vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2009

حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت عریمان بالهام حق
۳۷۶Qبود شیخی دایما او وامدار * از جوانمردی که بود آن نامدار
۳۷۶Nبود شیخی دایما او وامدار * از جوانمردی که بود آن نامدار
۳۷۷Qده هزاران وام کردی از مِهان * خرج کردی بر فقیرانِ جهان
۳۷۷Nده هزاران وام کردی از مهان * خرج کردی بر فقیران جهان
۳۷۸Qهم بوام او خانقاهی ساخته * جان و مال و خانقه درباخته
۳۷۸Nهم به وام او خانقاهی ساخته * جان و مال و خانقه درباخته
۳۷۹Qوامِ او را حق ز هَر جا می‌گزارد * کرد حق بهرِ خلیل از ریگ آرد
۳۷۹Nوام او را حق ز هر جا می‌گزارد * کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد
۳۸۰Qگفت پیغامبر که در بازارها * دو فرشته می‌کنند ایدر دعا
۳۸۰Nگفت پیغمبر که در بازارها * دو فرشته می‌کنند ایدر دعا
۳۸۱Qکای خدا تو منفقان را دِه خَلَف * ای خدا تو ممسکان را دِه تَلَف
۳۸۱Nکای خدا تو منفقان را ده خلف * ای خدا تو ممسکان را ده تلف
۳۸۲Qخاصّه آن مُنفق که جان انفاق کرد * حلقِ خود قُربانی خلَّاق کرد
۳۸۲Nخاصه آن منفق که جان انفاق کرد * حلق خود قربانی خلاق کرد
۳۸۳Qحلق پیش آورد اسماعیل‌وار * کارد بر حلقش نیارد کرد کار
۳۸۳Nحلق پیش آورد اسماعیل‌وار * کارد بر حلقش نیارد کرد کار
۳۸۴Qپس شهیدان زنده زین رُویند و خَوش * تو بدان قالَب بمَنْگر گَبْروَش
۳۸۴Nپس شهیدان زنده زین رویند و خوش * تو بدان قالب بمنگر گبروش
۳۸۵Qچون خلَف دادستشان جانِ بقا * جانِ ایمن از غم و رنج و شَقا
۳۸۵Nچون خلف دادستشان جان بقا * جان ایمن از غم و رنج و شقا
۳۸۶Qشیخِ وامی سالها این کار کرد * می‌سِتَد می‌داد همچون پای مَرْد
۳۸۶Nشیخ وامی سالها این کار کرد * می‌ستد می‌داد همچون پای مرد
۳۸۷Qتخمها می‌کاشت تا روزِ اجل * تا بود روزِ اجل میرِ اجل
۳۸۷Nتخمها می‌کاشت تا روز اجل * تا بود روز اجل میر اجل
۳۸۸Qچونک عمرِ شیخ در آخر رسید * در وجودِ خود نشانِ مرگ دید
۳۸۸Nچون که عمر شیخ در آخر رسید * در وجود خود نشان مرگ دید
۳۸۹Qوام‌داران گردِ او بنشَسته جمع * شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع
۳۸۹Nوامداران گرد او بنشسته جمع * شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع
۳۹۰Qوام‌داران گشته نومید و تُرُش * دَردِ دلها یار شد با دردِ شُش
۳۹۰Nوامداران گشته نومید و ترش * درد دلها یار شد با درد شش
۳۹۱Qشیخ گفت این بَدْ گمانان را نگر * نیست حق را چار صد دینار زر
۳۹۱Nشیخ گفت این بد گمانان را نگر * نیست حق را چار صد دینار زر
۳۹۲Qکودکی حَلْوا ز بیرون بانگ زد * لافِ حلوا بر امیدِ دانگ زد
۳۹۲Nکودکی حلوا ز بیرون بانگ زد * لاف حلوا بر امید دانگ زد
۳۹۳Qشیخ اشارت کرد خادم را بسَر * که بَروْ آن جمله حلوا را بخر
۳۹۳Nشیخ اشارت کرد خادم را به سر * که برو آن جمله حلوا را بخر
۳۹۴Qتا غریمان چونک آن حلوا خورند * یک زمانی تلخ در من ننگرند
۳۹۴Nتا غریمان چون که آن حلوا خورند * یک زمانی تلخ در من ننگرند
۳۹۵Qدر زمان خادم برون آمد بدر * تا خرد او جمله حلوا را بزر
۳۹۵Nدر زمان خادم برون آمد به در * تا خرد او جمله حلوا ز ان پسر
۳۹۶Qگفت او را گو ترو حلوا بچند * گفت کودک نیم دینار و اِدَنْد
۳۹۶Nگفت او را جمله‌ی حلوا به چند * گفت کودک نیم دیناری و اند
۳۹۷Qگفت نه از صوفیان افزون مجُو * نیمِ دینارت دهم دیگر مگو
۳۹۷Nگفت نه از صوفیان افزون مجو * نیم دینارت دهم دیگر مگو
۳۹۸Qاو طبق بنهاد اندر پیشِ شیخ * تو ببین اسرارِ سِرّاندیشِ شیخ
۳۹۸Nاو طبق بنهاد اندر پیش شیخ * تو ببین اسرار سر اندیش شیخ
۳۹۹Qکرد اشارت با غریمان کین نَوال * نَک تبرُّک خوش خورید این را حلال
۳۹۹Nکرد اشارت با غریمان کین نوال * نک تبرک خوش خورید این را حلال
۴۰۰Qچون طبق خالی شد آن کودک ستد * گفت دینارم بده ای با خرد
۴۰۰Nچون طبق خالی شد آن کودک ستد * گفت دینارم بده ای با خرد
۴۰۱Qشیخ گفتا از کجا آرم درم * وام دارم می‌روم سوی عدم
۴۰۱Nشیخ گفتا از کجا آرم درم * وام دارم می‌روم سوی عدم
۴۰۲Qکودک از غم زد طبق را بر زمین * ناله و گریه بر آورد و حنین
۴۰۲Nکودک از غم زد طبق را بر زمین * ناله و گریه بر آورد و حنین
۴۰۳Qمی‌گریست از غَبْن کودک های های * کای مرا بشکسته بودی هر دو پای
۴۰۳Nمی‌گریست از غبن کودک های های * کای مرا بشکسته بودی هر دو پای
۴۰۴Qکاشکی من گِرْدِ گلخن گشتمی * بر دَرِ این خانقه نگذشتمی
۴۰۴Nکاشکی من گرد گلخن گشتمی * بر در این خانقه نگذشتمی
۴۰۵Qصوفیانِ طبل خوارِ لقمه‌جو * سگ‌دلان و همچو گربه روی‌شُو
۴۰۵Nصوفیان طبل خوار لقمه جو * سگ دلان و همچو گربه روی شو
۴۰۶Qاز غریوِ کودک آنجا خیر و شر * گِرد آمد گشت بر کودک حَشَر
۴۰۶Nاز غریو کودک آن جا خیر و شر * گرد آمد گشت بر کودک حشر
۴۰۷Qپیشِ شیخ آمد که ای شیخِ درشت * تو یقین دان که مرا استاد کُشت
۴۰۷Nپیش شیخ آمد که ای شیخ درشت * تو یقین دان که مرا استاد کشت
۴۰۸Qگر روم من پیشِ او دست تهی * او مرا بکشد اجازت می‌دهی
۴۰۸Nگر روم من پیش او دست تهی * او مرا بکشد اجازت می‌دهی
۴۰۹Qو آن غریمان هم بانکار و جحود * رُو بشیخ آورده کاین باری چه بود
۴۰۹Nو آن غریمان هم به انکار و جحود * رو به شیخ آورده کاین باری چه بود
۴۱۰Qمال ما خوردی مَظالم می‌بَری * از چه بود این ظلمِ دیگر بر سَری
۴۱۰Nمال ما خوردی مظالم می‌بری * از چه بود این ظلم دیگر بر سری
۴۱۱Qتا نمازِ دیگر آن کودک گریست * شیخ دیده بَست و در وی ننگریست
۴۱۱Nتا نماز دیگر آن کودک گریست * شیخ دیده بست و در وی ننگریست
۴۱۲Qشیخ فارغ از جفا و از خلاف * در کشیده رویِ چون مَه در لحاف
۴۱۲Nشیخ فارغ از جفا و از خلاف * در کشیده روی چون مه در لحاف
۴۱۳Qبا ازل خوش با اجل خوش شادکام * فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام
۴۱۳Nبا ازل خوش با اجل خوش شاد کام * فارغ از تشنیع و گفت خاص و عام
۴۱۴Qآنک جان در رویِ او خندد چو قَند * از تُرش‌رویی خلقش چه گزند
۴۱۴Nآن که جان در روی او خندد چو قند * از ترش رویی خلقش چه گزند
۴۱۵Qآنک جان بوسه دهد بر چشمِ او * کَیْ خورد غم از فلک وز خشم او
۴۱۵Nآن که جان بوسه دهد بر چشم او * کی خورد غم از فلک وز خشم او
۴۱۶Qدر شبِ مهتاب مَه را بر سِماک * از سگان و وعوع ایشان چه باک
۴۱۶Nدر شب مهتاب مه را بر سماک * از سگان و عوعو ایشان چه باک
۴۱۷Qسگ وظیفه‌ٔ خود بجا می‌آورد * مه وظیفه‌ٔ خود برُخ می‌گسترد
۴۱۷Nسگ وظیفه‌ی خود به جا می‌آورد * مه وظیفه‌ی خود به رخ می‌گسترد
۴۱۸Qکارکِ خود می‌گزارد هر کسی * آب نگذارد صفا بهرِ خَسی
۴۱۸Nکارک خود می‌گزارد هر کسی * آب نگذارد صفا بهر خسی
۴۱۹Qخس خسانه می‌رود بر رویِ آب * آب صافی می‌رود بی‌اضطراب
۴۱۹Nخس خسانه می‌رود بر روی آب * آب صافی می‌رود بی‌اضطراب
۴۲۰Qمصطفی مَه می‌شکافد نیم شب * ژاژ می‌خاید ز کینه بُو لَهَب
۴۲۰Nمصطفی مه می‌شکافد نیم شب * ژاژ می‌خاید ز کینه بو لهب
۴۲۱Qآن مسیحا مُرده زنده می‌کُنَد * و آن جهود از خشم سَبْلت می‌کَنَد
۴۲۱Nآن مسیحا مرده زنده می‌کند * و آن جهود از خشم سبلت می‌کند
۴۲۲Qبانگِ سگ هرگز رسد در گوشِ ماه * خاصه ماهی کو بود خاص الٰه
۴۲۲Nبانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه * خاصه ماهی کاو بود خاص اله
۴۲۳Qمَی‌ْخورد شَه بر لبِ جُو تا سَحَر * در سماع از بانگِ چَغْزان بی‌خَبَر
۴۲۳Nمی‌خورد شه بر لب جو تا سحر * در سماع از بانگ چغزان بی‌خبر
۴۲۴Qهم شدی تَوْزیعِ کودک دانگِ چند * همّتِ شیخ آن سخا را کرد بند
۴۲۴Nهم شدی توزیع کودک دانگ چند * همت شیخ آن سخا را کرد بند
۴۲۵Qتا کسی ندهد بکودک هیچ چیز * قوّتِ پیران از این بیش است نیز
۴۲۵Nتا کسی ندهد به کودک هیچ چیز * قوت پیران از این بیش است نیز
۴۲۶Qشد نمازِ دیگر آمد خادمی * یک طبق بر کف ز پیشِ حاتمی
۴۲۶Nشد نماز دیگر آمد خادمی * یک طبق بر کف ز پیش حاتمی
۴۲۷Qصاحبِ مالی و حالی پیشِ پیر * هدیه بفرستاد کز وی بُد خبیر
۴۲۷Nصاحب مالی و حالی پیش پیر * هدیه بفرستاد کز وی بد خبیر
۴۲۸Qچار صد دینار بر گوشه‌ٔ طَبَق * نیمِ دینارِ دگر اندر وَرَق
۴۲۸Nچار صد دینار بر گوشه‌ی طبق * نیم دینار دگر اندر ورق
۴۲۹Qخادم آمد شیخ را اکرام کرد * و آن طبق بنهاد پیشِ شیخِ فرد
۴۲۹Nخادم آمد شیخ را اکرام کرد * و آن طبق بنهاد پیش شیخ فرد
۴۳۰Qچون طبق را از غِطا واکرد رُو * خلق دیدند آن کرامت را ازو
۴۳۰Nچون طبق را از غطا واکرد رو * خلق دیدند آن کرامت را از او
۴۳۱Qآه و افغان از همه برخاست زود * کای سرِ شیخان و شاهان این چه بود
۴۳۱Nآه و افغان از همه برخاست زود * کای سر شیخان و شاهان این چه بود
۴۳۲Qاین چه سرّست این چه سُلطانیست باز * ای خداوندِ خداوندانِ راز
۴۳۲Nاین چه سر است این چه سلطانی است باز * ای خداوند خداوندان راز
۴۳۳Qما ندانستیم ما را عفو کن * بس پراکنده که رفت از ما سخن
۴۳۳Nما ندانستیم ما را عفو کن * بس پراکنده که رفت از ما سخن
۴۳۴Qما که کورانه عصاها می‌زنیم * لاجرم قندیلها را بشکنیم
۴۳۴Nما که کورانه عصاها می‌زنیم * لاجرم قندیلها را بشکنیم
۴۳۵Qما چو کرّان ناشنیده یک خطاب * هرزه‌گویان از قیاسِ خود جواب
۴۳۵Nما چو کران ناشنیده یک خطاب * هرزه گویان از قیاس خود جواب
۴۳۶Qما ز موسی پند نگرفتیم کو * گشت از انکارِ خِضْری زردرُو
۴۳۶Nما ز موسی پند نگرفتیم کاو * گشت از انکار خضری زرد رو
۴۳۷Qبا چنان چشمی که بالا می‌شتافت * نورِ چشمش آسمان را می‌شکافت
۴۳۷Nبا چنان چشمی که بالا می‌شتافت * نور چشمش آسمان را می‌شکافت
۴۳۸Qکرده با چشمت تعصُّب موسیا * از حماقت چشمِ موشِ آسیا
۴۳۸Nکرده با چشمت تعصب موسیا * از حماقت چشم موش آسیا
۴۳۹Qشیخ فرمود آن همه گفتار و قال * من بحلِ کردم شما را آن حلال
۴۳۹Nشیخ فرمود آن همه گفتار و قال * من بحل کردم شما را آن حلال
۴۴۰Qسِرِّ این آن بود کز حق خواستم * لاجرم بنمود راهِ راستم
۴۴۰Nسر این آن بود کز حق خواستم * لاجرم بنمود راه راستم
۴۴۱Qگفت آن دینار اگر چه اندکست * لیک موقوفِ غریوِ کودکست
۴۴۱Nگفت آن دینار اگر چه اندک است * لیک موقوف غریو کودک است
۴۴۲Qتا نگرید کودکِ حلوافروش * بحرِ رحمت در نمی‌آید بجوش
۴۴۲Nتا نگرید کودک حلوا فروش * بحر رحمت در نمی‌آید به جوش
۴۴۳Qای برادر طِفلْ طفلِ چشمِ تست * کامِ خود موقوفِ زاری دان دُرُست
۴۴۳Nای برادر طفل طفل چشم تست * کام خود موقوف زاری دان درست
۴۴۴Qگر همی‌خواهی که آن خِلعت رَسَد * پس بگریان طفلِ دیده بر جَسَد
۴۴۴Nگر همی‌خواهی که آن خلعت رسد * پس بگریان طفل دیده بر جسد