block:2003
۱۳۵ | N | دزدکی از مارگیری مار برد | * | ز ابلهی آن را غنیمت میشمرد |
۱۳۶ | N | وارهید آن مارگیر از زخم مار | * | مار کشت آن دزد او را زار زار |
۱۳۷ | N | مارگیرش دید پس بشناختش | * | گفت از جان مار من پرداختش |
۱۳۸ | N | در دعا میخواستی جانم از او | * | کش بیابم مار بستانم از او |
۱۳۹ | N | شکر حق را کان دعا مردود شد | * | من زیان پنداشتم آن سود شد |
۱۴۰ | N | بس دعاها کان زیان است و هلاک | * | وز کرم مینشنود یزدان پاک |