block:1139
۳۰۱۳ | Q | شیر و گرگ و روبهی بهرِ شکار | * | رفته بودند از طلب در کوهسار |
۳۰۱۳ | N | شیر و گرگ و روبهی بهر شکار | * | رفته بودند از طلب در کوهسار |
۳۰۱۴ | Q | تا بپُشتِ همدگر بر صیدها | * | سخت بر بندند بار قیدها |
۳۰۱۴ | N | تا به پشت همدگر بر صیدها | * | سخت بر بندند بار قیدها |
۳۰۱۵ | Q | هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف | * | صیدها گیرند بسیار و شگرف |
۳۰۱۵ | N | هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف | * | صیدها گیرند بسیار و شگرف |
۳۰۱۶ | Q | گر چه زیشان شیرِ نر را ننگ بود | * | لیک کرد اکرام و همراهی نمود |
۳۰۱۶ | N | گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود | * | لیک کرد اکرام و همراهی نمود |
۳۰۱۷ | Q | این چنین شه را ز لشکر زحمتست | * | لیک همره شد جماعت رحمتست |
۳۰۱۷ | N | این چنین شه را ز لشکر زحمت است | * | لیک همره شد جماعت رحمت است |
۳۰۱۸ | Q | این چنین مَه را ز اختر ننگهاست | * | او میانِ اختران بهرِ سخاست |
۳۰۱۸ | N | این چنین مه را ز اختر ننگهاست | * | او میان اختران بهر سخاست |
۳۰۱۹ | Q | امرِ شاوِرْهُمْ پیمبر را رسید | * | گر چه رایی نیست رایش را نَدید |
۳۰۱۹ | N | امر شاوِرْهُمْ پیمبر را رسید | * | گر چه رایی نیست رایش را ندید |
۳۰۲۰ | Q | در ترازو جَو رفیقِ زر شدست | * | نِه از آن که جَوْ چو زر جَوهر شدست |
۳۰۲۰ | N | در ترازو جو رفیق زر شده ست | * | نی از آن که جو چو زر گوهر شده ست |
۳۰۲۱ | Q | روحْ قالب را کنون همره شدست | * | مدَّتِی سگ حارسِ درگه شدست |
۳۰۲۱ | N | روح قالب را کنون همره شده ست | * | مدتی سگ حارس درگه شده ست |
۳۰۲۲ | Q | چونک رفتند این جماعت سوی کو | * | در رکابِ شیرِ با فرّ و شکوه |
۳۰۲۲ | N | چون که رفتند این جماعت سوی کوه | * | در رکاب شیر با فر و شکوه |
۳۰۲۳ | Q | گاو کوهی و بز و خرگوشِ زفت | * | یافتند و کارِ ایشان پیش رفت |
۳۰۲۳ | N | گاو کوهی و بز و خرگوش زفت | * | یافتند و کار ایشان پیش رفت |
۳۰۲۴ | Q | هر که باشد در پیِ شیرِ حراب | * | کم نیاید روز و شب او را کباب |
۳۰۲۴ | N | هر که باشد در پی شیر حراب | * | کم نیاید روز و شب او را کباب |
۳۰۲۵ | Q | چون ز کُه در بیشه آوردندشان | * | کُشته و مجروح و اندر خون کَشان |
۳۰۲۵ | N | چون ز که در بیشه آوردندشان | * | کشته و مجروح و اندر خون کشان |
۳۰۲۶ | Q | گرگ و روبه را طمع بود اندر آن | * | که رود قسمت بعدلِ خُسروان |
۳۰۲۶ | N | گرگ و روبه را طمع بود اندر آن | * | که رود قسمت به عدل خسروان |
۳۰۲۷ | Q | عکسِ طمعِ هر دوشان بر شیر زد | * | شیر دانست آن طَمَعها را سَنَد |
۳۰۲۷ | N | عکس طمع هر دوشان بر شیر زد | * | شیر دانست آن طمعها را سند |
۳۰۲۸ | Q | هر که باشد شیرِ اسرار و امیر | * | او بداند هر چه اندیشد ضمیر |
۳۰۲۸ | N | هر که باشد شیر اسرار و امیر | * | او بداند هر چه اندیشد ضمیر |
۳۰۲۹ | Q | هین نگه دار ای دلِ اندیشهخو | * | دل ز اندیشهٔ بَدِی در پیشِ او |
۳۰۲۹ | N | هین نگه دار ای دل اندیشه جو | * | دل ز اندیشهی بدی در پیش او |
۳۰۳۰ | Q | داند و خر را همیراند خموش | * | در رُخَت خندد برای رویپوش |
۳۰۳۰ | N | داند و خر را همیراند خموش | * | در رخت خندد برای رویپوش |
۳۰۳۱ | Q | شیر چون دانست آن وسواسشان | * | وا نگفت و داشت آن دَم پاسشان |
۳۰۳۱ | N | شیر چون دانست آن وسواسشان | * | وانگفت و داشت آن دم پاسشان |
۳۰۳۲ | Q | لیک با خود گفت بنمایم سزا | * | مر شما را ای خسیسانِ گدا |
۳۰۳۲ | N | لیک با خود گفت بنمایم سزا | * | مر شما را ای خسیسان گدا |
۳۰۳۳ | Q | مر شما را بس نیامد رای من | * | ظِنّتان اینست در اِعطای من |
۳۰۳۳ | N | مر شما را بس نیامد رای من | * | ظنتان این است در اعطای من |
۳۰۳۴ | Q | ای عقول و رایتان از رای من | * | از عطاهای جهانآرای من |
۳۰۳۴ | N | ای عقول و رایتان از رای من | * | از عطاهای جهان آرای من |
۳۰۳۵ | Q | نقش با نقَّاش چه سگالد دگر | * | چون سگالِش اُوش بخشید و خبَر |
۳۰۳۵ | N | نقش با نقاش چه سگالد دگر | * | چون سگالش اوش بخشید و خبر |
۳۰۳۶ | Q | این چنین ظنِّ خسیسانه به من | * | مر شما را بود ننگانِ زَمَن |
۳۰۳۶ | N | این چنین ظن خسیسانه به من | * | مر شما را بود ننگان زمن |
۳۰۳۷ | Q | ظانِّین باللَّهِ ظنَّ السَّوءِ را | * | گر نبرّم سَر بود عینِ خَطا |
۳۰۳۷ | N | ظانین بالله ظن السوء را | * | گر نبرم سر بود عین خطا |
۳۰۳۸ | Q | وا رهانم چرخ را از ننگتان | * | تا بماند بر جهان این داستان |
۳۰۳۸ | N | وارهانم چرخ را از ننگتان | * | تا بماند بر جهان این داستان |
۳۰۳۹ | Q | شیر با این فکر میزد خنده فاش | * | بر تبسُّمهای شیر ایمن مباش |
۳۰۳۹ | N | شیر با این فکر میزد خنده فاش | * | بر تبسمهای شیر ایمن مباش |
۳۰۴۰ | Q | مالِ دنیا شد تبسُّمهای حق | * | کرد ما را مست و مغرور و خلَق |
۳۰۴۰ | N | مال دنیا شد تبسمهای حق | * | کرد ما را مست و مغرور و خلق |
۳۰۴۱ | Q | فقر و رنجوری به استَت ای سنَد | * | کان تَبسُّم دامِ خود را بر کنَد |
۳۰۴۱ | N | فقر و رنجوری به استت ای سند | * | کان تبسم دام خود را بر کند |