block:2005
۱۵۶ | N | صوفیی میگشت در دور افق | * | تا شبی در خانقاهی شد قنق |
۱۵۷ | N | یک بهیمه داشت در آخر ببست | * | او به صدر صفه با یاران نشست |
۱۵۸ | N | پس مراقب گشت با یاران خویش | * | دفتری باشد حضور یار بیش |
۱۵۹ | N | دفتر صوفی سواد حرف نیست | * | جز دل اسپید همچون برف نیست |
۱۶۰ | N | زاد دانشمند آثار قلم | * | زاد صوفی چیست آثار قدم |
۱۶۱ | N | همچو صیادی سوی اشکار شد | * | گام آهو دید بر آثار شد |
۱۶۲ | N | چند گاهش گام آهو در خور است | * | بعد از آن خود ناف آهو رهبر است |
۱۶۳ | N | چون که شکر گام کرد و ره برید | * | لاجرم ز آن گام در کامی رسید |
۱۶۴ | N | رفتن یک منزلی بر بوی ناف | * | بهتر از صد منزل گام و طواف |
۱۶۵ | N | آن دلی کاو مطلع مهتابهاست | * | بهر عارف فتحت ابوابهاست |
۱۶۶ | N | با تو دیوار است و با ایشان در است | * | با تو سنگ و با عزیزان گوهر است |
۱۶۷ | N | آن چه تو در آینه بینی عیان | * | پیر اندر خشت بیند بیش از آن |
۱۶۸ | N | پیر ایشاناند کاین عالم نبود | * | جان ایشان بود در دریای جود |
۱۶۹ | N | پیش از این تن عمرها بگذاشتند | * | پیشتر از کشت بر برداشتند |
۱۷۰ | N | پیشتر از نقش جان پذرفتهاند | * | پیشتر از بحر درها سفتهاند |
۱۷۱ | N | مشورت میرفت در ایجاد خلق | * | جانشان در بحر قدرت تا به حلق |
۱۷۲ | N | چون ملایک مانع آن میشدند | * | بر ملایک خفیه خنبک میزدند |
۱۷۳ | N | مطلع بر نقش هر که هست شد | * | پیش از آن کاین نفس کل پا بست شد |
۱۷۴ | N | پیشتر ز افلاک کیوان دیدهاند | * | پیشتر از دانهها نان دیدهاند |
۱۷۵ | N | بیدماغ و دل پر از فکرت بدند | * | بیسپاه و جنگ بر نصرت زدند |
۱۷۶ | N | آن عیان نسبت به ایشان فکرت است | * | ور نه خود نسبت به دوران رویت است |
۱۷۷ | N | فکرت از ماضی و مستقبل بود | * | چون از این دو رست مشکل حل شود |
۱۷۸ | N | روح از انگور می را دیده است | * | روح از معدوم شی را دیده است |
۱۷۹ | N | دیده چون بیکیف هر با کیف را | * | دیده پیش از کان صحیح و زیف را |
۱۸۰ | N | پیشتر از خلقت انگورها | * | خورده میها و نموده شورها |
۱۸۱ | N | در تموز گرم میبینند دی | * | در شعاع شمس میبینند فی |
۱۸۲ | N | در دل انگور می را دیدهاند | * | در فنای محض شی را دیدهاند |
۱۸۳ | N | آسمان در دور ایشان جرعه نوش | * | آفتاب از جودشان پوش |
۱۸۴ | N | چون از ایشان مجتمع بینی دو یار | * | هم یکی باشند و هم ششصد هزار |
۱۸۵ | N | بر مثال موجها اعدادشان | * | در عدد آورده باشد بادشان |
۱۸۶ | N | مفترق شد آفتاب جانها | * | در درون روزن ابدان ما |
۱۸۷ | N | چون نظر در قرص داری خود یکی است | * | و آن که شد محجوب ابدان در شکی است |
۱۸۸ | N | تفرقه در روح حیوانی بود | * | نفس واحد روح انسانی بود |
۱۸۹ | N | چون که حق رش علیهم نوره | * | مفترق هرگز نگردد نور او |
۱۹۰ | N | یک زمان بگذار ای همره ملال | * | تا بگویم وصف خالی ز آن جمال |
۱۹۱ | N | در بیان ناید جمال حال او | * | هر دو عالم چیست عکس خال او |
۱۹۲ | N | چون که من از خال خوبش دم زنم | * | نطق میخواهد که بشکافد تنم |
۱۹۳ | N | همچو موری اندر این خرمن خوشم | * | تا فزون از خویش باری میکشم |