block:1159
۳۶۶۸ | Q | زید را اکنون نیابی کو گریخت | * | جَست از صفِّ نِعال و نعل ریخت |
۳۶۶۸ | N | زید را اکنون نیابی کاو گریخت | * | جست از صف نعال و نعل ریخت |
۳۶۶۹ | Q | تو که باشی زید هم خود را نیافت | * | همچو اختر که برو خورشید تافت |
۳۶۶۹ | N | تو که باشی زید هم خود را نیافت | * | همچو اختر که بر او خورشید تافت |
۳۶۷۰ | Q | نه ازو نقشی بیابی نه نشان | * | نه کَهی یابی براهِ کَهکشان |
۳۶۷۰ | N | نی از او نقشی بیابی نی نشان | * | نی کهی یابی نه راه کهکشان |
۳۶۷۱ | Q | شد حواس و نُطقِ با پایانِ ما | * | محوِ نور دانشِ سلطانِ ما |
۳۶۷۱ | N | شد حواس و نطق با پایان ما | * | محو نور دانش سلطان ما |
۳۶۷۲ | Q | حسّها و عقلهاشان در درون | * | موج در موجِ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ |
۳۶۷۲ | N | حسها و عقلهاشان در درون | * | موج در موج لَدَیْنا مُحْضَرُونَ |
۳۶۷۳ | Q | چون بیاید صبح وقتِ بار شد | * | انجمِ پنهان شده بر کار شد |
۳۶۷۳ | N | چون شب آمد باز وقت بار شد | * | انجم پنهان شده بر کار شد |
۳۶۷۴ | Q | بیهُشان را وا دهد حق هوشها | * | حلقه حلقه حلقها در گوشها |
۳۶۷۴ | N | بیهشان را وادهد حق هوشها | * | حلقه حلقه حلقهها در گوشها |
۳۶۷۵ | Q | پایکوبان دستافشان در ثنا | * | نازُ نازان رَبَّنا أَحْیَیْتَنَا |
۳۶۷۵ | N | پای کوبان دست افشان در ثنا | * | ناز نازان ربنا أحییتنا |
۳۶۷۶ | Q | آن جُلُود و آن عِظامِ ریخته | * | فارسان گشته غبار انگیخته |
۳۶۷۶ | N | آن جلود و آن عظام ریخته | * | فارسان گشته غبار انگیخته |
۳۶۷۷ | Q | حمله آرند از عدم سوی وجود | * | در قیامت هم شَکور و هم کَنود |
۳۶۷۷ | N | حمله آرند از عدم سوی وجود | * | در قیامت هم شکور و هم کنود |
۳۶۷۸ | Q | سر چه میپیچی کنی نادیدهای | * | در عدم ز اوّل نه سرپیچیدهای |
۳۶۷۸ | N | سر چه میپیچی کنی نادیدهای | * | در عدم ز اول نه سرپیچیدهای |
۳۶۷۹ | Q | در عدم افشرده بودی پای خویش | * | که مرا که بر کَنَد از جایِ خویش |
۳۶۷۹ | N | در عدم افشرده بودی پای خویش | * | که مرا که بر کند از جای خویش |
۳۶۸۰ | Q | مینبینی صُنعِ ربَّانیت را | * | که کشید او مویِ پیشانیت را |
۳۶۸۰ | N | مینبینی صنع ربانیت را | * | که کشید او موی پیشانیت را |
۳۶۸۱ | Q | تا کشیدت اندرین انواعِ حال | * | که نبودت در گمان و در خیال |
۳۶۸۱ | N | تا کشیدت اندر این انواع حال | * | که نبودت در گمان و در خیال |
۳۶۸۲ | Q | آن عدم او را هماره بنده است | * | کار کن دیوا سلیمان زنده است |
۳۶۸۲ | N | آن عدم او را هماره بنده است | * | کار کن دیوا سلیمان زنده است |
۳۶۸۳ | Q | دیو میسازد جِفانٍ کِالْجَوَاب | * | زَهْره نی تا دفع گوید یا جواب |
۳۶۸۳ | N | دیو میسازد جِفانٍ کَالْجَوابِ | * | زهره نی تا دفع گوید یا جواب |
۳۶۸۴ | Q | خویش را بین چون همیلرزی ز بیم | * | مر عدم را نیز لرزان دان مقیم |
۳۶۸۴ | N | خویش را بین چون همیلرزی ز بیم | * | مر عدم را نیز لرزان دان مقیم |
۳۶۸۵ | Q | ور تو دست اندر مَناصِب میزنی | * | هم ز ترس است آن که جانی میکَنی |
۳۶۸۵ | N | ور تو دست اندر مناصب میزنی | * | هم ز ترس است آن که جانی میکنی |
۳۶۸۶ | Q | هر چه جز عشقِ خدای اَحسنست | * | گر شَکر خواریست آن جان کندنست |
۳۶۸۶ | N | هر چه جز عشق خدای احسن است | * | گر شکر خواری است آن جان کندن است |
۳۶۸۷ | Q | چیست جان کَندن سوی مرگ آمدن | * | دست در آبِ حیاتی نازَدَن |
۳۶۸۷ | N | چیست جان کندن سوی مرگ آمدن | * | دست در آب حیاتی نازدن |
۳۶۸۸ | Q | خلق را دُو دیده در خاک و ممات | * | صد گمان دارند در آبِ حیات |
۳۶۸۸ | N | خلق را دو دیده در خاک و ممات | * | صد گمان دارند در آب حیات |
۳۶۸۹ | Q | جهد کن تا صد گمان گردد نَوَد | * | شب برَوْ ور تو بخُسبی شب رود |
۳۶۸۹ | N | جهد کن تا صد گمان گردد نود | * | شب برو ور تو بخسبی شب رود |
۳۶۹۰ | Q | در شبِ تاریک جوی آن روز را | * | پیش کن آن عقلِ ظلمت سوز را |
۳۶۹۰ | N | در شب تاریک جوی آن روز را | * | پیش کن آن عقل ظلمت سوز را |
۳۶۹۱ | Q | در شبِ بَدرنگ بس نیکی بود | * | آبِ حیوان جُفتِ تاریکی بود |
۳۶۹۱ | N | در شب بد رنگ بس نیکی بود | * | آب حیوان جفت تاریکی بود |
۳۶۹۲ | Q | سر ز خُفتن کَی توان برداشتن | * | با چُنین صد تخمِ غفلت کاشتن |
۳۶۹۲ | N | سر ز خفتن کی توان برداشتن | * | با چنین صد تخم غفلت کاشتن |
۳۶۹۳ | Q | خواب مرده لقمهی مرده یار شد | * | خواجه خفت و دُزدِ شب بر کار شد |
۳۶۹۳ | N | خواب مرده لقمهی مرده یار شد | * | خواجه خفت و دزد شب بر کار شد |
۳۶۹۴ | Q | تو نمیدانی که خصمانت کِیند | * | ناریان خصمِ وُجودِ خاکیند |
۳۶۹۴ | N | تو نمیدانی که خصمانت کیاند | * | ناریان خصم وجود خاکیاند |
۳۶۹۵ | Q | نار خصمِ آب و فرزندانِ اوست | * | همچنانک آب خصمِ جانِ اوست |
۳۶۹۵ | N | نار خصم آب و فرزندان اوست | * | همچنان که آب خصم جان اوست |
۳۶۹۶ | Q | آب آتش را کُشد زیرا که او | * | خصمِ فرزندانِ آبست و عدُو |
۳۶۹۶ | N | آب آتش را کشد زیرا که او | * | خصم فرزندان آب است و عدو |
۳۶۹۷ | Q | بعد از آن این نار نارِ شهوتست | * | کاندرو اصلِ گناه و زَلّتست |
۳۶۹۷ | N | بعد از آن این نار نار شهوت است | * | کاندر او اصل گناه و زلت است |
۳۶۹۸ | Q | نارِ بیرونی بآبی بفسرد | * | نارِ شهوت تا بدوزخ میبَرَد |
۳۶۹۸ | N | نار بیرونی به آبی بفسرد | * | نار شهوت تا به دوزخ میبرد |
۳۶۹۹ | Q | نارِ شهوت مینیارامد بآب | * | زانک دارد طبعِ دوزخ در عذاب |
۳۶۹۹ | N | نار شهوت مینیارامد به آب | * | ز انکه دارد طبع دوزخ در عذاب |
۳۷۰۰ | Q | نارِ شهوت را چه چاره نورِ دین | * | نُورُکُمْ إِطْفآءُ نارِ الکافِرین |
۳۷۰۰ | N | نار شهوت را چه چاره نور دین | * | نورکم اطفاء نار الکافرین |
۳۷۰۱ | Q | چه کُشد این نار را نورِ خدا | * | نورِ ابراهیم را ساز اوستا |
۳۷۰۱ | N | چه کشد این نار را نور خدا | * | نور ابراهیم را ساز اوستا |
۳۷۰۲ | Q | تا ز نارِ نَفْسِ چون نمرودِ تو | * | وا رهد این جسمِ همچون عُودِ تو |
۳۷۰۲ | N | تا ز نار نفس چون نمرود تو | * | وارهد این جسم همچون عود تو |
۳۷۰۳ | Q | شهوتِ ناری براندن کم نشد | * | او بماندن کم شود بیهیچ بُد |
۳۷۰۳ | N | شهوت ناری به راندن کم نشد | * | او به ماندن کم شود بیهیچ بد |
۳۷۰۴ | Q | تا که هیزم مینهی بر آتشی | * | کَی بمیرد آتش از هیزمکَشی |
۳۷۰۴ | N | تا که هیزم مینهی بر آتشی | * | کی بمیرد آتش از هیزم کشی |
۳۷۰۵ | Q | چونک هیزم باز گیری نار مُرد | * | زانک تقوی آب سوی نار بُرد |
۳۷۰۵ | N | چون که هیزم باز گیری نار مرد | * | ز انکه تقوی آب سوی نار برد |
۳۷۰۶ | Q | کَی سیه گردد ز آتش رویِ خوب | * | کو نهد گلگونه از تَقْوَی الْقُلُوب |
۳۷۰۶ | N | کی سیه گردد ز آتش روی خوب | * | کاو نهد گلگونه از تَقْوَی الْقُلُوبِ |