vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2015

شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی ار دست آن مفلس
۶۱۴Qبا وکیلِ قاضی ادراک‌مَنْد * اهلِ زندان در شکایت آمدند
۶۱۴Nبا وکیل قاضی ادراک‌مند * اهل زندان در شکایت آمدند
۶۱۵Qکه سلامِ ما بقاضی بَر کنون * باز گو آزارِ ما زین مردِ دون
۶۱۵Nکه سلام ما به قاضی بر کنون * باز گو آزار ما زین مرد دون
۶۱۶Qکاندرین زندان بماند او مُسْتَمِر * یاوه‌تاز و طبل‌خوارست و مُضِر
۶۱۶Nکاندر این زندان بماند او مستمر * یاوه تاز و طبل‌خوار است و مضر
۶۱۷Qچون مگس حاضر شود در هر طعام * از وقاحت بی‌صَلا و بی‌سلام
۶۱۷Nچون مگس حاضر شود در هر طعام * از وقاحت بی‌صلا و بی‌سلام
۶۱۸Qپیشِ او هیچَست لوتِ شصت کَسْ * کَر کند خود را اگر گوییش بَس
۶۱۸Nپیش او هیچ است لوت شصت کس * کر کند خود را اگر گوییش بس
۶۱۹Qمردِ زندان را نیاید لُقْمه‌ای * ور بصد حیلت گُشاید طعمه‌ای
۶۱۹Nمرد زندان را نیاید لقمه‌ای * ور به صد حیلت گشاید طعمه‌ای
۶۲۰Qدر زمان پیش آید آن دوزخ گلو * حُجّتش این که خدا گفتا کُلُوا
۶۲۰Nدر زمان پیش آید آن دوزخ گلو * حجتش این که خدا گفتا کُلُوا*
۶۲۱Qزین چنین قحطِ سه ساله داد داد * ظلِّ مولانا ابد پاینده باد
۶۲۱Nزین چنین قحط سه ساله داد داد * ظل مولانا ابد پاینده باد
۶۲۲Qیا ز زندان تا رود این گاومیش * یا وظیفه کُن ز وَقْفی لُقمه‌ایش
۶۲۲Nیا ز زندان تا رود این گاومیش * یا وظیفه کن ز وقفی لقمه‌ایش
۶۲۳Qای ز تو خوش هم ذُکور و هم اِناث * داد کن اَلْمُسْتَغاث المستغاث
۶۲۳Nای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث * داد کن المستغاث المستغاث
۶۲۴Qسوی قاضی شد وکیلِ با نمک * گفت با قاضی شکایت یک بیک
۶۲۴Nسوی قاضی شد وکیل با نمک * گفت با قاضی شکایت یک به یک
۶۲۵Qخواند او را قاضی از زندان بپیش * پس تفحُّص کرد از اَعیانِ خویش
۶۲۵Nخواند او را قاضی از زندان به پیش * پس تفحص کرد از اعیان خویش
۶۲۶Qگشت ثابت پیشِ قاضی آن همه * که نمودند از شکایت آن رمه
۶۲۶Nگشت ثابت پیش قاضی آن همه * که نمودند از شکایت آن رمه
۶۲۷Qگفت قاضی خیز ازین زندان برَوْ * سوی خانهٔ مُرده‌ریگ خویش شَوْ
۶۲۷Nگفت قاضی خیز از این زندان برو * سوی خانه‌ی مرده‌ریگ خویش شو
۶۲۸Qگفت خان و مانِ من احسانِ تُست * همچو کافر جنَّتم زندانِ تُست
۶۲۸Nگفت خان و مان من احسان تست * همچو کافر جنتم زندان تست
۶۲۹Qگر ز زندانم برانی تو برَد * خود بمیرم من ز تقصیری و گَد
۶۲۹Nگر ز زندانم برانی تو به رد * خود بمیرم من ز تقصیری و کد
۶۳۰Qهمچو ابلیسی که می‌گفت ای سلام * رَبِّ أَنْظِرْنی إلَی یَوْمِ الْقیام
۶۳۰Nهمچو ابلیسی که می‌گفت ای سلام * رب أنظرنی إلی یوم القیام
۶۳۱Qکاندرین زندانِ دنیا من خوشم * تا که دشمن‌زادگان را می‌کُشم
۶۳۱Nکاندر این زندان دنیا من خوشم * تا که دشمن زادگان را می‌کشم
۶۳۲Qهر که او را قُوتِ ایمانی بود * وز برای زادِ رَه نانی بود
۶۳۲Nهر که او را قوت ایمانی بود * و ز برای زاد ره نانی بود
۶۳۳Qمی‌ستانم گه بمکر و گه بریو * تا برآرند از پشیمانی غریو
۶۳۳Nمی‌ستانم گه به مکر و گه به ریو * تا بر آرند از پشیمانی غریو
۶۳۴Qگه بدرویشی کنم تهدیدشان * گه بزلف و خال بندم دیدشان
۶۳۴Nگه به درویشی کنم تهدیدشان * گه به زلف و خال بندم دیدشان
۶۳۵Qقوتِ ایمانی درین زندان کَمست * وانک هست از قصدِ این سگ در خَمست
۶۳۵Nقوت ایمانی در این زندان کم است * وان که هست از قصد این سگ در خم است
۶۳۶Qاز نماز و صوم و صد بیچارگی * قوتِ ذوق آید بَرَد یکبارگی
۶۳۶Nاز نماز و صوم و صد بی‌چارگی * قوت ذوق آید برد یک بارگی
۶۳۷Qأَسْتَعِیذُ اللَّهَ مِنْ شَیْطانِهِ * قَدْ هَلَکْنا آه مِنْ طُغْیانِهِ
۶۳۷Nأستعیذ اللَّه من شیطانه * قد هلکنا آه من طغیانه
۶۳۸Qیک سگست و در هزاران می‌رود * هر که در وَیْ رفت او او می‌شود
۶۳۸Nیک سگ است و در هزاران می‌رود * هر که در وی رفت او او می‌شود
۶۳۹Qهر که سردت کرد می‌دان کو دروست * دیو پنهان گشته اندر زیرِ پوست
۶۳۹Nهر که سردت کرد می‌دان کاو در اوست * دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
۶۴۰Qچون نیابد صورت آید در خیال * تا کشاند آن خیالت در وَبال
۶۴۰Nچون نیابد صورت آید در خیال * تا کشاند آن خیالت در وبال
۶۴۱Qگه خیالِ فُرجه و گاهی دکان * گه خیالِ علم و گاهی خان و مان
۶۴۱Nگه خیال فرجه و گاهی دکان * گه خیال علم و گاهی خان و مان
۶۴۲Qهان بگو لاحَوْلها اندر زمان * از زبان تنها نه بلک از عینِ جان
۶۴۲Nهان بگو لاحولها اندر زمان * از زبان تنها نه بلک از عین جان
۶۴۳Qگفت قاضی مفلسی را وا نُما * گفت اینک اهلِ زندانت گوا
۶۴۳Nگفت قاضی مفلسی را وانما * گفت اینک اهل زندانت گوا
۶۴۴Qگفت ایشان مُتَّهَم باشند چون * می‌گریزند از تو می‌گریند خون
۶۴۴Nگفت ایشان متهم باشند چون * می‌گریزند از تو می‌گریند خون
۶۴۵Qوز تو می‌خواهند هم تا وا رهند * زین غرض باطل گواهی می‌دهند
۶۴۵Nاز تو می‌خواهند هم تا وارهند * زین غرض باطل گواهی می‌دهند
۶۴۶Qجمله اهلِ مَحْکَمه گفتند ما * هم بر ادبار و بر افلاسش گوا
۶۴۶Nجمله اهل محکمه گفتند ما * هم بر ادبار و بر افلاسش گوا
۶۴۷Qهر کرا پرسید قاضی حالِ او * گفت مولا دست ازین مفلس بشُو
۶۴۷Nهر که را پرسید قاضی حال او * گفت مولا دست ازین مفلس بشو
۶۴۸Qگفت قاضی کش بگردانید فاش * گِرْدِ شهر این مفلس است و بس قَلاش
۶۴۸Nگفت قاضی کش بگردانید فاش * گرد شهر این مفلس است و بس قلاش
۶۴۹Qکو بکو او را مُناداها زنید * طبلِ افلاسش عیان هر جا زنید
۶۴۹Nکو به کو او را مناداها زنید * طبل افلاسش عیان هر جا زنید
۶۵۰Qهیچ کس نسْیه بنفْروشد بدو * قرض ندْهد هیچ کس او را تَسو
۶۵۰Nهیچ کس نسیه بنفروشد بدو * قرض ندهد هیچ کس او را تسو
۶۵۱Qهر که دعوی آردش اینجا بفَن * بیش زندانش نخواهم کرد من
۶۵۱Nهر که دعوی آردش اینجا به فن * بیش زندانش نخواهم کرد من
۶۵۲Qپیشِ من افلاسِ او ثابت شدست * نقد و کالا نیستش چیزی بدست
۶۵۲Nپیش من افلاس او ثابت شده است * نقد و کالا نیستش چیزی به دست
۶۵۳Qآدمی در حَبسِ دنیا ز آن بود * تا بود کافلاسِ او ثابت شود
۶۵۳Nآدمی در حبس دنیا ز آن بود * تا بود کافلاس او ثابت شود
۶۵۴Qمفلسی دیو را یزدانِ ما * هم منادی کرد در قُرآنِ ما
۶۵۴Nمفلسی دیو را یزدان ما * هم منادی کرد در قرآن ما
۶۵۵Qکاو دغا و مفلس است و بَدْ سخن * هیچ با او شرکت و سودا مکن
۶۵۵Nکاو دغا و مفلس است و بد سخن * هیچ با او شرکت و سودا مکن
۶۵۶Qور کنی او را بهانه آوری * مفلس است او صَرْفه از وَیْ کَی بَری
۶۵۶Nور کنی او را بهانه آوری * مفلس است او صرفه از وی کی بری
۶۵۷Qحاضر آوردند چون فتنه فُروخت * اُشترِ کُردی که هیزم می‌فروخت
۶۵۷Nحاضر آوردند چون فتنه فروخت * اشتر کردی که هیزم می‌فروخت
۶۵۸Qکُردِ بیچاره بسی فریاد کرد * هم موکَّل را بدانگی شاد کرد
۶۵۸Nکرد بی‌چاره بسی فریاد کرد * هم موکل را به دانگی شاد کرد
۶۵۹Qاُشترش بُردند از هنگامِ چاشت * تا شب و افْغانِ او سودی نداشت
۶۵۹Nاشترش بردند از هنگام چاشت * تا شب و افغان او سودی نداشت
۶۶۰Qبر شتر بنْشست آن قحطِ گران * صاحبِ اشتر پیِ اشتر دوان
۶۶۰Nبر شتر بنشست آن قحط گران * صاحب اشتر پی اشتر دوان
۶۶۱Qسو بسو و کو بکو می‌تاختند * تا همه شهرش عیان بشْناختند
۶۶۱Nسو به سو و کو به کو می‌تاختند * تا همه شهرش عیان بشناختند
۶۶۲Qپیشِ هر حمّام و هر بازارگه * کرده مردم جمله در شکلش نگه
۶۶۲Nپیش هر حمام و هر بازارگاه * کرده مردم جمله در شکلش نگاه
۶۶۳Qده منادی‌گر بلندآوازیان * تُرک و کُرد و رومیان و تازیان
۶۶۳Nده منادی گر بلند آوازیان * کرد و ترک و رومیان و تازیان
۶۶۴Qمفلس است این و ندارد هیچ چیز * قرض تا ندهد کس او را یک پشیز
۶۶۴Nمفلس است این و ندارد هیچ چیز * قرض تا ندهد کس او را یک پشیز
۶۶۵Qظاهر و باطن ندارد حَبّه‌ای * مفلسی قلبی دغایی دَبّه‌ای
۶۶۵Nظاهر و باطن ندارد حبه‌ای * مفلسی قلبی دغایی دبه‌ای
۶۶۶Qهان و هان با او حریفی کم کنید * چونک کاو آرد گِرِه مُحْکَم کنید
۶۶۶Nهان و هان با او حریفی کم کنید * چون که کاو آرد گره محکم کنید
۶۶۷Qور بحُکْم آرید این پژمرده را * من نخواهم کرد زندان مرده را
۶۶۷Nور به حکم آرید این پژمرده را * من نخواهم کرد زندان مرده را
۶۶۸Qخوش دَمست او و گلویش بس فراخ * با شعارِ نَو دثارِ شاخ شاخ
۶۶۸Nخوش دم است او و گلویش بس فراخ * با شعار نو دثار شاخ شاخ
۶۶۹Qگر بپوشد بهرِ مکر آن جامه را * عاریه‌ست آن تا فریبد عامه را
۶۶۹Nگر بپوشد بهر مکر آن جامه را * عاریه است او و فریبد عامه را
۶۷۰Qحرفِ حِکْمت بر زبانِ ناحَکیم * حُلّه‌های عاریت دان ای سلیم
۶۷۰Nحرف حکمت بر زبان ناحکیم * حله‌های عاریت دان ای سلیم
۶۷۱Qگر چه دزدی حُلّه‌ای پوشیده است * دستِ تو چون گیرد آن ببْریده دست
۶۷۱Nگر چه دزدی حله‌ای پوشیده است * دست تو چون گیرد آن ببریده دست
۶۷۲Qچون شبانه از شتر آمد بزیر * کُرد گفتش منزلم دُورست و دیر
۶۷۲Nچون شبانه از شتر آمد به زیر * کرد گفتش منزلم دور است و دیر
۶۷۳Qبر نشستی اشترم را از پگاه * جَو رَها کردم کم از اِخْراجِ کاه
۶۷۳Nبر نشستی اشترم را از پگاه * جو رها کردم کم از اخراج کاه
۶۷۴Qگفت تا اکنون چه می‌کردیم پَس * هوشِ تو کو نیست اندر خانه کس
۶۷۴Nگفت تا اکنون چه می‌کردیم پس * هوش تو کو، نیست اندر خانه کس
۶۷۵Qطبلِ افلاسم بچرخِ سابعه * رفت و تو نشْنیده‌ای بَد واقعه
۶۷۵Nطبل افلاسم به چرخ سابعه * رفت و تو نشنیده‌ای بد واقعه
۶۷۶Qگوشِ تو پُر بوده است از طمعِ خام * پس طمع کَر می‌کند کُور ای غلام
۶۷۶Nگوش تو پر بوده است از طمع خام * پس طمع کر می‌کند کور ای غلام
۶۷۷Qتا کلوخ و سنگ بشنید این بیان * مفلسست و مفلسست این قلتبان
۶۷۷Nتا کلوخ و سنگ بشنید این بیان * مفلس است و مفلس است این قلتبان
۶۷۸Qتا بشب گفتند و در صاحب شتُر * بر نَزَد کاو از طمع پُر بود پُر
۶۷۸Nتا به شب گفتند و در صاحب شتر * بر نزد کاو از طمع پر بود پر
۶۷۹Qهست بر سمع و بصر مُهرِ خدا * در حُجُب بس صورتست و بس صدا
۶۷۹Nهست بر سمع و بصر مهر خدا * در حجب بس صورت است و بس صدا
۶۸۰Qآنچ او خواهد رساند آن بچشم * از جمال و از کمال و از کَرَشْم
۶۸۰Nآن چه او خواهد رساند آن به چشم * از جمال و از کمال و از کرشم
۶۸۱Qوانچ او خواهد رساند آن بگوش * از سماع و از بشارت وز خروش
۶۸۱Nو انچه او خواهد رساند آن به گوش * از سماع و از بشارت وز خروش
۶۸۲Qکَوْن پُر چاره‌ست و هیچت چاره نی * تا که نگْشاید خدایت روزنی
۶۸۲Nکون پر چاره ست و هیچت چاره نی * تا که نگشاید خدایت روزنی
۶۸۳Qگرچه تو هستی کنون غافل از آن * وقتِ حاجت حق کند آن را عیان
۶۸۳Nگر چه تو هستی کنون غافل از آن * وقت حاجت حق کند آن را عیان
۶۸۴Qگفت پیغامبر که یزدانِ مَجید * از پیِ هر دَرد دَرمان آفرید
۶۸۴Nگفت پیغمبر که یزدان مجید * از پی هر درد درمان آفرید
۶۸۵Qلیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو * بهرِ دردِ خویش بی‌فرمانِ او
۶۸۵Nلیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو * بهر درد خویش بی‌فرمان او
۶۸۶Qچشم را ای چاره جُو در لامَکان * هین بنه چون چشمِ کُشته سوی جان
۶۸۶Nچشم را ای چاره جو در لامکان * هین بنه چون چشم کشته سوی جان
۶۸۷Qاین جهان از بی‌جِهَت پیدا شدست * که ز بی‌جایی جهان را جا شدست
۶۸۷Nاین جهان از بی‌جهت پیدا شده ست * که ز بی‌جایی جهان را جا شده ست
۶۸۸Qبازگَرْد از هست سوی نیستی * طالبِ رَبّی و رَبّانیستی
۶۸۸Nباز گرد از هست سوی نیستی * طالب ربی و ربانیستی
۶۸۹Qجایِ دَخْلست این عَدَم از وی مَرَم * جایِ خرجست این وجودِ بیش و کم
۶۸۹Nجای دخل است این عدم از وی مرم * جای خرج است این وجود بیش و کم
۶۹۰Qکارگاهِ صُنعِ حق چون نیستیست * جز معطّل در جهان هست کیست
۶۹۰Nکارگاه صنع حق چون نیستی است * پس برون کارگه بی‌قیمتی است
۶۹۱Qیاد ده ما را سخنهای دقیق * که ترا رحم آورد آن ای رفیق
۶۹۱Nیاد ده ما را سخنهای دقیق * که ترا رحم آورد آن ای رفیق
۶۹۲Qهم دعا از تو اجابت هم ز تو * ایمنی از تو مَهابت هم ز تو
۶۹۲Nهم دعا از تو اجابت هم ز تو * ایمنی از تو مهابت هم ز تو
۶۹۳Qگر خطا گفتیم اِصلاحش تو کن * مُصْلِحی تو ای تو سلطانِ سخُن
۶۹۳Nگر خطا گفتیم اصلاحش تو کن * مصلحی تو ای تو سلطان سخن
۶۹۴Qکیمیا داری که تبدیلش کنی * گر چه جُویِ خون بود نیلش کنی
۶۹۴Nکیمیا داری که تبدیلش کنی * گر چه جوی خون بود نیلش کنی
۶۹۵Qاین چنین میناگریها کارِ تُست * این چنین اکسیرها اسرارِ تُست
۶۹۵Nاین چنین میناگریها کار تست * این چنین اکسیرها اسرار تست
۶۹۶Qآب را و خاک را برهم زدی * ز آب و گِل نقشِ تنِ آدم زدی
۶۹۶Nآب را و خاک را بر هم زدی * ز آب و گل نقش تن آدم زدی
۶۹۷Qنِسْبتش دادی و جُفت و خال و عَم * با هزار اندیشه و شادی و غم
۶۹۷Nنسبتش دادی و جفت و خال و عم * با هزار اندیشه و شادی و غم
۶۹۸Qباز بعضی را رهایی داده‌ای * زین غم و شادی جُدایی داده‌ای
۶۹۸Nباز بعضی را رهایی داده‌ای * زین غم و شادی جدایی داده‌ای
۶۹۹Qبُرده‌ای از خویش و پیوند و سرشت * کرده‌ای در چشمِ او هر خوب زشت
۶۹۹Nبرده‌ای از خویش و پیوند و سرشت * کرده‌ای در چشم او هر خوب زشت
۷۰۰Qهر چه محسوس است او رَد می‌کند * وانچ ناپیداست مُسْنَد می‌کند
۷۰۰Nهر چه محسوس است او رد می‌کند * و انچه ناپیداست مسند می‌کند
۷۰۱Qعشقِ او پیدا و معشوقش نهان * یار بیرون فتنهٔ او در جهان
۷۰۱Nعشق او پیدا و معشوقش نهان * یار بیرون فتنه‌ی او در جهان
۷۰۲Qاین رها کن عشقهای صورتی * نیست بر صورت نه بر رُویِ سَتی
۷۰۲Nاین رها کن عشقهای صورتی * نیست بر صورت نه بر روی ستی
۷۰۳Qآنچ معشوقست صورت نیست آن * خواه عشقِ این جهان خواه آن جهان
۷۰۳Nآن چه معشوق است صورت نیست آن * خواه عشق این جهان خواه آن جهان
۷۰۴Qآنچ بر صورت تو عاشق گشته‌ای * چون برون شد جان چرایش هشته‌ای
۷۰۴Nآن چه بر صورت تو عاشق گشته‌ای * چون برون شد جان چرایش هشته‌ای
۷۰۵Qصورتش بر جاست این سیری ز چیست * عاشقا واجُو که معشوق تو کیست
۷۰۵Nصورتش بر جاست این سیری ز چیست * عاشقا واجو که معشوق تو کیست
۷۰۶Qآنچ محسوسست اگر معشوقه است * عاشقستی هر که او را حسّ هَست
۷۰۶Nآن چه محسوس است اگر معشوقه است * عاشق استی هر که او را حس هست
۷۰۷Qچون وفا آن عشق افزون می‌کند * کَیْ وفا صورت دگرگون می‌کند
۷۰۷Nچون وفا آن عشق افزون می‌کند * کی وفا صورت دگرگون می‌کند
۷۰۸Qپرتوِ خورشید بر دیوار تافت * تابشِ عاریّتی دیوار یافت
۷۰۸Nپرتو خورشید بر دیوار تافت * تابش عاریتی دیوار یافت
۷۰۹Qبر کلوخی دل چه بندی ای سلیم * وا طلب اصلی که تابد او مقیم
۷۰۹Nبر کلوخی دل چه بندی ای سلیم * واطلب اصلی که تابد او مقیم
۷۱۰Qای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش * خویش بر صورت پرستان دیده بیش
۷۱۰Nای که تو هم عاشقی بر عقل خویش * خویش بر صورت پرستان دیده بیش
۷۱۱Qپرتوِ عقلست آن بر حِسِّ تو * عاریت می‌دان ذهب بر مِسِّ تو
۷۱۱Nپرتو عقل است آن بر حس تو * عاریت میدان ذهب بر مس تو
۷۱۲Qچون زَرْاندودست خوبی در بَشَر * ورنه چون شد شاهدِ تو پیره‌خَر
۷۱۲Nچون زر اندود است خوبی در بشر * ور نه چون شد شاهد تو پیر خر
۷۱۳Qچون فرشته بود همچون دیو شد * کان ملاحت اندرو عاریّه بُد
۷۱۳Nچون فرشته بود همچون دیو شد * کان ملاحت اندر او عاریه بد
۷۱۴Qاندک اندک می‌ستانند آن جمال * اندک اندک خشک می‌گردد نهال
۷۱۴Nاندک اندک می‌ستانند آن جمال * اندک اندک خشک می‌گردد نهال
۷۱۵Qرَوْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ‌ بخوان * دل طلب کن دل منه بر استخوان
۷۱۵Nرو نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ‌ بخوان * دل طلب کن دل منه بر استخوان
۷۱۶Qکان جمالِ دل جمالِ باقیَست * دولَتَش از آبِ حیوان ساقیَست
۷۱۶Nکان جمال دل جمال باقی است * دولتش از آب حیوان ساقی است
۷۱۷Qخود هم او آبست و هم ساقی و مست * هر سه یک شد چون طِلِسْمِ تو شکست
۷۱۷Nخود هم او آب است و هم ساقی و مست * هر سه یک شد چون طلسم تو شکست
۷۱۸Qآن یکی را تو ندانی از قیاس * بندگی کن ژاژ کم خا ناشِناس
۷۱۸Nآن یکی را تو ندانی از قیاس * بندگی کن ژاژ کم خا ناشناس
۷۱۹Qمعنی تو صورتست و عاریت * بر مُناسب شادی و بر قافیت
۷۱۹Nمعنی تو صورت است و عاریت * بر مناسب شادی و بر قافیت
۷۲۰Qمعنی آن باشد که بسْتاند ترا * بی‌نیاز از نقش گرداند ترا
۷۲۰Nمعنی آن باشد که بستاند ترا * بی‌نیاز از نقش گرداند ترا
۷۲۱Qمعنی آن نبْود که کُور و کَر کند * مرد را بر نقش عاشق‌تر کند
۷۲۱Nمعنی آن نبود که کور و کر کند * مرد را بر نقش عاشق‌تر کند
۷۲۲Qکُور را قسمت خیالِ غم‌فزاست * بهرهٔ چشم این خیالاتِ فَناست
۷۲۲Nکور را قسمت خیال غم فزاست * بهره‌ی چشم این خیالات فناست
۷۲۳Qحرفِ قرآن را ضریران مَعْدنند * خَر نبینند و بپالان بر زنند
۷۲۳Nحرف قرآن را ضریران معدن‌اند * خر نبینند و به پالان بر زنند
۷۲۴Qچون تو بینایی پیِ خر رَوْ که جَست * چند پالان دوزی ای پالان‌پرست
۷۲۴Nچون تو بینایی پی خر رو که جست * چند پالان دوزی ای پالان پرست
۷۲۵Qخر چو هست آید یقین پالان ترا * کم نگردد نان چو باشد جان ترا
۷۲۵Nخر چو هست آید یقین پالان ترا * کم نگردد نان چو باشد جان ترا
۷۲۶Qپُشتِ خر دکّان و مال و مَکْسَبست * دُرِّ قَلْبت مایهٔ صد قالبست
۷۲۶Nپشت خر دکان و مال و مکسب است * در قلبت مایه‌ی صد قالب است
۷۲۷Qخر برهنه بر نشین ای بو الفضول * خَر برهنه نی که راکب شد رسول
۷۲۷Nخر برهنه بر نشین ای بو الفضول * خر برهنه نه که راکب شد رسول
۷۲۸Qالنَّبیُّ قد رَکِبْ مُعْرَوْرِیا * و النَّبیُّ قِیلَ سافَرْ ماشِیَا
۷۲۸Nالنَّبیّ قد رکب معروریا * و النَّبیّ قیل سافر ماشیا
۷۲۹Qشد خرِ نَفْسِ تو بر میخیش بَند * چند بگْریزد ز کار و بار چَند
۷۲۹Nشد خر نفس تو بر میخیش بند * چند بگریزد ز کار و بار چند
۷۳۰Qبارِ صبر و شکر او را بُردَنیست * خواه در صد سال و خواهی سی و بیست
۷۳۰Nبار صبر و شکر او را بردنی است * خواه در صد سال و خواهی سی و بیست
۷۳۱Qهیچ وازر وِزْرِ غیری بر نداشت * هیچ کس ندْرود تا چیزی نکاشت
۷۳۱Nهیچ وازر وزر غیری بر نداشت * هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت
۷۳۲Qطمعِ خامست آن مخور خام ای پسر * خام خوردن علّت آرد در بَشَر
۷۳۲Nطمع خام است آن مخور خام ای پسر * خام خوردن علت آرد در بشر
۷۳۳Qکان فلانی یافت گنجی ناگهان * من همان خواهم مَه کار و مَه دکان
۷۳۳Nکان فلانی یافت گنجی ناگهان * من همان خواهم نه کار و نه دکان
۷۳۴Qکارِ بختست آن و آن هم نادرست * کسب باید کرد تا تن قادرست
۷۳۴Nکار بخت است آن و آن هم نادر است * کسب باید کرد تا تن قادر است
۷۳۵Qکسب کردن گنج را مانع کَیَست * پا مکش از کار آن خود در پَیست
۷۳۵Nکسب کردن گنج را مانع کی است * پا مکش از کار آن خود در پی است
۷۳۶Qتا نگردی تو گرفتارِ اگر * که اگر این کردمی یا آن دگر
۷۳۶Nتا نگردی تو گرفتار اگر * که اگر این کردمی یا آن دگر
۷۳۷Qکز اگر گفتن رسولِ با وفاق * منع کرد و گفت آن هست از نفاق
۷۳۷Nکز اگر گفتن رسول با وفاق * منع کرد و گفت آن هست از نفاق
۷۳۸Qکان منافق در اگر گفتن بمُرد * وز اگر گفتن بجز حَسرت نبُرد
۷۳۸Nکان منافق در اگر گفتن بمرد * وز اگر گفتن بجز حسرت نبرد