vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1145

آمدن مهمان پیش یوسف علیه السَّلام و تقاضا کردن یوسف علیه السَّلام ازو تحفه و ارمغان
۳۱۵۷Qآمد از آفاق یارِ مهربان * یوسفِ صدِّیق را شد میهمان
۳۱۵۷Nآمد از آفاق یار مهربان * یوسف صدیق را شد میهمان
۳۱۵۸Qکآشنا بودند وقتِ کودکی * بر وِسادهٔ آشنایی مُتّکی
۳۱۵۸Nکآشنا بودند وقت کودکی * بر وساده‌ی آشنایی متکی
۳۱۵۹Qیاد دادش جَورِ اِخوان و حسَد * گفت کان زنجیر بود و ما اسَد
۳۱۵۹Nیاد دادش جور اخوان و حسد * گفت کان زنجیر بود و ما اسد
۳۱۶۰Qعار نبود شیر را از سِلسله * نیست ما را از قضای حق گِله
۳۱۶۰Nعار نبود شیر را از سلسله * نیست ما را از قضای حق گله
۳۱۶۱Qشیر را بر گردن ار زنجیر بود * بر همه زنجیرسازان میر بود
۳۱۶۱Nشیر را بر گردن ار زنجیر بود * بر همه زنجیر سازان میر بود
۳۱۶۲Qگفت چون بودی ز زندان و ز چاه * گفت همچون در مُحاق و کاست ماه
۳۱۶۲Nگفت چون بودی ز زندان و ز چاه * گفت همچون در محاق و کاست ماه
۳۱۶۳Qدر محاق ار ماهِ نَو گردد دو تا * نی در آخر بَدر گردد بر سَما
۳۱۶۳Nدر محاق ار ماه نو گردد دو تا * نی در آخر بدر گردد بر سما
۳۱۶۴Qگر چه دُردانه بهاون کوفتند * نورِ چشم و دل شد و بیند بلند
۳۱۶۴Nگر چه دردانه به هاون کوفتند * نور چشم و دل شد و بیند بلند
۳۱۶۵Qگندمی را زیرِ خاک انداختند * پس ز خاکش خوشها بر ساختند
۳۱۶۵Nگندمی را زیر خاک انداختند * پس ز خاکش خوشه‌ها بر ساختند
۳۱۶۶Qبارِ دیگر کوفتندش ز آسیا * قیمتش افزود و نان شد جان‌فزا
۳۱۶۶Nبار دیگر کوفتندش ز آسیا * قیمتش افزود و نان شد جان فزا
۳۱۶۷Qباز نان را زیرِ دندان کوفتند * گشت عقل و جان و فهمِ هوشمند
۳۱۶۷Nباز نان را زیر دندان کوفتند * گشت عقل و جان و فهم هوشمند
۳۱۶۸Qباز آن جان چونک محوِ عشق گشت * یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ‌ آمد بعدِ کَشت
۳۱۶۸Nباز آن جان چون که محو عشق گشت * یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ‌ آمد بعد کشت
۳۱۶۹Qاین سخن پایان ندارد باز گرد * تا که با یوسف چه گفت آن نیک مَرد
۳۱۶۹Nاین سخن پایان ندارد باز گرد * تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد
۳۱۷۰Qبعدِ قصَّه گفتنش گفت ای فلان * هین چه آوردی تو ما را ارمغان
۳۱۷۰Nبعد قصه گفتنش گفت ای فلان * هین چه آوردی تو ما را ارمغان
۳۱۷۱Qبر دَرِ یاران تهی‌دست ای فَتی * هست چون بی‌گندمی در آسیا
۳۱۷۱Nبر در یاران تهی دست ای فتی * هست چون بی‌گندمی در آسیا
۳۱۷۲Qحق تعالی خلق را گوید بحَشْر * ارمغان کُو از برای روزِ نَشْر
۳۱۷۲Nحق تعالی خلق را گوید به حشر * ارمغان کو از برای روز نشر
۳۱۷۳Qجِئْتُمُونا و فُرادَی‌ بی‌ نوا * هم بدان سان که‌ خَلَقْناکُمْ‌ کَذا
۳۱۷۳Nجِئْتُمُونا و فُرادی‌ بی‌نوا * هم بدان سان که‌ خَلَقْناکُمْ‌ کذا
۳۱۷۴Qهین چه آوردید دست‌آویز را * ارمغانی روزِ رستاخیز را
۳۱۷۴Nهین چه آوردید دست آویز را * ارمغانی روز رستاخیز را
۳۱۷۵Qیا امیدِ باز گشتنتان نبود * وعدهٔ امروز باطلتان نمود
۳۱۷۵Nیا امید باز گشتنتان نبود * وعده‌ی امروز باطلتان نمود
۳۱۷۶Qمُنکری مهمانیش را از خری * پس ز مطبخ خاک و خاکستر بَری
۳۱۷۶Nوعده‌ی مهمانی‌اش را منکری * پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری
۳۱۷۷Qور نه‌ای مُنکِر چنین دستِ تهی * در دَرِ آن دوست چُون پا می‌نهی
۳۱۷۷Nور نه‌ای منکر چنین دست تهی * در در آن دوست چون پا می‌نهی
۳۱۷۸Qاندکی صرفه بکن از خواب و خَور * ارمغان بهر ملاقاتش ببَر
۳۱۷۸Nاندکی صرفه بکن از خواب و خور * ارمغان بهر ملاقاتش ببر
۳۱۷۹Qشَو قلیلُ النَّومِ مِمَّا یَهْجَعُون * باش در اَسْحار از یَسْتَغْفِرُون
۳۱۷۹Nشو قلیل النوم مما یَهْجَعُونَ * باش در اسحار از یَسْتَغْفِرُونَ
۳۱۸۰Qاندکی جنبش بکن همچون جَنین * تا ببخشندت حواسِّ نوربین
۳۱۸۰Nاندکی جنبش بکن همچون جنین * تا ببخشندت حواس نور بین
۳۱۸۱Qوز جهانِ چون رَحِم بیرون روی * از زمین در عرصهٔ واسع شوی
۳۱۸۱Nوز جهان چون رحم بیرون روی * از زمین در عرصه‌ی واسع شوی
۳۱۸۲Qآنک ارض اللَّه واسع گفته‌اند * عرصهٔ دان انبیا را بس بلند
۳۱۸۲Nآن که ارض اللَّه واسع گفته‌اند * عرصه‌ای دان کانبیا در رفته‌اند
۳۱۸۳Qدل نگردد تنگ ز آن عرصهٔ فراخ * نخلِ تر آنجا نگردد خُشک‌شاخ
۳۱۸۳Nدل نگردد تنگ ز آن عرصه‌ی فراخ * نخل تر آن جا نگردد خشک شاخ
۳۱۸۴Qحامِلی تو مر حواست را کنون * کُند و مانده می‌شوی و سرنگون
۳۱۸۴Nحاملی تو مر حواست را کنون * کند و مانده می‌شوی و سر نگون
۳۱۸۵Qچونک محمولی نه حامل وقتِ خواب * ماندگی رفت و شدی بی‌رنج و تاب
۳۱۸۵Nچون که محمولی نه حامل وقت خواب * ماندگی رفت و شدی بی‌رنج و تاب
۳۱۸۶Qچاشنئِ دان تو حال خواب را * پیشِ محمولئِ حالِ اولیا
۳۱۸۶Nچاشنیی دان تو حال خواب را * پیش محمولی حال اولیا
۳۱۸۷Qاولیا اصحابِ کهفند ای عَنود * در قیام و در تَقلُّب‌ هُمْ رُقُود
۳۱۸۷Nاولیا اصحاب کهفند ای عنود * در قیام و در تقلب‌ هُمْ رُقُودٌ
۳۱۸۸Qمی‌کَشدشان بی‌تکلُّف در فعال * بی‌خبر ذاتَ الیمین ذاتَ الشِّمال
۳۱۸۸Nمی‌کشدشان بی‌تکلف در فعال * بی‌خبر ذات الیمین ذات الشمال
۳۱۸۹Qچیست آن ذات الیمین فعلِ حَسَن * چیست آن ذات الشِّمال اَشغالِ تن
۳۱۸۹Nچیست آن ذات الیمین فعل حسن * چیست آن ذات الشمال اشغال تن
۳۱۹۰Qمی‌رود این هر دُو کار از انبیا * بی‌خبر زین هر دُو ایشان چون صدا
۳۱۹۰Nمی‌رود این هر دو کار از انبیا * بی‌خبر زین هر دو ایشان چون صدا
۳۱۹۱Qگر صدایت بشنواند خیر و شَر * ذاتِ کُه باشد ز هر دو بی‌خبَر
۳۱۹۱Nگر صدایت بشنواند خیر و شر * ذات کوه از هر دو باشد بی‌خبر