vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1135

قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی نیازی از آن هدیه و از آن سبو
۲۸۵۳Qچون خلیفه دید و احوالش شنید * آن سبو را پُر ز زر کرد و مزید
۲۸۵۳Nچون خلیفه دید و احوالش شنید * آن سبو را پر ز زر کرد و مزید
۲۸۵۴Qآن عرب را کرد از فاقه خلاص * داد بخشِشها و خِلعتهای خاص
۲۸۵۴Nآن عرب را کرد از فاقه خلاص * داد بخششها و خلعتهای خاص
۲۸۵۵Qکین سبو پُر زر بدستِ او دهید * چونک وا گردد سوی دجله‌ش برید
۲۸۵۵Nکاین سبو پر زر به دست او دهید * چون که واگردد سوی دجله‌ش برید
۲۸۵۶Qاز رهِ خشک آمدست و از سفَر * از رهِ دجله‌ش بود نزدیکتَر
۲۸۵۶Nاز ره خشک آمده ست و از سفر * از ره آبش بود نزدیکتر
۲۸۵۷Qچون بکَشتی در نشَست و دجله دید * سجده می‌کرد از حیا و می‌خمید
۲۸۵۷Nچون به کشتی درنشست و دجله دید * سجده می‌کرد از حیا و می‌خمید
۲۸۵۸Qکای عجَب لطف این شهِ وهّاب را * وان عجبتر کو سِتَد آن آب را
۲۸۵۸Nکای عجب لطف این شه وهاب را * وین عجبتر کو ستد آن آب را
۲۸۵۹Qچون پذیرفت از من آن دریای جود * آنچنان نقدِ دَغَل را زود زود
۲۸۵۹Nچون پذیرفت از من آن دریای جود * آن چنان نقد دغل را زود زود
۲۸۶۰Qکُلِّ عالم را سبُو دان ای پسر * کو بود از علم و خوبی تا بسَر
۲۸۶۰Nکل عالم را سبو دان ای پسر * کاو بود از علم و خوبی تا به سر
۲۸۶۱Q قطره‌ای از دجلهٔ خوبی اوست * کان نمی‌گنجد ز پُرّی زیرِ پوست
۲۸۶۱Nقطره‌ای از دجله‌ی خوبی اوست * کان نمی‌گنجد ز پری زیر پوست
۲۸۶۲Qگنجِ مخفی بُد ز پُرّی چاک کرد * خاک را تابان‌تر از افلاک کرد
۲۸۶۲Nگنج مخفی بد ز پری چاک کرد * خاک را تابان تر از افلاک کرد
۲۸۶۳Qگنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد * خاک را سلطانِ اطلس‌پوش کرد
۲۸۶۳Nگنج مخفی بد ز پری جوش کرد * خاک را سلطان اطلس پوش کرد
۲۸۶۴Qور بدیدی شاخی از دجلهٔ خدا * آن سبو را او فنا کردی فنَا
۲۸۶۴Nور بدیدی شاخی از دجله‌ی خدا * آن سبو را او فنا کردی فنا
۲۸۶۵Qآنک دیدندش همیشه بی‌خودند * بی‌خودانه بر سبُو سنگی زدند
۲۸۶۵Nآن که دیدندش همیشه بی‌خودند * بی‌خودانه بر سبو سنگی زدند
۲۸۶۶Qای ز غیرت بر سبو سنگی زدَه * وان شکستَت خود دُرستی آمده
۲۸۶۶Nای ز غیرت بر سبو سنگی زده * و این سبو ز اشکست کاملتر شده
۲۸۶۷Qخُم شکسته آب از او ناریخته * صد دُرُستی زین شکست انگیخته
۲۸۶۷Nخم شکسته آب از او ناریخته * صد درستی زین شکست انگیخته
۲۸۶۸Qجُزو جُزوِ خُمّ برقصست و بحال * عقلِ جزوی را نموده این محال
۲۸۶۸Nجزو جزو خم به رقص است و به حال * عقل جزوی را نموده این محال
۲۸۶۹Qنه سبو پیدا درین حالت نه آب * خوش ببین واللهُ اعلم بالصَّواب
۲۸۶۹Nنی سبو پیدا در این حالت نه آب * خوش ببین و اللَّه اعلم بالصواب
۲۸۷۰Qچون دَرِ معنی زنی بازت کنند * پَرّ فکرت زن که شهبازت کنند
۲۸۷۰Nچون در معنی زنی بازت کنند * پر فکرت زن که شهبازت کنند
۲۸۷۱Qپَرِّ فکرت شد گل‌آلود و گران * زانک گل‌خواری ترا گِل شد چو نان
۲۸۷۱Nپر فکرت شد گل آلود و گران * ز آن که گل خواری ترا گل شد چو نان
۲۸۷۲Qنان گِلست و گوشت کمتر خُور ازین * تا نمانی همچو گِل اندر زمین
۲۸۷۲Nنان گل است و گوشت کمتر خور از این * تا نمانی همچو گل اندر زمین
۲۸۷۳Qچون گُرسنه می‌شوی سگ می‌شوی * تُند و بَدپیوند و بَدرگ می‌شوی
۲۸۷۳Nچون گرسنه می‌شوی سگ می‌شوی * تند و بد پیوند و بد رگ می‌شوی
۲۸۷۴Qچون شدی تو سیر مرداری شدی * بی‌خبر بی‌پا چو دیواری شدی
۲۸۷۴Nچون شدی تو سیر مرداری شدی * بی‌خبر بی‌پا چو دیواری شدی
۲۸۷۵Qپس دمی مردار و دیگر دم سگی * چُون کُنی در راهِ شیران خوش تگی
۲۸۷۵Nپس دمی مردار و دیگر دم سگی * چون کنی در راه شیران خوش تگی
۲۸۷۶Qآلتِ اِشکارِ خود جز سگ مدان * کمترک انداز سگ را استخوان
۲۸۷۶Nآلت اشکار خود جز سگ مدان * کمترک انداز سگ را استخوان
۲۸۷۷Qزانک سگ چون سیر شد سَرکَش شود * کی سوی صید و شکارِ خوش دَوَد
۲۸۷۷Nز آن که سگ چون سیر شد سرکش شود * کی سوی صید و شکار خوش دود
۲۸۷۸Qآن عرب را بی‌نوایی می‌کشید * تا بدان درگاه و آن دولت رسید
۲۸۷۸Nآن عرب را بی‌نوایی می‌کشید * تا بدان درگاه و آن دولت رسید
۲۸۷۹Qدر حکایت گفته‌ایم احسانِ شاه * در حق آن بی‌نوای بی‌پناه
۲۸۷۹Nدر حکایت گفته‌ایم احسان شاه * در حقِ آن بی‌نوای بی‌پناه
۲۸۸۰Qهر چه گوید مَردِ عاشق بوی عشق * از دهانش می‌جَهد در کوی عشق
۲۸۸۰Nهر چه گوید مرد عاشق بوی عشق * از دهانش می‌جهد در کوی عشق
۲۸۸۱Qگر بگوید فِقْه فقر آید همه * بوی فقر آید از آن خوش دَمْدَمه
۲۸۸۱Nگر بگوید فقه فقر آید همه * بوی فقر آید از آن خوش دمدمه
۲۸۸۲Qور بگوید کفر دارد بوی دین * آید از کفِ شَکش بوی یقین
۲۸۸۲Nور بگوید کفر دارد بوی دین * ور به شک گوید شکش گردد یقین
۲۸۸۳Qکَفِّ کژ کز بهر صدقی خاستست * اصلِ صاف آن فرع را آراستََست
۲۸۸۳Nکف کژ کز بحر صدقی خاسته است * اصل صاف آن فرع را آراسته است
۲۸۸۴Qآن کفش را صافی و مَحقُوق دان * همچو دشنامِ لبِ معشوق دان
۲۸۸۴Nآن کفش را صافی و محقوق دان * همچو دشنام لب معشوق دان
۲۸۸۵Qگشته آن دشنامِ نامطلُوبِ او * خوش ز بهرِ عارضِ مَحبوبِ او
۲۸۸۵Nگشته آن دشنام نامطلوب او * خوش ز بهر عارض محبوب او
۲۸۸۶Qگر بگوید کژ نماید راستی * ای کژی که راست را آراستی
۲۸۸۶Nگر بگوید کژ نماید راستی * ای کژی که راست را آراستی
۲۸۸۷Qاز شکر گر شکلِ نانی می‌پَزی * طعمِ قند آید نه نان چون می‌مزی
۲۸۸۷Nاز شکر گر شکل نانی می‌پزی * طعم قند آید نه نان چون می‌مزی
۲۸۸۸Qور بیابد مومنی زرّین وَثَن * کَیْ هلد آن را برای هر شَمَن
۲۸۸۸Nور بیابد مومنی زرین وثن * کی هلد آن را برای هر شمن
۲۸۸۹Qبلک گیرد اندر آتش افکند * صورتِ عاریّتش را بشکند
۲۸۸۹Nبلکه گیرد اندر آتش افکند * صورت عاریتش را بشکند
۲۸۹۰Qتا نماند بر ذَهب شکلِ وثَن * زانک صورت مانعست و راه‌زن
۲۸۹۰Nتا نماند بر ذهب شکل وثن * ز آن که صورت مانع است و راه زن
۲۸۹۱Qذاتِ زرّش دادِ ربَّانیّتست * نَقشِ بُت بر نَقدِ زر عاریّتست
۲۸۹۱Nذات زرش ذات ربانیت است * نقش بت بر نقد زر عاریت است
۲۸۹۲Qبهرِ کیکی تو گِلیمی را مَسِوز * وز صُداعِ هر مگس مگذار روز
۲۸۹۲Nبهر کیکی تو گلیمی را مسوز * وز صداع هر مگس مگذار روز
۲۸۹۳Qبُت‌پرستی چون بمانی در صُوَر * صورتش بگذار و در معنی نِگَر
۲۸۹۳Nبت پرستی چون بمانی در صور * صورتش بگذار و در معنی نگر
۲۸۹۴Qمردِ حَجّی همرهِ حاجی طلَب * خواه هندو خواه تُرک و یا عرب
۲۸۹۴Nمرد حجی همره حاجی طلب * خواه هندو خواه ترک و یا عرب
۲۸۹۵Qمَنگر اندر نقش و اندر رنگِ او * بنگر اندر عزم و در آهنگِ او
۲۸۹۵Nمنگر اندر نقش و اندر رنگ او * بنگر اندر عزم و در آهنگ او
۲۸۹۶Qگر سیاه است او هم آهنگ تو است * تو سپیدش خوان که همرنگِ تُوَست
۲۸۹۶Nگر سیاهست او هم‌آهنگِ تُوَست * تو سپیدش خوان که هم رنگ تو است
۲۸۹۷Qاین حکایت گفته شد زیر و زبَر * همچو فکرِ عاشقان بی‌پا و سَر
۲۸۹۷Nاین حکایت گفته شد زیر و زبر * همچو فکر عاشقان بی‌پا و سر
۲۸۹۸Qسر ندارد چون ز اَزَل بودست پیش * پا ندارد با ابَدْ بودست خویش
۲۸۹۸Nسر ندارد چون ز ازل بوده ست پیش * پا ندارد با ابد بوده ست خویش
۲۸۹۹Qبلک چون آبست هر قطره از آن * هم سَرست و پا و هم بی‌ هر دُوان
۲۸۹۹Nبلکه چون آب است هر قطره از آن * هم سر است و پا و هم بی‌هردوان
۲۹۰۰Qحاش لله این حکایت نیست هین * نقدِ حالِ ما و تُست این خوش ببین
۲۹۰۰Nحاش لِلّه این حکایت نیست هین * نقد حال ما و تست این خوش ببین
۲۹۰۱Qزانک صوفی با کَر و با فَر بود * هرچ آن ماضیست لا یُذْکَر بود
۲۹۰۱Nز آن که صوفی با کر و با فر بود * هر چه آن ماضی است لا یذکر بود
۲۹۰۲Qهم عرب ما هم سبو ما هم مَلِک * جمله ما یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُُفِکَ
۲۹۰۲Nهم عرب ما هم سبو ما هم ملک * جمله ما یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ
۲۹۰۳Qعقل را شُو دان و زن را نَفْس و طَمْع * این دو ظلمانی و مُنکِر عقلْ شَمْع
۲۹۰۳Nعقل را شو دان و زن را نفس و طمع * این دو ظلمانی و منکر عقل شمع
۲۹۰۴Qبشْنو اکنون اصل اِنکار از چه خاست * زانک کُل را گونه گونه جُزوهاست
۲۹۰۴Nبشنو اکنون اصل انکار از چه خاست * ز آن که کل را گونه گونه جزوهاست
۲۹۰۵Qجزو کُل نی جزوها نسبت بکُل * نی چو بویِ گُل که باشد جُزوِ گُل
۲۹۰۵Nجزوِ کُل نی جزوها نسبَت به کل * نی چو بوی گل که باشد جزو گل
۲۹۰۶Qلُطفِ سبزه جُزوِ لطفِ گُل بود * بانگ قمری جزو آن بلبُل بود
۲۹۰۶Nلطف سبزه جزو لطف گل بود * بانگ قمری جزو آن بلبل بود
۲۹۰۷Qگر شوم مشغولِ اِشکال و جواب * تشنگان را کَی توانم داد آب
۲۹۰۷Nگر شوم مشغول اشکال و جواب * تشنگان را کی توانم داد آب
۲۹۰۸Qگر تو اِشکالی بکلّی و حَرَج * صبر کن الصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج
۲۹۰۸Nگر تو اشکالی به کلی و حرج * صبر کن الصبر مفتاح الفرج
۲۹۰۹Qاحتِما کن اِحتما ز اندیشه‌ها * فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها
۲۹۰۹Nاحتما کن احتما ز اندیشه‌ها * فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها
۲۹۱۰Qاحتماها بر دواها سَرْوَرست * زانک خاریدن فُزونی گَرست
۲۹۱۰Nاحتماها بر دواها سرور است * ز آن که خاریدن فزونی گر است
۲۹۱۱Qاحتما اصلِ دوا آمد یقین * احتما کن قُوَّتِ جانت ببین
۲۹۱۱Nاحتما اصل دوا آمد یقین * احتما کن قوت جان را ببین
۲۹۱۲Qقابلِ این گفتها شو گوش‌وار * تا که از زر سازمت من گوشوار
۲۹۱۲Nقابل این گفته‌ها شو گوش‌وار * تا که از زر سازمت من گوشوار
۲۹۱۳Qحلقه در گوشِ مَهِ زرگر شوی * تا بماه و تا ثُرَیّا بَر شوی
۲۹۱۳Nحلقه در گوش مه زرگر شوی * تا به ماه و تا ثریا بر شوی
۲۹۱۴Qاَوّلا بشنو که خَلقِ مختلِف * مختلف جانند تا یا از اَلِف
۲۹۱۴Nاولا بشنو که خلق مختلف * مختلف جانند از یا تا الف
۲۹۱۵Qدر حروفِ مختلف شور و شکیست * گر چه از یک رُو ز سر تا پا یکیست
۲۹۱۵Nدر حروف مختلف شور و شکی است * گر چه از یک رو ز سر تا پا یکی است
۲۹۱۶Qاز یکی رُو ضِدّ و یک رو مُتَّحِد * از یکی رُو هزل و از یک رویْ جِد
۲۹۱۶Nاز یکی رو ضد و یک رو متحد * از یکی رو هزل و از یک روی جد
۲۹۱۷Qپس قیامت روزِ عَرضِ اکبرست * عرض او خواهد که با زیب و فَرست
۲۹۱۷Nپس قیامت روز عرض اکبر است * عرض او خواهد که با زیب و فر است
۲۹۱۸Qهر که چون هندوی بَدسوداییَست * روزِ عَرضش نُوبتِ رُسواییَست
۲۹۱۸Nهر که چون هندوی بد سودایی است * روز عرضش نوبت رسوایی است
۲۹۱۹Qچون ندارد روی همچون آفتاب * او نخواهد جز شبی همچون نقاب
۲۹۱۹Nچون ندارد روی همچون آفتاب * او نخواهد جز شبی همچون نقاب
۲۹۲۰Qبَرگِ یک گُل چون ندارد خارِ او * شد بهاران دشمنِ اسرارِ او
۲۹۲۰Nبرگ یک گل چون ندارد خار او * شد بهاران دشمن اسرار او
۲۹۲۱Qو انک سر تا پا گُلست و سوسنست * پس بهار او را دو چشمِ روشنست
۲۹۲۱Nو انکه سر تا پا گل است و سوسن است * پس بهار او را دو چشم روشن است
۲۹۲۲Qخارِ بی‌معنی خزان خواهد خزان * تا زند پهلوی خود با گلْستان
۲۹۲۲Nخار بی‌معنی خزان خواهد خزان * تا زند پهلوی خود با گلستان
۲۹۲۳Qتا بپوشد حُسنِ آن و ننگِ این * تا نبینی رنگِ آن و رنگِ این
۲۹۲۳Nتا بپوشد حسن آن و ننگ این * تا نبینی رنگ آن و رنگ این
۲۹۲۴Qپس خزان او را بهارست و حیات * یک نماید سنگ و یاقوتِ زکات
۲۹۲۴Nپس خزان او را بهار است و حیات * یک نماید سنگ و یاقوت زکات
۲۹۲۵Qباغبان هم داند آن را در خزان * لیک دیدِ یک به از دیدِ جهان
۲۹۲۵Nباغبان هم داند آن را در خزان * لیک دید یک به از دید جهان
۲۹۲۶Qخود جهان آن یک کس است او ابلهست * هر ستاره بر فلک جُزْوِ مهَست
۲۹۲۶Nخود جهان آن یک کس است او ابله است * هر ستاره بر فلک جزو مه است
۲۹۲۷Qپس همی‌گویند هر نقش و نگار * مژده مژده نک همی‌آید بهار
۲۹۲۷Nپس همی‌گویند هر نقش و نگار * مژده مژده نک همی‌آید بهار
۲۹۲۸Qتا بود تابان شکوفه چون زره * کَیْ کند آن میوها پیدا گِرِه
۲۹۲۸Nتا بود تابان شکوفه چون زره * کی کند آن میوه‌ها پیدا گره
۲۹۲۹Qچون شکوفه ریخت میوه سر کند * چونک تن بشکست جان سر بر زند
۲۹۲۹Nچون شکوفه ریخت میوه سر کند * چون که تن بشکست جان سر بر زند
۲۹۳۰Qمیوه معنی و شکوفه صورتش * آن شکوفه مژده میوه نعمتش
۲۹۳۰Nمیوه معنی و شکوفه صورتش * آن شکوفه مژده میوه نعمتش
۲۹۳۱Qچون شکوفه ریخت میوه شد پدید * چونک آن کَم شد شد این اندر مزید
۲۹۳۱Nچون شکوفه ریخت میوه شد پدید * چون که آن کم شد شد این اندر مزید
۲۹۳۲Qتا که نان نشکست قوَّت کَیْ دهد * ناشکسته خُوشَها کَیْ می‌دهد
۲۹۳۲Nتا که نان نشکست قوت کی دهد * ناشکسته خوشه‌ها کی می‌دهد
۲۹۳۳Qتا هلیله نشکند با اَدویه * کَیْ شود خود صحَّت‌افزا ادویه
۲۹۳۳Nتا هلیله نشکند با ادویه * کی شود خود صحت افزا ادویه