از قصد این سگ در خم است |
۶۳۶ | Q | از نماز و صوم و صد بیچارگی | * | قوتِ ذوق آید بَرَد یکبارگی |
۶۳۶ | N | از نماز و صوم و صد بیچارگی | * | قوت ذوق آید برد یک بارگی |
۶۳۷ | Q | أَسْتَعِیذُ اللَّهَ مِنْ شَیْطانِهِ | * | قَدْ هَلَکْنا آه مِنْ طُغْیانِهِ |
۶۳۷ | N | أستعیذ اللَّه من شیطانه | * | قد هلکنا آه من طغیانه |
۶۳۸ | Q | یک سگست و در هزاران میرود | * | هر که در وَیْ رفت او او میشود |
۶۳۸ | N | یک سگ است و در هزاران میرود | * | هر که در وی رفت او او میشود |
۶۳۹ | Q | هر که سردت کرد میدان کو دروست | * | دیو پنهان گشته اندر زیرِ پوست |
۶۳۹ | N | هر که سردت کرد میدان کاو در اوست | * | دیو پنهان گشته اندر زیر پوست |
۶۴۰ | Q | چون نیابد صورت آید در خیال | * | تا کشاند آن خیالت در وَبال |
۶۴۰ | N | چون نیابد صورت آید در خیال | * | تا کشاند آن خیالت در وبال |
۶۴۱ | Q | گه خیالِ فُرجه و گاهی دکان | * | گه خیالِ علم و گاهی خان و مان |
۶۴۱ | N | گه خیال فرجه و گاهی دکان | * | گه خیال علم و گاهی خان و مان |
۶۴۲ | Q | هان بگو لاحَوْلها اندر زمان | * | از زبان تنها نه بلک از عینِ جان |
۶۴۲ | N | هان بگو لاحولها اندر زمان | * | از زبان تنها نه بلک از عین جان |
۶۴۳ | Q | گفت قاضی مفلسی را وا نُما | * | گفت اینک اهلِ زندانت گوا |
۶۴۳ | N | گفت قاضی مفلسی را وانما | * | گفت اینک اهل زندانت گوا |
۶۴۴ | Q | گفت ایشان مُتَّهَم باشند چون | * | میگریزند از تو میگریند خون |
۶۴۴ | N | گفت ایشان متهم باشند چون | * | میگریزند از تو میگریند خون |
۶۴۵ | Q | وز تو میخواهند هم تا وا رهند | * | زین غرض باطل گواهی میدهند |
۶۴۵ | N | از تو میخواهند هم تا وارهند | * | زین غرض باطل گواهی میدهند |
۶۴۶ | Q | جمله اهلِ مَحْکَمه گفتند ما | * | هم بر ادبار و بر افلاسش گوا |
۶۴۶ | N | جمله اهل محکمه گفتند ما | * | هم بر ادبار و بر افلاسش گوا |
۶۴۷ | Q | هر کرا پرسید قاضی حالِ او | * | گفت مولا دست ازین مفلس بشُو |
۶۴۷ | N | هر که را پرسید قاضی حال او | * | گفت مولا دست ازین مفلس بشو |
۶۴۸ | Q | گفت قاضی کش بگردانید فاش | * | گِرْدِ شهر این مفلس است و بس قَلاش |
۶۴۸ | N | گفت قاضی کش بگردانید فاش | * | گرد شهر این مفلس است و بس قلاش |
۶۴۹ | Q | کو بکو او را مُناداها زنید | * | طبلِ افلاسش عیان هر جا زنید |
۶۴۹ | N | کو به کو او را مناداها زنید | * | طبل افلاسش عیان هر جا زنید |
۶۵۰ | Q | هیچ کس نسْیه بنفْروشد بدو | * | قرض ندْهد هیچ کس او را تَسو |
۶۵۰ | N | هیچ کس نسیه بنفروشد بدو | * | قرض ندهد هیچ کس او را تسو |
۶۵۱ | Q | هر که دعوی آردش اینجا بفَن | * | بیش زندانش نخواهم کرد من |
۶۵۱ | N | هر که دعوی آردش اینجا به فن | * | بیش زندانش نخواهم کرد من |
۶۵۲ | Q | پیشِ من افلاسِ او ثابت شدست | * | نقد و کالا نیستش چیزی بدست |
۶۵۲ | N | پیش من افلاس او ثابت شده است | * | نقد و کالا نیستش چیزی به دست |
۶۵۳ | Q | آدمی در حَبسِ دنیا ز آن بود | * | تا بود کافلاسِ او ثابت شود |
۶۵۳ | N | آدمی در حبس دنیا ز آن بود | * | تا بود کافلاس او ثابت شود |
۶۵۴ | Q | مفلسی دیو را یزدانِ ما | * | هم منادی کرد در قُرآنِ ما |
۶۵۴ | N | مفلسی دیو را یزدان ما | * | هم منادی کرد در قرآن ما |
۶۵۵ | Q | کاو دغا و مفلس است و بَدْ سخن | * | هیچ با او شرکت و سودا مکن |
۶۵۵ | N | کاو دغا و مفلس است و بد سخن | * | هیچ با او شرکت و سودا مکن |
۶۵۶ | Q | ور کنی او را بهانه آوری | * | مفلس است او صَرْفه از وَیْ کَی بَری |
۶۵۶ | N | ور کنی او را بهانه آوری | * | مفلس است او صرفه از وی کی بری |
۶۵۷ | Q | حاضر آوردند چون فتنه فُروخت | * | اُشترِ کُردی که هیزم میفروخت |
۶۵۷ | N | حاضر آوردند چون فتنه فروخت | * | اشتر کردی که هیزم میفروخت |
۶۵۸ | Q | کُردِ بیچاره بسی فریاد کرد | * | هم موکَّل را بدانگی شاد کرد |
۶۵۸ | N | کرد بیچاره بسی فریاد کرد | * | هم موکل را به دانگی شاد کرد |
۶۵۹ | Q | اُشترش بُردند از هنگامِ چاشت | * | تا شب و افْغانِ او سودی نداشت |
۶۵۹ | N | اشترش بردند از هنگام چاشت | * | تا شب و افغان او سودی نداشت |
۶۶۰ | Q | بر شتر بنْشست آن قحطِ گران | * | صاحبِ اشتر پیِ اشتر دوان |
۶۶۰ | N | بر شتر بنشست آن قحط گران | * | صاحب اشتر پی اشتر دوان |
۶۶۱ | Q | سو بسو و کو بکو میتاختند | * | تا همه شهرش عیان بشْناختند |
۶۶۱ | N | سو به سو و کو به کو میتاختند | * | تا همه شهرش عیان بشناختند |
۶۶۲ | Q | پیشِ هر حمّام و هر بازارگه | * | کرده مردم جمله در شکلش نگه |
۶۶۲ | N | پیش هر حمام و هر بازارگاه | * | کرده مردم جمله در شکلش نگاه |
۶۶۳ | Q | ده منادیگر بلندآوازیان | * | تُرک و کُرد و رومیان و تازیان |
۶۶۳ | N | ده منادی گر بلند آوازیان | * | کرد و ترک و رومیان و تازیان |
۶۶۴ | Q | مفلس است این و ندارد هیچ چیز | * | قرض تا ندهد کس او را یک پشیز |
۶۶۴ | N | مفلس است این و ندارد هیچ چیز | * | قرض تا ندهد کس او را یک پشیز |
۶۶۵ | Q | ظاهر و باطن ندارد حَبّهای | * | مفلسی قلبی دغایی دَبّهای |
۶۶۵ | N | ظاهر و باطن ندارد حبهای | * | مفلسی قلبی دغایی دبهای |
۶۶۶ | Q | هان و هان با او حریفی کم کنید | * | چونک کاو آرد گِرِه مُحْکَم کنید |
۶۶۶ | N | هان و هان با او حریفی کم کنید | * | چون که کاو آرد گره محکم کنید |
۶۶۷ | Q | ور بحُکْم آرید این پژمرده را | * | من نخواهم کرد زندان مرده را |
۶۶۷ | N | ور به حکم آرید این پژمرده را | * | من نخواهم کرد زندان مرده را |
۶۶۸ | Q | خوش دَمست او و گلویش بس فراخ | * | با شعارِ نَو دثارِ شاخ شاخ |
۶۶۸ | N | خوش دم است او و گلویش بس فراخ | * | با شعار نو دثار شاخ شاخ |
۶۶۹ | Q | گر بپوشد بهرِ مکر آن جامه را | * | عاریهست آن تا فریبد عامه را |
۶۶۹ | N | گر بپوشد بهر مکر آن جامه را | * | عاریه است او و فریبد عامه را |
۶۷۰ | Q | حرفِ حِکْمت بر زبانِ ناحَکیم | * | حُلّههای عاریت دان ای سلیم |
۶۷۰ | N | حرف حکمت بر زبان ناحکیم | * | حلههای عاریت دان ای سلیم |
۶۷۱ | Q | گر چه دزدی حُلّهای پوشیده است | * | دستِ تو چون گیرد آن ببْریده دست |
۶۷۱ | N | گر چه دزدی حلهای پوشیده است | * | دست تو چون گیرد آن ببریده دست |
۶۷۲ | Q | چون شبانه از شتر آمد بزیر | * | کُرد گفتش منزلم دُورست و دیر |
۶۷۲ | N | چون شبانه از شتر آمد به زیر | * | کرد گفتش منزلم دور است و دیر |
۶۷۳ | Q | بر نشستی اشترم را از پگاه | * | جَو رَها کردم کم از اِخْراجِ کاه |
۶۷۳ | N | بر نشستی اشترم را از پگاه | * | جو رها کردم کم از اخراج کاه |
۶۷۴ | Q | گفت تا اکنون چه میکردیم پَس | * | هوشِ تو کو نیست اندر خانه کس |
۶۷۴ | N | گفت تا اکنون چه میکردیم پس | * | هوش تو کو، نیست اندر خانه کس |
۶۷۵ | Q | طبلِ افلاسم بچرخِ سابعه | * | رفت و تو نشْنیدهای بَد واقعه |
۶۷۵ | N | طبل افلاسم به چرخ سابعه | * | رفت و تو نشنیدهای بد واقعه |
۶۷۶ | Q | گوشِ تو پُر بوده است از طمعِ خام | * | پس طمع کَر میکند کُور ای غلام |
۶۷۶ | N | گوش تو پر بوده است از طمع خام | * | پس طمع کر میکند کور ای غلام |
۶۷۷ | Q | تا کلوخ و سنگ بشنید این بیان | * | مفلسست و مفلسست این قلتبان |
۶۷۷ | N | تا کلوخ و سنگ بشنید این بیان | * | مفلس است و مفلس است این قلتبان |
۶۷۸ | Q | تا بشب گفتند و در صاحب شتُر | * | بر نَزَد کاو از طمع پُر بود پُر |
۶۷۸ | N | تا به شب گفتند و در صاحب شتر | * | بر نزد کاو از طمع پر بود پر |
۶۷۹ | Q | هست بر سمع و بصر مُهرِ خدا | * | در حُجُب بس صورتست و بس صدا |
۶۷۹ | N | هست بر سمع و بصر مهر خدا | * | در حجب بس صورت است و بس صدا |
۶۸۰ | Q | آنچ او خواهد رساند آن بچشم | * | از جمال و از کمال و از کَرَشْم |
۶۸۰ | N | آن چه او خواهد رساند آن به چشم | * | از جمال و از کمال و از کرشم |
۶۸۱ | Q | وانچ او خواهد رساند آن بگوش | * | از سماع و از بشارت وز خروش |
۶۸۱ | N | و انچه او خواهد رساند آن به گوش | * | از سماع و از بشارت وز خروش |
۶۸۲ | Q | کَوْن پُر چارهست و هیچت چاره نی | * | تا که نگْشاید خدایت روزنی |
۶۸۲ | N | کون پر چاره ست و هیچت چاره نی | * | تا که نگشاید خدایت روزنی |
۶۸۳ | Q | گرچه تو هستی کنون غافل از آن | * | وقتِ حاجت حق کند آن را عیان |
۶۸۳ | N | گر چه تو هستی کنون غافل از آن | * | وقت حاجت حق کند آن را عیان |
۶۸۴ | Q | گفت پیغامبر که یزدانِ مَجید | * | از پیِ هر دَرد دَرمان آفرید |
۶۸۴ | N | گفت پیغمبر که یزدان مجید | * | از پی هر درد درمان آفرید |
۶۸۵ | Q | لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو | * | بهرِ دردِ خویش بیفرمانِ او |
۶۸۵ | N | لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو | * | بهر درد خویش بیفرمان او |
۶۸۶ | Q | چشم را ای چاره جُو در لامَکان | * | هین بنه چون چشمِ کُشته سوی جان |
۶۸۶ | N | چشم را ای چاره جو در لامکان | * | هین بنه چون چشم کشته سوی جان |
۶۸۷ | Q | این جهان از بیجِهَت پیدا شدست | * | که ز بیجایی جهان را جا شدست |
۶۸۷ | N | این جهان از بیجهت پیدا شده ست | * | که ز بیجایی جهان را جا شده ست |
۶۸۸ | Q | بازگَرْد از هست سوی نیستی | * | طالبِ رَبّی و رَبّانیستی |
۶۸۸ | N | باز گرد از هست سوی نیستی | * | طالب ربی و ربانیستی |
۶۸۹ | Q | جایِ دَخْلست این عَدَم از وی مَرَم | * | جایِ خرجست این وجودِ بیش و کم |
۶۸۹ | N | جای دخل است این عدم از وی مرم | * | جای خرج است این وجود بیش و کم |
۶۹۰ | Q | کارگاهِ صُنعِ حق چون نیستیست | * | جز معطّل در جهان هست کیست |
۶۹۰ | N | کارگاه صنع حق چون نیستی است | * | پس برون کارگه بیقیمتی است |
۶۹۱ | Q | یاد ده ما را سخنهای دقیق | * | که ترا رحم آورد آن ای رفیق |
۶۹۱ | N | یاد ده ما را سخنهای دقیق | * | که ترا رحم آورد آن ای رفیق |
۶۹۲ | Q | هم دعا از تو اجابت هم ز تو | * | ایمنی از تو مَهابت هم ز تو |
۶۹۲ | N | هم دعا از تو اجابت هم ز تو | * | ایمنی از تو مهابت هم ز تو |
۶۹۳ | Q | گر خطا گفتیم اِصلاحش تو کن | * | مُصْلِحی تو ای تو سلطانِ سخُن |
۶۹۳ | N | گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن | * | مصلحی تو ای تو سلطان سخن |
۶۹۴ | Q | کیمیا داری که تبدیلش کنی | * | گر چه جُویِ خون بود نیلش کنی |
۶۹۴ | N | کیمیا داری که تبدیلش کنی | * | گر چه جوی خون بود نیلش کنی |
۶۹۵ | Q | این چنین میناگریها کارِ تُست | * | این چنین اکسیرها اسرارِ تُست |
۶۹۵ | N | این چنین میناگریها کار تست | * | این چنین اکسیرها اسرار تست |
۶۹۶ | Q | آب را و خاک را برهم زدی | * | ز آب و گِل نقشِ تنِ آدم زدی |
۶۹۶ | N | آب را و خاک را بر هم زدی | * | ز آب و گل نقش تن آدم زدی |
۶۹۷ | Q | نِسْبتش دادی و جُفت و خال و عَم | * | با هزار اندیشه و شادی و غم |
۶۹۷ | N | نسبتش دادی و جفت و خال و عم | * | با هزار اندیشه و شادی و غم |
۶۹۸ | Q | باز بعضی را رهایی دادهای | * | زین غم و شادی جُدایی دادهای |
۶۹۸ | N | باز بعضی را رهایی دادهای | * | زین غم و شادی جدایی دادهای |
۶۹۹ | Q | بُردهای از خویش و پیوند و سرشت | * | کردهای در چشمِ او هر خوب زشت |
۶۹۹ | N | بردهای از خویش و پیوند و سرشت | * | کردهای در چشم او هر خوب زشت |
۷۰۰ | Q | هر چه محسوس است او رَد میکند | * | وانچ ناپیداست مُسْنَد میکند |
۷۰۰ | N | هر چه محسوس است او رد میکند | * | و انچه ناپیداست مسند میکند |
۷۰۱ | Q | عشقِ او پیدا و معشوقش نهان | * | یار بیرون فتنهٔ او در جهان |
۷۰۱ | N | عشق او پیدا و معشوقش نهان | * | یار بیرون فتنهی او در جهان |
۷۰۲ | Q | این رها کن عشقهای صورتی | * | نیست بر صورت نه بر رُویِ سَتی |
۷۰۲ | N | این رها کن عشقهای صورتی | * | نیست بر صورت نه بر روی ستی |
۷۰۳ | Q | آنچ معشوقست صورت نیست آن | * | خواه عشقِ این جهان خواه آن جهان |
۷۰۳ | N | آن چه معشوق است صورت نیست آن | * | خواه عشق این جهان خواه آن جهان |
۷۰۴ | Q | آنچ بر صورت تو عاشق گشتهای | * | چون برون شد جان چرایش هشتهای |
۷۰۴ | N | آن چه بر صورت تو عاشق گشتهای | * | چون برون شد جان چرایش هشتهای |
۷۰۵ | Q | صورتش بر جاست این سیری ز چیست | * | عاشقا واجُو که معشوق تو کیست |
۷۰۵ | N | صورتش بر جاست این سیری ز چیست | * | عاشقا واجو که معشوق تو کیست |
۷۰۶ | Q | آنچ محسوسست اگر معشوقه است | * | عاشقستی هر که او را حسّ هَست |
۷۰۶ | N | آن چه محسوس است اگر معشوقه است | * | عاشق استی هر که او را حس هست |
۷۰۷ | Q | چون وفا آن عشق افزون میکند | * | کَیْ وفا صورت دگرگون میکند |
۷۰۷ | N | چون وفا آن عشق افزون میکند | * | کی وفا صورت دگرگون میکند |
۷۰۸ | Q | پرتوِ خورشید بر دیوار تافت | * | تابشِ عاریّتی دیوار یافت |
۷۰۸ | N | پرتو خورشید بر دیوار تافت | * | تابش عاریتی دیوار یافت |
۷۰۹ | Q | بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم | * | وا طلب اصلی که تابد او مقیم |
۷۰۹ | N | بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم | * | واطلب اصلی که تابد او مقیم |
۷۱۰ | Q | ای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش | * | خویش بر صورت پرستان دیده بیش |
۷۱۰ | N | ای که تو هم عاشقی بر عقل خویش | * | خویش بر صورت پرستان دیده بیش |
۷۱۱ | Q | پرتوِ عقلست آن بر حِسِّ تو | * | عاریت میدان ذهب بر مِسِّ تو |
۷۱۱ | N | پرتو عقل است آن بر حس تو | * | عاریت میدان ذهب بر مس تو |
۷۱۲ | Q | چون زَرْاندودست خوبی در بَشَر | * | ورنه چون شد شاهدِ تو پیرهخَر |
۷۱۲ | N | چون زر اندود است خوبی در بشر | * | ور نه چون شد شاهد تو پیر خر |
۷۱۳ | Q | چون فرشته بود همچون دیو شد | * | کان ملاحت اندرو عاریّه بُد |
۷۱۳ | N | چون فرشته بود همچون دیو شد | * | کان ملاحت اندر او عاریه بد |
۷۱۴ | Q | اندک اندک میستانند آن جمال | * | اندک اندک خشک میگردد نهال |
۷۱۴ | N | اندک اندک میستانند آن جمال | * | اندک اندک خشک میگردد نهال |
۷۱۵ | Q | رَوْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان | * | دل طلب کن دل منه بر استخوان |
۷۱۵ | N | رو نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان | * | دل طلب کن دل منه بر استخوان |
۷۱۶ | Q | کان جمالِ دل جمالِ باقیَست | * | دولَتَش از آبِ حیوان ساقیَست |
۷۱۶ | N | کان جمال دل جمال باقی است | * | دولتش از آب حیوان ساقی است |
۷۱۷ | Q | خود هم او آبست و هم ساقی و مست | * | هر سه یک شد چون طِلِسْمِ تو شکست |
۷۱۷ | N | خود هم او آب است و هم ساقی و مست | * | هر سه یک شد چون طلسم تو شکست |
۷۱۸ | Q | آن یکی را تو ندانی از قیاس | * | بندگی کن ژاژ کم خا ناشِناس |
۷۱۸ | N | آن یکی را تو ندانی از قیاس | * | بندگی کن ژاژ کم خا ناشناس |
۷۱۹ | Q | معنی تو صورتست و عاریت | * | بر مُناسب شادی و بر قافیت |
۷۱۹ | N | معنی تو صورت است و عاریت | * | بر مناسب شادی و بر قافیت |
۷۲۰ | Q | معنی آن باشد که بسْتاند ترا | * | بینیاز از نقش گرداند ترا |
۷۲۰ | N | معنی آن باشد که بستاند ترا | * | بینیاز از نقش گرداند ترا |
۷۲۱ | Q | معنی آن نبْود که کُور و کَر کند | * | مرد را بر نقش عاشقتر کند |
۷۲۱ | N | معنی آن نبود که کور و کر کند | * | مرد را بر نقش عاشقتر کند |
۷۲۲ | Q | کُور را قسمت خیالِ غمفزاست | * | بهرهٔ چشم این خیالاتِ فَناست |
۷۲۲ | N | کور را قسمت خیال غم فزاست | * | بهرهی چشم این خیالات فناست |
۷۲۳ | Q | حرفِ قرآن را ضریران مَعْدنند | * | خَر نبینند و بپالان بر زنند |
۷۲۳ | N | حرف قرآن را ضریران معدناند | * | خر نبینند و به پالان بر زنند |
۷۲۴ | Q | چون تو بینایی پیِ خر رَوْ که جَست | * | چند پالان دوزی ای پالانپرست |
۷۲۴ | N | چون تو بینایی پی خر رو که جست | * | چند پالان دوزی ای پالان پرست |
۷۲۵ | Q | خر چو هست آید یقین پالان ترا | * | کم نگردد نان چو باشد جان ترا |
۷۲۵ | N | خر چو هست آید یقین پالان ترا | * | کم نگردد نان چو باشد جان ترا |
۷۲۶ | Q | پُشتِ خر دکّان و مال و مَکْسَبست | * | دُرِّ قَلْبت مایهٔ صد قالبست |
۷۲۶ | N | پشت خر دکان و مال و مکسب است | * | در قلبت مایهی صد قالب است |
۷۲۷ | Q | خر برهنه بر نشین ای بو الفضول | * | خَر برهنه نی که راکب شد رسول |
۷۲۷ | N | خر برهنه بر نشین ای بو الفضول | * | خر برهنه نه که راکب شد رسول |
۷۲۸ | Q | النَّبیُّ قد رَکِبْ مُعْرَوْرِیا | * | و النَّبیُّ قِیلَ سافَرْ ماشِیَا |
۷۲۸ | N | النَّبیّ قد رکب معروریا | * | و النَّبیّ قیل سافر ماشیا |
۷۲۹ | Q | شد خرِ نَفْسِ تو بر میخیش بَند | * | چند بگْریزد ز کار و بار چَند |
۷۲۹ | N | شد خر نفس تو بر میخیش بند | * | چند بگریزد ز کار و بار چند |
۷۳۰ | Q | بارِ صبر و شکر او را بُردَنیست | * | خواه در صد سال و خواهی سی و بیست |
۷۳۰ | N | بار صبر و شکر او را بردنی است | * | خواه در صد سال و خواهی سی و بیست |
۷۳۱ | Q | هیچ وازر وِزْرِ غیری بر نداشت | * | هیچ کس ندْرود تا چیزی نکاشت |
۷۳۱ | N | هیچ وازر وزر غیری بر نداشت | * | هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت |
۷۳۲ | Q | طمعِ خامست آن مخور خام ای پسر | * | خام خوردن علّت آرد در بَشَر |
۷۳۲ | N | طمع خام است آن مخور خام ای پسر | * | خام خوردن علت آرد در بشر |
۷۳۳ | Q | کان فلانی یافت گنجی ناگهان | * | من همان خواهم مَه کار و مَه دکان |
۷۳۳ | N | کان فلانی یافت گنجی ناگهان | * | من همان خواهم نه کار و نه دکان |
۷۳۴ | Q | کارِ بختست آن و آن هم نادرست | * | کسب باید کرد تا تن قادرست |
۷۳۴ | N | کار بخت است آن و آن هم نادر است | * | کسب باید کرد تا تن قادر است |
۷۳۵ | Q | کسب کردن گنج را مانع کَیَست | * | پا مکش از کار آن خود در پَیست |
۷۳۵ | N | کسب کردن گنج را مانع کی است | * | پا مکش از کار آن خود در پی است |
۷۳۶ | Q | تا نگردی تو گرفتارِ اگر | * | که اگر این کردمی یا آن دگر |
۷۳۶ | N | تا نگردی تو گرفتار اگر | * | که اگر این کردمی یا آن دگر |
۷۳۷ | Q | کز اگر گفتن رسولِ با وفاق | * | منع کرد و گفت آن هست از نفاق |
۷۳۷ | N | کز اگر گفتن رسول با وفاق | * | منع کرد و گفت آن هست از نفاق |
۷۳۸ | Q | کان منافق در اگر گفتن بمُرد | * | وز اگر گفتن بجز حَسرت نبُرد |
۷۳۸ | N | کان منافق در اگر گفتن بمرد | * | وز اگر گفتن بجز حسرت نبرد |