block:1141
۳۰۵۶ | Q | آن یکی آمد دَرِ یاری بزد | * | گفت یارش کیستی ای مُعتَمد |
۳۰۵۶ | N | آن یکی آمد در یاری بزد | * | گفت یارش کیستی ای معتمد |
۳۰۵۷ | Q | گفت من، گفتش برَو هنگام نیست | * | بر چنین خوانی مقامِ خام نیست |
۳۰۵۷ | N | گفت من، گفتش برو هنگام نیست | * | بر چنین خوانی مقام خام نیست |
۳۰۵۸ | Q | خام را جز آتشِ هجر و فراق | * | کِی پزد کِی وا رهاند از نفاق |
۳۰۵۸ | N | خام را جز آتش هجر و فراق | * | کی پزد کی وا رهاند از نفاق |
۳۰۵۹ | Q | رفت آن مسکین و سالی در سفر | * | در فراقِ دوست سوزید از شرَر |
۳۰۵۹ | N | رفت آن مسکین و سالی در سفر | * | در فراق دوست سوزید از شرر |
۳۰۶۰ | Q | پخته گشت آن سوخته پس باز گشت | * | باز گرد خانهٔ همباز گشت |
۳۰۶۰ | N | پخته گشت آن سوخته پس باز گشت | * | باز گرد خانهی همباز گشت |
۳۰۶۱ | Q | حلقه زد بر در بصَد ترس و ادب | * | تا بنجهد بیادب لفظی ز لَب |
۳۰۶۱ | N | حلقه زد بر در به صد ترس و ادب | * | تا بنجهد بیادب لفظی ز لب |
۳۰۶۲ | Q | بانگ زد یارش که بر در کیست آن | * | گفت بر درهم توی ای دِلسِتان |
۳۰۶۲ | N | بانگ زد یارش که بر در کیست آن | * | گفت بر درهم تویی ای دلستان |
۳۰۶۳ | Q | گفت اکنون چون مَنی ای مَن در آ | * | نیست گُنجایی دو مَن را در سَرا |
۳۰۶۳ | N | گفت اکنون چون منی ای من در آ | * | نیست گنجایی دو من را در سرا |
۳۰۶۴ | Q | نیست سوزن را سرِ رشتهٔ دو تا | * | چونک یکتایی درین سوزن در آ |
۳۰۶۴ | N | نیست سوزن را سر رشته دو تا | * | چون که یکتایی درین سوزن در آ |
۳۰۶۵ | Q | رشته را با سوزن آمد ارتباط | * | نیست در خور با جَمَل سَمُّ الخِیاط |
۳۰۶۵ | N | رشته را با سوزن آمد ارتباط | * | نیست در خور با جمل سم الخیاط |
۳۰۶۶ | Q | کَی شود باریک هستی جمَل | * | جز بمقراضِ ریاضات و عَمَل |
۳۰۶۶ | N | کی شود باریک هستی جمل | * | جز به مقراض ریاضات و عمل |
۳۰۶۷ | Q | دستِ حق باید مر آن را ای فلان | * | کو بود بر هر مُحالی کُن فَکان |
۳۰۶۷ | N | دست حق باید مر آن را ای فلان | * | کاو بود بر هر محالی کن فکان |
۳۰۶۸ | Q | هر مُحال از دستِ او ممکن شود | * | هر حرون از بیمِ او ساکن شود |
۳۰۶۸ | N | هر محال از دست او ممکن شود | * | هر حرون از بیم او ساکن شود |
۳۰۶۹ | Q | اکمه و ابرَص چه باشد مُرده نیز | * | زنده گردد از فسونِ آن عزیز |
۳۰۶۹ | N | اکمه و ابرص چه باشد مرده نیز | * | زنده گردد از فسون آن عزیز |
۳۰۷۰ | Q | و آن عدم کز مرده مردهتر بود | * | در کف ایجادِ او مُضْطر بود |
۳۰۷۰ | N | و آن عدم کز مرده مردهتر بود | * | در کف ایجاد او مضطر بود |
۳۰۷۱ | Q | کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان | * | مَر ورا بیکار و بیفعلی مدان |
۳۰۷۱ | N | کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان | * | مر و را بیکار و بیفعلی مدان |
۳۰۷۲ | Q | کمترین کاریش هر روزست آن | * | کو سه لشکر را کند این سُو روان |
۳۰۷۲ | N | کمترین کاریش هر روز است آن | * | کاو سه لشکر را کند این سو روان |
۳۰۷۳ | Q | لشکری ز اَصلاب سوی اُمَّهات | * | بهرِ آن تا دَر رَحِم روید نبات |
۳۰۷۳ | N | لشکری ز اصلاب سوی امهات | * | بهر آن تا در رحم روید نبات |
۳۰۷۴ | Q | لشکری ز اَرحام سوی خاکدان | * | تا ز نَرّ و ماده پُر گردد جهان |
۳۰۷۴ | N | لشکری ز ارحام سوی خاکدان | * | تا ز نر و ماده پر گردد جهان |
۳۰۷۵ | Q | لشکری از خاک ز آن سوی اجَل | * | تا ببیند هر کسی حسن عمَل |
۳۰۷۵ | N | لشکری از خاک ز آن سوی اجل | * | تا ببیند هر کسی حسنِ عمل |
۳۰۷۶ | Q | این سخن پایان ندارد هین بتاز | * | سوی آن دو یارِ پاکِ پاکباز |
۳۰۷۶ | N | این سخن پایان ندارد هین بتاز | * | سوی آن دو یار پاک پاک باز |
۳۰۷۷ | Q | گفت یارش کاندر آ ای جمله من | * | نی مخالف چون گل و خارِ چمَن |
۳۰۷۷ | N | گفت یارش کاندر آ ای جمله من | * | نی مخالف چون گل و خار چمن |
۳۰۷۸ | Q | رشته یکتا شد غلط کم شَو کنون | * | گر دو تا بینی حُروفِ کاف و نون |
۳۰۷۸ | N | رشته یکتا شد غلط کم شد کنون | * | گر دو تا بینی حروف کاف و نون |
۳۰۷۹ | Q | کاف و نون همچون کمند آمد جَذوب | * | تا کَشاند مر عدم را در خُطوب |
۳۰۷۹ | N | کاف و نون همچون کمند آمد جذوب | * | تا کشاند مر عدم را در خطوب |
۳۰۸۰ | Q | پس دو تا باید کمند اندر صُوَر | * | گر چه یکتا باشد آن دو در اثَر |
۳۰۸۰ | N | پس دو تا باید کمند اندر صور | * | گر چه یکتا باشد آن دو در اثر |
۳۰۸۱ | Q | گر دو پا گر چار پا رَه را بَرَد | * | همچو مقراضِ دو تا یکتا بُرَد |
۳۰۸۱ | N | گر دو پا گر چار پا ره را برد | * | همچو مقراض دو تا یکتا برد |
۳۰۸۲ | Q | آن دُو همبازانِ گازر را ببین | * | هست در ظاهر خلافی زان و زین |
۳۰۸۲ | N | آن دو همبازان گازر را ببین | * | هست در ظاهر خلافی ز آن و ز این |
۳۰۸۳ | Q | آن یکی کِرباس را در آب زد | * | وان دگر همباز خُشکش میکند |
۳۰۸۳ | N | آن یکی کرباس را در آب زد | * | و آن دگر همباز خشکش میکند |
۳۰۸۴ | Q | باز او آن خشک را تَر میکند | * | گوییا ز استیزه ضِد بر میتند |
۳۰۸۴ | N | باز او آن خشک را تر میکند | * | گوییا ز استیزه ضد بر میتند |
۳۰۸۵ | Q | لیک این دو ضِدِّ استیزهنما | * | یک دل و یک کار باشد در رضا |
۳۰۸۵ | N | لیک این دو ضد استیزه نما | * | یکدل و یک کار باشد در رضا |
۳۰۸۶ | Q | هر نبی و هر ولی را مَسلَکیست | * | لیک تا حق میبَرَد جمله یکیست |
۳۰۸۶ | N | هر نبی و هر ولی را مسلکی است | * | لیک تا حق میبرد جمله یکی است |
۳۰۸۷ | Q | چونک جمعِ مستمع را خواب بُرد | * | سنگهای آسیا را آب بُرد |
۳۰۸۷ | N | چون که جمع مستمع را خواب برد | * | سنگهای آسیا را آب برد |
۳۰۸۸ | Q | رفتنِ این آب فُوقِ آسیاست | * | رفتنش در آسیا بهرِ شماست |
۳۰۸۸ | N | رفتن این آب فوق آسیاست | * | رفتنش در آسیا بهر شماست |
۳۰۸۹ | Q | چون شما را حاجتِ طاحون نماند | * | آب را در جویِ اصلی باز راند |
۳۰۸۹ | N | چون شما را حاجت طاحون نماند | * | آب را در جوی اصلی باز راند |
۳۰۹۰ | Q | ناطقه سوی دهان تعلیم راست | * | ور نه خود آن نطق را جُویی جداست |
۳۰۹۰ | N | ناطقه سوی دهان تعلیم راست | * | ور نه خود آن نطق را جویی جداست |
۳۰۹۱ | Q | میرود بیبانگ و بیتکرارها | * | تَحْتَهَا الْأَنْهارُ تا گُلزارها |
۳۰۹۱ | N | میرود بیبانگ و بیتکرارها | * | تَحْتَهَا الْأَنْهارُ تا گلزارها |
۳۰۹۲ | Q | ای خدا جان را تو بنما آن مقام | * | کاندرو بیحرف میروید کلام |
۳۰۹۲ | N | ای خدا جان را تو بنما آن مقام | * | کاندر او بیحرف میروید کلام |
۳۰۹۳ | Q | تا که سازد جانِ پاک از سَر قدم | * | سوی عرصهٔ دُورْ پهنای عدَم |
۳۰۹۳ | N | تا که سازد جان پاک از سر قدم | * | سوی عرصهی دور پهنای عدم |
۳۰۹۴ | Q | عرصهٔ بس با گشاد و با فضَا | * | وین خیال و هست یابد زو نوا |
۳۰۹۴ | N | عرصهای بس با گشاد و با فضا | * | وین خیال و هست یابد زو نوا |
۳۰۹۵ | Q | تنگتر آمد خیالات از عدم | * | زان سبب باشد خیال اسبابِ غم |
۳۰۹۵ | N | تنگتر آمد خیالات از عدم | * | ز آن سبب باشد خیال اسباب غم |
۳۰۹۶ | Q | باز هستی تنگتر بود از خیال | * | زان شود در وَی قمر همچون هلال |
۳۰۹۶ | N | باز هستی تنگتر بود از خیال | * | ز آن شود در وی قمر همچون هلال |
۳۰۹۷ | Q | باز هستی جهانِ حِسّ و رنگ | * | تنگتر آمد که زندانیست تنگ |
۳۰۹۷ | N | باز هستی جهان حس و رنگ | * | تنگتر آمد که زندانی است تنگ |
۳۰۹۸ | Q | علّتِ تنگیست ترکیب و عدد | * | جانبِ ترکیب حِسها میکَشد |
۳۰۹۸ | N | علت تنگی است ترکیب و عدد | * | جانب ترکیب حسها میکشد |
۳۰۹۹ | Q | زان سوی حِس عالمِ توحید دان | * | گر یکی خواهی بدان جانب بران |
۳۰۹۹ | N | ز آن سوی حس عالم توحید دان | * | گر یکی خواهی بدان جانب بران |
۳۱۰۰ | Q | امرِ کُن یک فعل بود و نون و کاف | * | در سخن افتاد و معنی بود صاف |
۳۱۰۰ | N | امر کن یک فعل بود و نون و کاف | * | در سخن افتاد و معنی بود صاف |
۳۱۰۱ | Q | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا چه شد احوالِ گرگ اندر نَبَرد |
۳۱۰۱ | N | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا چه شد احوال گرگ اندر نبرد |