block:1146
۳۱۹۲ | Q | گفت یوسف هین بیاور ارمغان | * | او ز شرم این تقاضا زد فغان |
۳۱۹۲ | N | گفت یوسف هین بیاور ارمغان | * | او ز شرم این تقاضا زد فغان |
۳۱۹۳ | Q | گفت من چند ارمغان جستم ترا | * | ارمغانی در نظر نامد مرا |
۳۱۹۳ | N | گفت من چند ارمغان جستم ترا | * | ارمغانی در نظر نامد مرا |
۳۱۹۴ | Q | حبّهٔ را جانب کان چُون بَرم | * | قطرهٔ را سوی عُمّان چُون برم |
۳۱۹۴ | N | حبهای را جانب کان چون برم | * | قطرهای را سوی عمان چون برم |
۳۱۹۵ | Q | زیره را من سوی کرمان آورم | * | گر بپیشِ تو دل و جان آورم |
۳۱۹۵ | N | زیره را من سوی کرمان آورم | * | گر به پیش تو دل و جان آورم |
۳۱۹۶ | Q | نیست تخمی کاندرین انبار نیست | * | غیرِ حُسنِ تو که آن را یار نیست |
۳۱۹۶ | N | نیست تخمی کاندر این انبار نیست | * | غیر حسن تو که آن را یار نیست |
۳۱۹۷ | Q | لایق آن دیدم که من آیینهای | * | پیشِ تو آرم چو نور سینهای |
۳۱۹۷ | N | لایق آن دیدم که من آیینهای | * | پیش تو آرم چو نور سینهای |
۳۱۹۸ | Q | تا ببینی رویِ خوبِ خود در آن | * | ای تو چون خورشید شمعِ آسمان |
۳۱۹۸ | N | تا ببینی روی خوب خود در آن | * | ای تو چون خورشید شمع آسمان |
۳۱۹۹ | Q | آینه آوردمت ای روشنی | * | تا چو بینی رویِ خود یادم کنی |
۳۱۹۹ | N | آینه آوردمت ای روشنی | * | تا چو بینی روی خود یادم کنی |
۳۲۰۰ | Q | آینه بیرون کشید او از بغَل | * | خوب را آیینه باشد مُشتغَل |
۳۲۰۰ | N | آینه بیرون کشید او از بغل | * | خوب را آیینه باشد مشتغل |
۳۲۰۱ | Q | آینهٔ هستی چه باشد نیستی | * | نیستی بَر گر تو ابله نیستی |
۳۲۰۱ | N | آینهی هستی چه باشد نیستی | * | نیستی بر گر تو ابله نیستی |
۳۲۰۲ | Q | هستی اندر نیستی بتوان نمود | * | مالداران بر فقیر آرند جود |
۳۲۰۲ | N | هستی اندر نیستی بتوان نمود | * | مال داران بر فقیر آرند جود |
۳۲۰۳ | Q | آینهٔ صافئ نان خود گرسنه ست | * | سوخته هم آینهٔ آتشزنه ست |
۳۲۰۳ | N | آینهی صافی نان خود گرسنه ست | * | سوخته هم آینهی آتش زنه ست |
۳۲۰۴ | Q | نیستی و نقص هر جایی که خاست | * | آینهٔ خوبی جملهٔ پیشههاست |
۳۲۰۴ | N | نیستی و نقص هر جایی که خاست | * | آینهی خوبئ جملهی پیشهَاست |
۳۲۰۵ | Q | چونک جامه چست و دوزیده بود | * | مَظهَرِ فرهنگِ درزی چون شود |
۳۲۰۵ | N | چون که جامه چُست و دوزیده بود | * | مظهر فرهنگ درزی چون شود |
۳۲۰۶ | Q | ناتراشیده همیباید جُذوع | * | تا دُرُوگر اصل سازد یا فُروع |
۳۲۰۶ | N | ناتراشیده همیباید جذوع | * | تا دروگر اصل سازد یا فروع |
۳۲۰۷ | Q | خواجهٔ اشکسته بند آن جا رود | * | کاندر آنجا پای اشکسته بود |
۳۲۰۷ | N | خواجهی اشکسته بند آن جا رود | * | که در آن جا پای اشکسته بود |
۳۲۰۸ | Q | کَی شود چون نیست رنجورِ نزار | * | آن جمالِ صنعتِ طبّ آشکار |
۳۲۰۸ | N | کی شود چون نیست رنجور نزار | * | آن جمال صنعت طب آشکار |
۳۲۰۹ | Q | خواری و دونئ مِسها بر مَلا | * | گر نباشد کَی نماید کیمیا |
۳۲۰۹ | N | خواری و دونی مسها بر ملا | * | گر نباشد کی نماید کیمیا |
۳۲۱۰ | Q | نقصها آیینهٔ وصفِ کمال | * | و آن حقارت آینهٔ عِزّ و جلال |
۳۲۱۰ | N | نقصها آیینهی وصف کمال | * | و آن حقارت آینهی عز و جلال |
۳۲۱۱ | Q | زانک ضِد را ضِد کند پیدا یقین | * | زانک با سِرکه پَدیدست انگبین |
۳۲۱۱ | N | ز آن که ضد را ضد کند پیدا یقین | * | ز آن که با سرکه پدید است انگبین |
۳۲۱۲ | Q | هر که نقصِ خویش را دید و شناخت | * | اندر استکمالِ خود دَه اسبه تاخت |
۳۲۱۲ | N | هر که نقص خویش را دید و شناخت | * | اندر استکمال خود ده اسبه تاخت |
۳۲۱۳ | Q | زان نمیپرَّد بسوی ذوالجلال | * | کو گمانی میبَرَد خود را کمال |
۳۲۱۳ | N | ز آن نمیپرد به سوی ذو الجلال | * | کاو گمانی میبرد خود را کمال |
۳۲۱۴ | Q | علّتی بتّر ز پندارِ کمال | * | نیست اندر جانِ تو ای ذو دلال |
۳۲۱۴ | N | علتی بدتر ز پندار کمال | * | نیست اندر جان تو ای ذو دلال |
۳۲۱۵ | Q | از دل و از دیدهات بس خون رود | * | تا ز تو این مُعجَبی بیرون رود |
۳۲۱۵ | N | از دل و از دیدهات بس خون رود | * | تا ز تو این معجبی بیرون رود |
۳۲۱۶ | Q | علّتِ ابلیس اَنا خَیری بُدست | * | وین مرض در نفسِ هر مخلوق هست |
۳۲۱۶ | N | علت ابلیس انا خیری بده ست | * | وین مرض در نفس هر مخلوق هست |
۳۲۱۷ | Q | گر چه خود را بس شکسته بیند او | * | آبِ صافی دان و سرگین زیرِ جُو |
۳۲۱۷ | N | گر چه خود را بس شکسته بیند او | * | آب صافی دان و سرگین زیر جو |
۳۲۱۸ | Q | چون بشوراند ترا در امتحان | * | آب سرگینرنگ گردد در زمان |
۳۲۱۸ | N | چون بشوراند ترا در امتحان | * | آب سرگین رنگ گردد در زمان |
۳۲۱۹ | Q | در تگِ جو هست سرگین ای فَتَی | * | گرچه جُو صافی نماید مر ترا |
۳۲۱۹ | N | در تگ جو هست سرگین ای فتی | * | گر چه جو صافی نماید مر ترا |
۳۲۲۰ | Q | هست پیرِ راهدانِ پُر فِطَن | * | باغهای نفس کُل را جویکَن |
۳۲۲۰ | N | هست پیر راه دان پر فطن | * | باغهای نفس کل را جوی کن |
۳۲۲۱ | Q | جویْ خود را کَی تواند پاک کرد | * | نافع از علمِ خدا شد علمِ مَرد |
۳۲۲۱ | N | جوی خود را کی تواند پاک کرد | * | نافع از علم خدا شد علم مرد |
۳۲۲۲ | Q | کَی تراشَد تیغ دستهٔ خویش را | * | رَو بجرّاحی سپار این ریش را |
۳۲۲۲ | N | کی تراشد تیغ دستهی خویش را | * | رو به جراحی سپار این ریش را |
۳۲۲۳ | Q | بر سر هر ریش جمع آمد مگس | * | تا نبیند قبح ریش خویش کس |
۳۲۲۳ | N | بر سرِ هر ریش جمع آمد مگس | * | تا نبیند قُبحِ ریشِ خویش کس |
۳۲۲۴ | Q | آن مگس اندیشها و آن مالِ تو | * | ریشِ تو آن ظلمتِ احوالِ تو |
۳۲۲۴ | N | آن مگس اندیشهها و آن مال تو | * | ریش تو آن ظلمت احوال تو |
۳۲۲۵ | Q | ورنهد مرَهَم بر آن ریشِ تو پیر | * | آن زمان ساکن شود درد و نفیر |
۳۲۲۵ | N | ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر | * | آن زمان ساکن شود درد و نفیر |
۳۲۲۶ | Q | تا که پندارد که صحّت یافتست | * | پَرتوِ مرهم بر آنجا تافتست |
۳۲۲۶ | N | تا که پندارد که صحت یافته ست | * | پرتو مرهم بر آن جا تافته ست |
۳۲۲۷ | Q | هین ز مَرهَم سر مکش ای پشتریش | * | و آن ز پرتو دان مدان از اصلِ خویش |
۳۲۲۷ | N | هین ز مرهم سر مکش ای پشت ریش | * | و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش |