block:2010
۴۴۵ | N | زاهدی را گفت یاری در عمل | * | کم گری تا چشم را ناید خلل |
۴۴۶ | N | گفت زاهد از دو بیرون نیست حال | * | چشم بیند یا نبیند آن جمال |
۴۴۷ | N | گر ببیند نور حق خود چه غم است | * | در وصال حق دو دیده چه کم است |
۴۴۸ | N | ور نخواهد دید حق را گو برو | * | این چنین چشم شقی گو کور شو |
۴۴۹ | N | غم مخور از دیده کان عیسی تراست | * | چپ مرو تا بخشدت دو چشم راست |
۴۵۰ | N | عیسی روح تو با تو حاضر است | * | نصرت از وی خواه کاو خوش ناصر است |
۴۵۱ | N | لیک بیگار تن پر استخوان | * | بر دل عیسی منه تو هر زمان |
۴۵۲ | N | همچو آن ابله که اندر داستان | * | ذکر او کردیم بهر راستان |
۴۵۳ | N | زندگی تن مجو از عیسیات | * | کام فرعونی مخواه از موسیات |
۴۵۴ | N | بر دل خود کم نه اندیشهی معاش | * | عیش کم ناید تو بر درگاه باش |
۴۵۵ | N | این بدن خرگاه آمد روح را | * | یا مثال کشتیی مر نوح را |
۴۵۶ | N | ترک چون باشد بیابد خرگهی | * | خاصه چون باشد عزیز درگهی |