block:1157
۳۶۰۸ | Q | این سخن پایان ندارد خیز زَید | * | بر براق ناطقه بر بند قَید |
۳۶۰۸ | N | این سخن پایان ندارد خیز زید | * | بر براق ناطقه بر بند قید |
۳۶۰۹ | Q | ناطقه چون فاضح آمد عیب را | * | میدراند پَردهای غیب را |
۳۶۰۹ | N | ناطقه چون فاضح آمد عیب را | * | میدراند پردههای غیب را |
۳۶۱۰ | Q | غیب مطلُوبِ حق آمد چند گاه | * | این دهلزن را بران بر بند راه |
۳۶۱۰ | N | غیب مطلوب حق آمد چند گاه | * | این دهلزن را بران بر بند راه |
۳۶۱۱ | Q | تک مَران در کَش عنان مستور به | * | هر کس از پندارِ خود مَسرُور به |
۳۶۱۱ | N | تک مران در کش عنان مستور به | * | هر کس از پندار خود مسرور به |
۳۶۱۲ | Q | حق همیخواهد که نومیدانِ او | * | زین عبادت هم نگردانند رُو |
۳۶۱۲ | N | حق همیخواهد که نومیدان او | * | زین عبادت هم نگردانند رو |
۳۶۱۳ | Q | هم باومیدی مُشرَّف میشوند | * | چند روزی در رِکابش میدوند |
۳۶۱۳ | N | هم به اومیدی مشرف میشوند | * | چند روزی در رکابش میدوند |
۳۶۱۴ | Q | خواهد آن رحمت بتابد بر همه | * | بر بد و نیک از عُمومِ مرحمَه |
۳۶۱۴ | N | خواهد آن رحمت بتابد بر همه | * | بر بد و نیک از عموم مرحمه |
۳۶۱۵ | Q | حق همیخواهد که هر میر و اسیر | * | با رَجا و خوف باشند و حذیر |
۳۶۱۵ | N | حق همیخواهد که هر میر و اسیر | * | با رجا و خوف باشند و حذیر |
۳۶۱۶ | Q | این رجا و خوف در پرده بود | * | تا پَسِ این پرده پرورده شود |
۳۶۱۶ | N | این رجا و خوف در پرده بود | * | تا پس این پرده پرورده شود |
۳۶۱۷ | Q | چون دریدی پرده کُو خوف و رجا | * | غیب را شد کرّ و فرّی بر مَلا |
۳۶۱۷ | N | چون دریدی پرده کو خوف و رجا | * | غیب را شد کر و فری بر ملا |
۳۶۱۸ | Q | بر لب جو برد ظنی یک فتا | * | که سلیمان است ماهیگیر ما |
۳۶۱۸ | N | بر لبِ جُو بُرد ظنّی یک فتا | * | که سلیمانست ماهیگیرِ ما |
۳۶۱۹ | Q | گر ویَست این از چه فردست و خفیست | * | ورنه سیمای سُلیمانیش چیست |
۳۶۱۹ | N | گر وی است این از چه فرد است و خفی است | * | ور نه سیمای سلیمانیش چیست |
۳۶۲۰ | Q | اندرین اندیشه میبود او دو دل | * | تا سلیمان گشت شاه و مُستقِل |
۳۶۲۰ | N | اندر این اندیشه میبود او دو دل | * | تا سلیمان گشت شاه و مستقل |
۳۶۲۱ | Q | دیو رفت از مُلک و تختِ او گریخت | * | تیغِ بختش خونِ آن شیطان بریخت |
۳۶۲۱ | N | دیو رفت از ملک و تخت او گریخت | * | تیغ بختش خون آن شیطان بریخت |
۳۶۲۲ | Q | کرد در انگشتِ خود انگشتری | * | جمع آمد لشکرِ دیو و پَری |
۳۶۲۲ | N | کرد در انگشت خود انگشتری | * | جمع آمد لشکر دیو و پری |
۳۶۲۳ | Q | آمدند از بهرِ نظّاره رِجال | * | در میانشان آنک بُد صاحبخیال |
۳۶۲۳ | N | آمدند از بهر نظاره رجال | * | در میانشان آن که بد صاحب خیال |
۳۶۲۴ | Q | چون در انگُشتش بدید انگشتری | * | رفت اندیشه و گُمانش یکسری |
۳۶۲۴ | N | چون در انگشتش بدید انگشتری | * | رفت اندیشه و تحری یک سری |
۳۶۲۵ | Q | وَهم آنگاهست کان پوشیده است | * | این تحرّی از پیِ نادیده است |
۳۶۲۵ | N | وهم آن گاه است کان پوشیده است | * | این تحری از پی نادیده است |
۳۶۲۶ | Q | شد خیالِ غایب اندر سینه زفت | * | چونک حاضر شد خیالِ او برفت |
۳۶۲۶ | N | شد خیال غایب اندر سینه زفت | * | چون که حاضر شد خیال او برفت |
۳۶۲۷ | Q | گر سَمایِ نور بیباریده نیست | * | هم زمینِ تار بیبالیده نیست |
۳۶۲۷ | N | گر سمای نور بیباریده نیست | * | هم زمین تار بیبالیده نیست |
۳۶۲۸ | Q | یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ میباید مرا | * | زآن ببستم روزن فانی سرا |
۳۶۲۸ | N | یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ میباید مرا | * | ز آن ببستم روزن فانی سرا |
۳۶۲۹ | Q | چون شکافم آسمان را در ظُهور | * | چون بگویم هَل تَرَی فها فُطُور |
۳۶۲۹ | N | چون شکافم آسمان را در ظهور | * | چون بگویم هل تری فیها فطور |
۳۶۳۰ | Q | تا درین ظلمت تحرّی گُسترند | * | هر کسی رُو جانبی میآورند |
۳۶۳۰ | N | تا در این ظلمت تحری گسترند | * | هر کسی رو جانبی میآورند |
۳۶۳۱ | Q | مدَّتی معکوس باشد کارها | * | شحنه را دزد آورد بر دارها |
۳۶۳۱ | N | مدتی معکوس باشد کارها | * | شحنه را دزد آورد بر دارها |
۳۶۳۲ | Q | تا که بس سلطان و عالی همّتی | * | بندهٔ بندهٔ خود آید مدَّتی |
۳۶۳۲ | N | تا که بس سلطان و عالی همتی | * | بندهی بندهی خود آید مدتی |
۳۶۳۳ | Q | بندگی در غیب آید خوب و گَش | * | حفظِ غیب آید در اِستعباد خَوش |
۳۶۳۳ | N | بندگی در غیب آید خوب و گش | * | حفظ غیب آید در استعباد خوش |
۳۶۳۴ | Q | کو که مدحِ شاه گوید پیشِ او | * | تا که در غیبت بود او شرم رُو |
۳۶۳۴ | N | کو که مدح شاه گوید پیش او | * | تا که در غیبت بود او شرم رو |
۳۶۳۵ | Q | قلعهداری کز کنارِ مملکت | * | دُور از سلطان و سایهٔ سلطنت |
۳۶۳۵ | N | قلعه داری کز کنار مملکت | * | دور از سلطان و سایهی سلطنت |
۳۶۳۶ | Q | پاس دارد قلعه را از دشمنان | * | قلعه نفروشد بمالی بیکران |
۳۶۳۶ | N | پاس دارد قلعه را از دشمنان | * | قلعه نفروشد به مال بیکران |
۳۶۳۷ | Q | غایب از شه در کنارِ ثَغْرها | * | همچو حاضر او نگه دارد وفا |
۳۶۳۷ | N | غایب از شه در کنار ثغرها | * | همچو حاضر او نگه دارد وفا |
۳۶۳۸ | Q | پیش شَه او به بود از دیگران | * | که بخدمت حاضرند و جان فشان |
۳۶۳۸ | N | پیش شه او به بود از دیگران | * | که به خدمت حاضرند و جان فشان |
۳۶۳۹ | Q | پس بغَیبت نیمِ ذرَّهٔ حفظِ کار | * | به که اندر حاضری زآن صد هزار |
۳۶۳۹ | N | پس به غیبت نیم ذرهی حفظ کار | * | به که اندر حاضری ز آن صد هزار |
۳۶۴۰ | Q | طاعت و ایمان کنون محمود شد | * | بَعدِ مرگ اندر عیان مردود شد |
۳۶۴۰ | N | طاعت و ایمان کنون محمود شد | * | بعد مرگ اندر عیان مردود شد |
۳۶۴۱ | Q | چونک غیب و غایب و رُوپوش به | * | پس لبان بر بند لبْ خاموش به |
۳۶۴۱ | N | چون که غیب و غایب و رو پوش به | * | پس لبان بر بند لب خاموش به |
۳۶۴۲ | Q | ای برادر دست وا دار از سخن | * | خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن |
۳۶۴۲ | N | ای برادر دست وا دار از سخن | * | خود خدا پیدا کند علم لدن |
۳۶۴۳ | Q | بس بود خورشید را رویش گواه | * | أَیُّ شَیْءٍ أعْظَمُ الشّاهِد إلَه |
۳۶۴۳ | N | بس بود خورشید را رویش گواه | * | أَی شیء أعظم الشاهد إله |
۳۶۴۴ | Q | نه بگویم چون قرین شد در بیان | * | هم خدا و هم مََلَک هم عالمان |
۳۶۴۴ | N | نه بگویم چون قرین شد در بیان | * | هم خدا و هم ملک هم عالمان |
۳۶۴۵ | Q | یَشهَدُ اللَّه وَالْمَلَک وَاهْلُ الْعُلُوم | * | إنَّهُ لا رَبَّ إلّا مَن یَدُوم |
۳۶۴۵ | N | یشهد اللَّه و الملک و اهل العلوم | * | إنه لا رب إلا من یدوم |
۳۶۴۶ | Q | چون گواهی داد حق که بْوَد مََلَک | * | تا شود اندر گواهی مشترَک |
۳۶۴۶ | N | چون گواهی داد حق که بود ملک | * | تا شود اندر گواهی مشترک |
۳۶۴۷ | Q | زآنک شَعْشاع حضور آفتاب | * | بر نتابد چشم و دلهای خراب |
۳۶۴۷ | N | ز آن که شعشاع حضور آفتاب | * | بر نتابد چشم و دلهای خراب |
۳۶۴۸ | Q | چون خفاشی کو تفِ خورشید را | * | بر نتابد بسْکلد اومید را |
۳۶۴۸ | N | چون خفاشی کاو تف خورشید را | * | بر نتابد بگسلد اومید را |
۳۶۴۹ | Q | پس ملایک را چو ما هم یار دان | * | جلوهگر خورشید را بر آسمان |
۳۶۴۹ | N | پس ملایک را چو ما هم یار دان | * | جلوه گر خورشید را بر آسمان |
۳۶۵۰ | Q | کین ضیا ما ز آفتابی یافتیم | * | چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم |
۳۶۵۰ | N | کاین ضیا ما ز آفتابی یافتیم | * | چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم |
۳۶۵۱ | Q | چون مه نو یا سه روزه یا که بَدْر | * | هر مَلک دارد کمال و نور و قَدْر |
۳۶۵۱ | N | چون مه نو یا سه روزه یا که بدر | * | مرتبهی هر یک ملک در نور و قدر |
۳۶۵۲ | Q | ز اجنحهٔ نورِ ثُلاثَ اَو رُبَاع | * | بر مراتب هر مَلَک را آن شُعاع |
۳۶۵۲ | N | ز اجنحهی نور ثلاث او رباع | * | بر مراتب هر ملک را آن شعاع |
۳۶۵۳ | Q | همچو پرهای عقولِ اِنسیان | * | که بسی فرقستشان اندر میان |
۳۶۵۳ | N | همچو پرهای عقول انسیان | * | که بسی فرق است شان اندر میان |
۳۶۵۴ | Q | پس قرینِ هر بَشَر در نیک و بد | * | آن مَلَک باشد که مانندش بود |
۳۶۵۴ | N | پس قرین هر بشر در نیک و بد | * | آن ملک باشد که مانندش بود |
۳۶۵۵ | Q | چشم اعمش چونک خور را بر نتافت | * | اختر او را شمع شد تا رَه بیافت |
۳۶۵۵ | N | چشم اعمش چون که خور را بر نتافت | * | اختر او را شمع شد تا ره بیافت |