block:2002
۱۱۲ | Q | ماهِ روزه گشت در عهدِ عمَر | * | بر سَرِ کوهی دویدند آن نفَر |
۱۱۲ | N | ماه روزه گشت در عهد عمر | * | بر سر کوهی دویدند آن نفر |
۱۱۳ | Q | تا هلالِ روزه را گیرند فال | * | آن یکی گفت ای عمر اینک هلال |
۱۱۳ | N | تا هلال روزه را گیرند فال | * | آن یکی گفت ای عُمر اینک هلال |
۱۱۴ | Q | چون عمر بر آسمان مه را ندید | * | گفت کین مه از خیالِ تو دمید |
۱۱۴ | N | چون عمر بر آسمان مه را ندید | * | گفت کاین مه از خیال تو دمید |
۱۱۵ | Q | ور نه من بیناترم افلاک را | * | چُون نمیبینم هلالِ پاک را |
۱۱۵ | N | ور نه من بیناترم افلاک را | * | چون نمیبینم هلال پاک را |
۱۱۶ | Q | گفت تر کُن دست و بر ابرُو بمال | * | آنگهان تو در نگر سوی هلال |
۱۱۶ | N | گفت تر کن دست و بر ابرو بمال | * | آن گهان تو بر نگر سوی هلال |
۱۱۷ | Q | چونک او تر کرد ابرُو مه ندید | * | گفت ای شَه نیست مَه شد ناپدید |
۱۱۷ | N | چون که او تر کرد ابرو مه ندید | * | گفت ای شه نیست مه شد ناپدید |
۱۱۸ | Q | گفت آری مویِ ابرو شُد کمان | * | سوی تو افکند تیری از گُمان |
۱۱۸ | N | گفت آری موی ابرو شد کمان | * | سوی تو افکند تیری از گمان |
۱۱۹ | Q | چون یکی مُو کژ شد او را راه زد | * | تا بدعوی لافِ دیدِ ماه زَد |
۱۱۹ | N | چون یکی مو کج شد او را راه زد | * | تا به دعوی لاف دید ماه زد |
۱۲۰ | Q | موی کژ چون پردهٔ گردون بود | * | چون همه اجزات کژ شد چون بود |
۱۲۰ | N | موی کج چون پردهی گردون بود | * | چون همه اجزات کج شد چون بود |
۱۲۱ | Q | راست کن اجزات را از راستان | * | سر مکش ای راسترَو زآن آستان |
۱۲۱ | N | راست کن اجزات را از راستان | * | سر مکش ای راست رو ز آن آستان |
۱۲۲ | Q | هم ترازو را ترازو راست کرد | * | هم ترازو را ترازو کاست کرد |
۱۲۲ | N | هم ترازو را ترازو راست کرد | * | هم ترازو را ترازو کاست کرد |
۱۲۳ | Q | هر که با ناراستان هم سنگ شد | * | در کمی افتاد و عقلش دنگ شد |
۱۲۳ | N | هر که با ناراستان هم سنگ شد | * | در کمی افتاد و عقلش دنگ شد |
۱۲۴ | Q | رَو أََشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ باش | * | خاک بر دل داری اغیار پاش |
۱۲۴ | N | رو أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ باش | * | خاک بر دل داری اغیار پاش |
۱۲۵ | Q | بر سرِ اغیار چون شمشیر باش | * | هین مکن روباهبازی شیر باش |
۱۲۵ | N | بر سر اغیار چون شمشیر باش | * | هین مکن روباه بازی شیر باش |
۱۲۶ | Q | تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند | * | زآنک آن خاران عدوِّ این گُلند |
۱۲۶ | N | تا ز غیرت از تو یاران نگسلند | * | ز آنکه آن خاران عدوی این گلند |
۱۲۷ | Q | آتش اندر زن بگرگان چون سپند | * | زآنک آن گرگان عدوِّ یوسفند |
۱۲۷ | N | آتش اندر زن به گرگان چون سپند | * | ز آن که آن گرگان عدوی یوسفند |
۱۲۸ | Q | جانِ بابا گویدت ابلیس هین | * | تا بدَم بفریبدت دیوِ لعین |
۱۲۸ | N | جان بابا گویدت ابلیس هین | * | تا به دم بفریبدت دیو لعین |
۱۲۹ | Q | این چنین تلبیس با بابات کرد | * | آدمی را این سیهرخ مات کرد |
۱۲۹ | N | این چنین تلبیس با بابات کرد | * | آدمی را این سیه رخ مات کرد |
۱۳۰ | Q | بر سرِ شطرنج چُستست این غراب | * | تو مَبین بازی بچشمِ نیم خواب |
۱۳۰ | N | بر سر شطرنج چست است این غراب | * | تو مبین بازی به چشم نیم خواب |
۱۳۱ | Q | زآنک فرزین بندها داند بسی | * | که بگیرد در گلویت چون خَسی |
۱۳۱ | N | ز آن که فرزین بندها داند بسی | * | که بگیرد در گلویت چون خسی |
۱۳۲ | Q | در گلو ماند خسِ او سالها | * | چیست آن خَس مهرِ جاه و مالها |
۱۳۲ | N | در گلو ماند خس او سالها | * | چیست آن خس مهر جاه و مالها |
۱۳۳ | Q | مال خَس باشد چو هست ای بیثبات | * | در گلویت مانعِ آبِ حیات |
۱۳۳ | N | مال خس باشد چو هست ای بیثبات | * | در گلویت مانع آب حیات |
۱۳۴ | Q | گر بََرَد مالت عدوِّی پُر فَنی | * | رهزنی را بُرده باشد رهزنی |
۱۳۴ | N | گر برد مالت عدوی پر فنی | * | ره زنی را برده باشد ره زنی |