vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1147

مرتد شدن کاتب وحی بسبب آنک پرتو وحی برو زد آن آیت را پیش از پیغامبر صلی الله علیه وسلّم بخواند گفت پس من هم مَحَلِّ وَحیم
۳۲۲۸Qپیش از عثمان یکی نسّاخ بود * کو بنسخِ وحی جدّی می‌نمود
۳۲۲۸Nپیش از عثمان یکی نساخ بود * کاو به نسخ وحی جدی می‌نمود
۳۲۲۹Qچون نبی از وحی فرمودی سبق * او همان را وا نبشتی بر ورَق
۳۲۲۹Nچون نبی از وحی فرمودی سبق * او همان را وانبشتی بر ورق
۳۲۳۰Qپرتوِ آن وحی بر وَی تافتی * او درونِ خویش حکمت یافتی
۳۲۳۰Nپرتو آن وحی بر وی تافتی * او درون خویش حکمت یافتی
۳۲۳۱Qعین آن حکمت بفرمودی رسول * زین قدَر گمراه شد آن بو الفضول
۳۲۳۱Nعین آن حکمت بفرمودی رسول * زین قدر گمراه شد آن بو الفضول
۳۲۳۲Qکانچ می‌گوید رسولِ مُستنیر * مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
۳۲۳۲Nکانچه می‌گوید رسول مستنیر * مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
۳۲۳۳Qپَرتوِ اندیشه‌اش زد بر رسول * قهرِ حقّ آورد بر جانش نُزول
۳۲۳۳Nپرتو اندیشه‌اش زد بر رسول * قهر حق آورد بر جانش نزول
۳۲۳۴Qهم ز نسّاخی بر آمد هم ز دین * شد عدوُّ مصطفی و دین بکین
۳۲۳۴Nهم ز نساخی بر آمد هم ز دین * شد عدوی مصطفی و دین به کین
۳۲۳۵Qمصطفی فرمود کای گبرِ عنود * چون سیه گَشتی اگر نور از تو بود
۳۲۳۵Nمصطفی فرمود کای گبر عنود * چون سیه گشتی اگر نور از تو بود
۳۲۳۶Qگر تو ینبوعِ الَهی بودیی * این چنین آبِ سیه نگشودیی
۳۲۳۶Nگر تو ینبوع الهی بودیی * این چنین آب سیه نگشودیی
۳۲۳۷Qتا که ناموسش بپیشِ این و آن * نشکند بر بست این او را دهان
۳۲۳۷Nتا که ناموسش به پیش این و آن * نشکند بر بست این او را دهان
۳۲۳۸Qاندرون می‌سوختش هم زین سبب * توبه کردن می‌نیارست این عجب
۳۲۳۸Nاندرون می‌سوختش هم زین سبب * توبه کردن می‌نیارست این عجب
۳۲۳۹Qآه می‌کرد و نبودش آه سُود * چون در آمد تیغ و سر را در رُبود
۳۲۳۹Nآه می‌کرد و نبودش آه سود * چون در آمد تیغ و سر را در ربود
۳۲۴۰Qکرده حق ناموس را صد من حدید * ای بسا بَسته ببندِ ناپدید
۳۲۴۰Nکرده حق ناموس را صد من حدید * ای بسا بسته به بند ناپدید
۳۲۴۱Qکبر و کفر آن سان ببست آن راه را * که نیارد کرد ظاهر آه را
۳۲۴۱Nکبر و کفر آن سان ببست آن راه را * که نیارد کرد ظاهر آه را
۳۲۴۲Qگفت أَغْلالاً فَهُمْ بِهْ مُقْمَحُون * نیست آن اغلال بر ما از برون
۳۲۴۲Nگفت اغلالا فهم به مقمحون * نیست آن اغلال بر ما از برون
۳۲۴۳Qخَلْفَهُمْ سَدَّا فَأَغْشَیْنَاهُمُ * می‌نبیند بند را پیش و پس او
۳۲۴۳Nخلفهم سدا فأغشیناهم * می‌نبیند بند را پیش و پس او
۳۲۴۴Qرنگِ صحرا دارد آن سَدّی که خاست * او نمی‌داند که آن سدِّ قَضاست
۳۲۴۴Nرنگ صحرا دارد آن سدی که خاست * او نمی‌داند که آن سد قضاست
۳۲۴۵Qشاهدِ تو سَدِّ رویِ شاهدست * مُرشدِ تو سدِّ گفتِ مرشدست
۳۲۴۵Nشاهد تو سد روی شاهد است * مرشد تو سد گفت مرشد است
۳۲۴۶Qای بسا کُفّار را سودای دین * بندشان ناموس و کبرِ آن و این
۳۲۴۶Nای بسا کفار را سودای دین * بندشان ناموس و کبر آن و این
۳۲۴۷Qبندِ پنهان لیک از آهن بَتَر * بندِ آهن را کند پاره تبَر
۳۲۴۷Nبند پنهان لیک از آهن بتر * بند آهن را کند پاره تبر
۳۲۴۸Qبندِ آهن را توان کردن جدا * بندِ غیبی را نداند کس دوا
۳۲۴۸Nبند آهن را توان کردن جدا * بند غیبی را نداند کس دوا
۳۲۴۹Qمرد را زنبور اگر نیشی زَند * طبع او آن لحظه بر دفعی تَند
۳۲۴۹Nمرد را زنبور اگر نیشی زند * طبع او آن لحظه بر دفعی تند
۳۲۵۰Qزخمِ نیش امَّا چو از هستئ تُست * غم قوی باشد نگردد دَرد سُست
۳۲۵۰Nزخم نیش اما چو از هستی تست * غم قوی باشد نگردد درد سست
۳۲۵۱Qشرحِ این از سینه بیرون می‌جهَد * لیک می‌ترسم که نومیدی دهد
۳۲۵۱Nشرح این از سینه بیرون می‌جهد * لیک می‌ترسم که نومیدی دهد
۳۲۵۲Qنی مشو نومید و خود را شاد کن * پیشِ آن فریادرس فریاد کن
۳۲۵۲Nنی مشو نومید و خود را شاد کن * پیش آن فریادرس فریاد کن
۳۲۵۳Qکای مُحبِّ عفو از ما عفو کن * ای طبیبِِ رنجِ ناسُورِ کَهُن
۳۲۵۳Nکای محب عفو از ما عفو کن * ای طبیب رنج ناسور کهن
۳۲۵۴Qعکسِ حکمت آن شقی را یاوه کرد * خود مبین تا بر نیارد از تو گرد
۳۲۵۴Nعکس حکمت آن شقی را یاوه کرد * خود مبین تا بر نیارد از تو گرد
۳۲۵۵Qای برادر بر تو حکمت جاریه ست * آن ز ابدالست و بر تو عاریه ست
۳۲۵۵Nای برادر بر تو حکمت جاریه ست * آن ز ابدال است و بر تو عاریه ست
۳۲۵۶Qگرچه در خود خانه نوری یافتست * آن ز همسایهٔ منوَّر تافتَست
۳۲۵۶Nگر چه در خود خانه نوری یافته ست * آن ز همسایه‌ی منور تافته ست
۳۲۵۷Qشُکر کن غِرَّه مشو بینی مکُن * گوش دار و هیچ خودبینی مکن
۳۲۵۷Nشکر کن غره مشو بینی مکن * گوش دار و هیچ خود بینی مکن
۳۲۵۸Qصد دریغ و درد کین عاریَّتی * امَّتان را دور کرد از امَّتی
۳۲۵۸Nصد دریغ و درد کاین عاریتی * امتان را دور کرد از امتی
۳۲۵۹Qمن غلام آن که او در هر رِباط * خویش را واصل نداند بر سِماط
۳۲۵۹Nمن غلام آن که او در هر رباط * خویش را واصل نداند بر سماط
۳۲۶۰Qبس رباطی که بباید ترک کرد * تا بمسکن در رسد یک روز مرد
۳۲۶۰Nبس رباطی که بباید ترک کرد * تا به مسکن در رسد یک روز مرد
۳۲۶۱Qگرچه آهن سرخ شد او سرخ نیست * پرتوِ عاریّتِ آتش‌زنیست
۳۲۶۱Nگر چه آهن سرخ شد او سرخ نیست * پرتو عاریت آتش زنی است
۳۲۶۲Qگر شود پُر نور روزن یا سَرا * تو مدان روشن مگر خورشید را
۳۲۶۲Nگر شود پر نور روزن یا سرا * تو مدان روشن مگر خورشید را
۳۲۶۳Qهر در و دیوار گوید روشنم * پرتوِ غیری ندارم این منم
۳۲۶۳Nهر در و دیوار گوید روشنم * پرتو غیری ندارم این منم
۳۲۶۴Qپس بگوید آفتاب ای نارَشید * چونک من غارب شوم آید پَدید
۳۲۶۴Nپس بگوید آفتاب ای نارشید * چون که من غارب شوم آید پدید
۳۲۶۵Qسبزها گویند ما سبز از خَودیم * شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم
۳۲۶۵Nسبزه‌ها گویند ما سبز از خودیم * شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم
۳۲۶۶Qفصلِ تابستان بگوید ای اُمَم * خویش را بینید چون من بگذرم
۳۲۶۶Nفصل تابستان بگوید ای امم * خویش را بینید چون من بگذرم
۳۲۶۷Qتن همی‌نازد بخوبی و جَمال * روح پنهان کرده فَرّ و پرّ و بال
۳۲۶۷Nتن همی‌نازد به خوبی و جمال * روح پنهان کرده فر و پر و بال
۳۲۶۸Qگویدش ای مَزبَله تو کیستی * یک دو روز از پَرتوِ من زیستی
۳۲۶۸Nگویدش ای مزبله تو کیستی * یک دو روز از پرتو من زیستی
۳۲۶۹Qغُنج و نازت می‌نگنجد در جهان * باش تا که من شوم از تو جهان
۳۲۶۹Nغنج و نازت می‌نگنجد در جهان * باش تا که من شوم از تو جهان
۳۲۷۰Qگرم‌دارانت ترا گوری کَنند * طعمهٔ ماران و مورانت کُنند
۳۲۷۰Nگرم‌دارانت ترا گوری کنند * طعمه‌ی موران و مارانت کنند
۳۲۷۱Qبینی از گندِ تو گیرد آن کسی * کو بپیشِ تو همی‌مُردی بسی
۳۲۷۱Nبینی از گند تو گیرد آن کسی * کاو به پیش تو همی‌مردی بسی
۳۲۷۲Qپرتوِ رُوحَست نطق و چشم و گوش * پرتوِ آتش بود در آب جوش
۳۲۷۲Nپرتو روح است نطق و چشم و گوش * پرتو آتش بود در آب جوش
۳۲۷۳Qآنچنانک پرتوِ جان بر تنَست * پرتوِ ابدال بر جانِ منَست
۳۲۷۳Nآن چنان که پرتو جان بر تن است * پرتو ابدال بر جان من است
۳۲۷۴Qجانِ جان چون واکَشَد پا را ز جان * جان چنان گردد که بی‌جان تن بدان
۳۲۷۴Nجان جان چون واکشد پا را ز جان * جان چنان گردد که بی‌جان تن بدان
۳۲۷۵Qسر از آن رُو می‌نهم من بر زمین * تا گواهِ من بود در رُوزِ دین
۳۲۷۵Nسر از آن رو می‌نهم من بر زمین * تا گواه من بود در روز دین
۳۲۷۶Qیومِ دین که زُلزِلت زِلزَالَها * این زمین باشد گواهِ حالها
۳۲۷۶Nیوم دین که زلزلت زلزالها * این زمین باشد گواه حالها
۳۲۷۷Qکاو تُحَدِّث جَهرةَ أَخبَارَها * در سخن آید زمین و خاره‌ها
۳۲۷۷Nکاو تحدث جهرة أخبارها * در سخن آید زمین و خاره‌ها
۳۲۷۸Qفلسفی منکر شود در فکر و ظن * گو برَو سر را بر آن دیوار زَن
۳۲۷۸Nفلسفی منکر شود در فکر و ظن * گو برو سر را بر آن دیوار زن
۳۲۷۹Qنطقِ آب و نطقِ خاک و نطقِ گِل * هست محسوسِ حواسّ اهلِ دل
۳۲۷۹Nنطق آب و نطق خاک و نطق گل * هست محسوس حواس اهل دل
۳۲۸۰Qفلسفی کو منکرِ حنّانه است * از حواسِّ اولیا بیگانه است
۳۲۸۰Nفلسفی کاو منکر حنانه است * از حواس اولیا بیگانه است
۳۲۸۱Qگوید او که پرتوِ سودای خلق * بس خیالات آورد دَر رایِ خلق
۳۲۸۱Nگوید او که پرتو سودای خلق * بس خیالات آورد در رای خلق
۳۲۸۲Qبلک عکسِ آن فساد و کُفرِ او * این خیالِ مُنکِری را زد بُرو
۳۲۸۲Nبلکه عکس آن فساد و کفر او * این خیال منکری را زد بر او
۳۲۸۳Qفلسفی مر دیو را مُنکِر شود * در همان دم سخرهٔ دیوی بود
۳۲۸۳Nفلسفی مر دیو را منکر شود * در همان دم سخره‌ی دیوی بود
۳۲۸۴Qگر ندیدی دیو را خود را ببین * بی‌جنون نبود کبودی بر جَبین
۳۲۸۴Nگر ندیدی دیو را خود را ببین * بی‌جنون نبود کبودی بر جبین
۳۲۸۵Qهر کرا در دل شک و پیچانیست * در جهان او فلسفئ پنهانیست
۳۲۸۵Nهر که را در دل شک و پیچانی است * در جهان او فلسفی پنهانی است
۳۲۸۶Qمی‌نماید اعتقاد و گاه گاه * آن رگِ فَلسَف کند رویش سیاه
۳۲۸۶Nمی‌نماید اعتقاد و گاه گاه * آن رگ فلسف کند رویش سیاه
۳۲۸۷Qاَلْحََذَر ای مومنان کان در شماست * در شما بس عالمِ بی‌منتهاست
۳۲۸۷Nالحذر ای مومنان کان در شماست * در شما بس عالم بی‌منتهاست
۳۲۸۸Qجمله هفتاد و دو ملَّت در تُوَست * وه که روزی آن برآرد از تو دست
۳۲۸۸Nجمله هفتاد و دو ملت در تو است * وه که روزی آن بر آرد از تو دست
۳۲۸۹Qهر که او را برگِ آن ایمان بود * همچو برگ از بیمِ این لرزان بود
۳۲۸۹Nهر که او را برگ آن ایمان بود * همچو برگ از بیم این لرزان بود
۳۲۹۰Qبر بلیس و دیو از آن خندیده‌ای * که تو خود را نیک مردم دیده‌ای
۳۲۹۰Nبر بلیس و دیو از آن خندیده‌ای * که تو خود را نیک مردم دیده‌ای
۳۲۹۱Qچون کند جان باژگونه پوستین * چند وا ویلی برآید ز اهلِ دین
۳۲۹۱Nچون کند جان باژگونه پوستین * چند وا ویلا بر آید ز اهل دین
۳۲۹۲Qبر دکان هر زرنما خندان شدست * زانک سنگِ امتحان پنهان شدست
۳۲۹۲Nبر دکان هر زرنما خندان شده ست * ز آنکه سنگ امتحان پنهان شده ست
۳۲۹۳Qپرده ای ستاّر از ما بر مگیر * باش اندر امتحانِ ما مُجیر
۳۲۹۳Nپرده ای ستار از ما بر مگیر * باش اندر امتحان ما مجیر
۳۲۹۴Qقلب پهلو می‌زند با زر بشَب * انتظارِ روز می‌دارد ذهَب
۳۲۹۴Nقلب پهلو می‌زند با زر به شب * انتظار روز می‌دارد ذهب
۳۲۹۵Qبا زبانِ حال زر گوید که باش * ای مُزوَّر تا برآید روز فاش
۳۲۹۵Nبا زبان حال زر گوید که باش * ای مزور تا بر آید روز فاش
۳۲۹۶Qصد هزاران سال ابلیسِ لعین * بود ز اَبدال و امیر المؤمنین
۳۲۹۶Nصد هزاران سال ابلیس لعین * بود ز ابدال و امیر المؤمنین
۳۲۹۷Qپنجه زد با آدم از نازی که داشت * گشت رسوا همچو سرگین وقتِ چاشت
۳۲۹۷Nپنجه زد با آدم از نازی که داشت * گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت