block:1156
۳۵۸۴ | Q | بود لقمان پیشِ خواجهٔ خویشتن | * | در میانِ بندگانش خوارْتن |
۳۵۸۴ | N | بود لقمان پیش خواجهی خویشتن | * | در میان بندگانش خوار تن |
۳۵۸۵ | Q | میفرستاد او غلامان را بباغ | * | تا که میوه آیدش بهرِ فَراغ |
۳۵۸۵ | N | میفرستاد او غلامان را به باغ | * | تا که میوه آیدش بهر فراغ |
۳۵۸۶ | Q | بود لقمان در غلامان چون طُفَیل | * | پُر معانی تیرهصورت همچو لیل |
۳۵۸۶ | N | بود لقمان در غلامان چون طفیل | * | پر معانی تیره صورت همچو لیل |
۳۵۸۷ | Q | آن غلامان میوههای جمع را | * | خوش بخوردند از نهیبِ طمع را |
۳۵۸۷ | N | آن غلامان میوههای جمع را | * | خوش بخوردند از نهیب طمع را |
۳۵۸۸ | Q | خواجه را گفتند لقمان خورد آن | * | خواجه بر لقمان تُرُش گشت و گران |
۳۵۸۸ | N | خواجه را گفتند لقمان خورد آن | * | خواجه بر لقمان ترش گشت و گران |
۳۵۸۹ | Q | چون تفحُّص کرد لقمان از سبب | * | در عتابِ خواجهاش بگشاد لب |
۳۵۸۹ | N | چون تفحص کرد لقمان از سبب | * | در عتاب خواجهاش بگشاد لب |
۳۵۹۰ | Q | گفت لقمان سیّدا پیشِ خدا | * | بندهٔ خاین نباشد مرتضَی |
۳۵۹۰ | N | گفت لقمان سیدا پیش خدا | * | بندهی خاین نباشد مرتضا |
۳۵۹۱ | Q | امتحان کن جملهمان را ای کریم | * | سیرمان در ده تو از آبِ حمیم |
۳۵۹۱ | N | امتحان کن جملهمان را ای کریم | * | سیرمان در ده تو از آب حمیم |
۳۵۹۲ | Q | بعد از آن ما را بصحرایی کَلان | * | تو سواره ما پیاده میدوان |
۳۵۹۲ | N | بعد از آن ما را به صحرایی کلان | * | تو سواره ما پیاده میدوان |
۳۵۹۳ | Q | آنگهان بنگر تو بَد کِردار را | * | صنعهای کاشف الاسرار را |
۳۵۹۳ | N | آن گهان بنگر تو بد کردار را | * | صنعهای کاشف الاسرار را |
۳۵۹۴ | Q | گشت ساقی خواجه از آبِ حمیم | * | مر غلامان را و خوردند آن ز بیم |
۳۵۹۴ | N | گشت ساقی خواجه از آب حمیم | * | مر غلامان را و خوردند آن ز بیم |
۳۵۹۵ | Q | بعد از آن میراندشان در دشتها | * | میدَویدند آن نفر تحت و عُلا |
۳۵۹۵ | N | بعد از آن میراندشان در دشتها | * | میدویدندی میان کشتها |
۳۵۹۶ | Q | قَی در افتادند ایشان از عَنا | * | آب میآورد ز یشان میوهها |
۳۵۹۶ | N | قی در افتادند ایشان از عنا | * | آب میآورد ز یشان میوهها |
۳۵۹۷ | Q | چون که لقمان را در آمد قی ز ناف | * | میبرآمد از درونش آبِ صاف |
۳۵۹۷ | N | چون که لقمان را در آمد قی ز ناف | * | میبرآمد از درونش آب صاف |
۳۵۹۸ | Q | حکمتِ لقمان چو داند این نمود | * | پس چه باشد حکمتِ رَبَّ الوجود |
۳۵۹۸ | N | حکمت لقمان چو داند این نمود | * | پس چه باشد حکمت رب الوجود |
۳۵۹۹ | Q | یَوْمَ تُبْلَی والسَّرائِرْ کُلُّها | * | بانَ مِنْکُم کامِن لا یُشْتَهَی |
۳۵۹۹ | N | یَوْمَ تُبْلَی، السَّرائِرُ کلها | * | بان منکم کامنٌ لا یشتهی |
۳۶۰۰ | Q | چون سُقُوا مَآءً حَمِیماً قُطِّعَت | * | جملة الأَستار ممَّا أُفضِعَت |
۳۶۰۰ | N | چون سُقُوا ماءً حَمِیماً قطعت | * | جملة الأستار مما أفظعت |
۳۶۰۱ | Q | نار از آن آمد عذابِ کافران | * | که حَجر را نار باشد امتحان |
۳۶۰۱ | N | نار از آن آمد عذاب کافران | * | که حجر را نار باشد امتحان |
۳۶۰۲ | Q | آن دلِ چون سنگ را ما چند چند | * | نرم گفتیم و نمیپذرفت پند |
۳۶۰۲ | N | آن دل چون سنگ را ما چند چند | * | نرم گفتیم و نمیپذرفت پند |
۳۶۰۳ | Q | ریشِ بَد را داروی بَد یافت رگ | * | مر سرِ خر را سزد دندانِ سگ |
۳۶۰۳ | N | ریش بد را داروی بد یافت رگ | * | مر سر خر را سزد دندان سگ |
۳۶۰۴ | Q | الخَبِیثَاتْ الخَبِیثِین حکمتست | * | زِشت را هم زِشت جُفت و بابتَست |
۳۶۰۴ | N | الخبیثات الخبیثین حکمت است | * | زشت را هم زشت جفت و بابت است |
۳۶۰۵ | Q | پس تو هر جفتی که میخواهی برَو | * | محو و هم شکل و صفاتِ او بشَو |
۳۶۰۵ | N | پس تو هر جفتی که میخواهی برو | * | محو و هم شکل و صفات او بشو |
۳۶۰۶ | Q | نور خواهی مُستَعِدِّ نور شو | * | دُور خواهی خویش بین و دُور شو |
۳۶۰۶ | N | نور خواهی مستعد نور شو | * | دور خواهی خویش بین و دور شو |
۳۶۰۷ | Q | ور رهی خواهی ازین سجنِ خَرِب | * | سر مکَش از دوست وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ |
۳۶۰۷ | N | ور رهی خواهی ازین سجن خرب | * | سر مکش از دوست وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ |