block:1125
۲۶۸۴ | Q | گفت زن یک آفتابی تافتست | * | عالَمی زو روشنایی یافتست |
۲۶۸۴ | N | گفت زن یک آفتابی تافته ست | * | عالمی زو روشنایی یافته ست |
۲۶۸۵ | Q | نایبِ رحمان خلیفهٔ کردگار | * | شهرِ بغدادست از وَیْ چون بهار |
۲۶۸۵ | N | نایب رحمان خلیفهی کردگار | * | شهر بغداد است از وی چون بهار |
۲۶۸۶ | Q | گر بپیوندی بدآن شَه شه شوی | * | سوی هر اِدبیر تا کَی میروی |
۲۶۸۶ | N | گر بپیوندی بدان شه شه شوی | * | سوی هر ادبار تا کی میروی |
۲۶۸۷ | Q | همنشینی با شهان چون کیمیاست | * | چون نظرشان کیمیایی خود کجاست |
۲۶۸۷ | N | همنشینی مقبلان چون کیمیاست | * | چون نظرشان کیمیایی خود کجاست |
۲۶۸۸ | Q | چشمِ احمد بر ابوبکری زده | * | او ز یک تَصدیقْ صِدّیق آمده |
۲۶۸۸ | N | چشم احمد بر ابو بکری زده | * | او ز یک تصدیق صدیق آمده |
۲۶۸۹ | Q | گفت من شه را پذیرا چون شوم | * | بیبهانه سوی او من چون روم |
۲۶۸۹ | N | گفت من شه را پذیرا چون شوم | * | بیبهانه سوی او من چون روم |
۲۶۹۰ | Q | نِسْبتی باید مرا یا حیلتی | * | هیچ پیشه راست شد بیآلتی |
۲۶۹۰ | N | نسبتی باید مرا یا حیلتی | * | هیچ پیشه راست شد بیآلتی |
۲۶۹۱ | Q | همچو مجنونی که بشْنید از یکی | * | که مرض آمد بلَیْلی اندکی |
۲۶۹۱ | N | همچو آن مجنون که بشنید از یکی | * | که مرض آمد به لیلی اندکی |
۲۶۹۲ | Q | گفت آوه بیبهانه چون روم | * | ور بمانم از عیادت چون شوم |
۲۶۹۲ | N | گفت آوه بیبهانه چون روم | * | ور بمانم از عیادت چون شوم |
۲۶۹۳ | Q | لَیْتَنی کُنْتُ طَبیباً حاذِقًا | * | کُنْتُ أمشِی نَحْوَ لَیْلَی سابِقًا |
۲۶۹۳ | N | لیتنی کنت طبیبا حاذقا | * | کنت أمشی نحو لیلی سابقا |
۲۶۹۴ | Q | قُلْ تَعالَوْا گفت حق ما را بدآن | * | تا بود شرم اِشْکَنی ما را نشان |
۲۶۹۴ | N | قُلْ تَعالَوْا گفت حق ما را بدان | * | تا بود شرم اشکنی ما را نشان |
۲۶۹۵ | Q | شبپَران را گر نظر و آلت بُدی | * | روزشان جَوْلان و خوش حالت بُدی |
۲۶۹۵ | N | شب پران را گر نظر و آلت بدی | * | روزشان جولان و خوش حالت بدی |
۲۶۹۶ | Q | گفت چون شاهِ کرم میدان رود | * | عینِ هر بیآلتی آلت شود |
۲۶۹۶ | N | گفت چون شاه کرم میدان رود | * | عین هر بیآلتی آلت شود |
۲۶۹۷ | Q | زانک آلت دعوی است و هستی است | * | کار در بیآلتی و پَستی است |
۲۶۹۷ | N | ز آن که آلت دعوی است و هستی است | * | کار در بیآلتی و پستی است |
۲۶۹۸ | Q | گفت کَیْ بیآلتی سودا کنم | * | تا نه من بیآلتی پیدا کنم |
۲۶۹۸ | N | گفت کی بیآلتی سودا کنم | * | تا نه من بیآلتی پیدا کنم |
۲۶۹۹ | Q | پس گواهی بایدم بر مُفْلِسی | * | تا مرا رحمی کند شاه غنی |
۲۶۹۹ | N | پس گواهی بایدم بر مفلسی | * | تا شهم رحمی کند یا مونسی |
۲۷۰۰ | Q | تو گواهیِ غیرِ گفتوگو و رنگ | * | وانما تا رحم آرد شاهِ شَنْگ |
۲۷۰۰ | N | تو گواهی غیر گفتوگو و رنگ | * | وانما تا رحم آرد شاه شنگ |
۲۷۰۱ | Q | کین گواهی که ز گفت و رنگ بُد | * | نزدِ آن قاضی اؐلْقُضاة آن جَرْح شد |
۲۷۰۱ | N | کاین گواهی که ز گفت و رنگ بد | * | نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد |
۲۷۰۲ | Q | صِدق میخواهد گواهِ حالِ او | * | تا بتابد نورِ او بیقالِ او |
۲۷۰۲ | N | صدق میخواهد گواه حال او | * | تا بتابد نور او بیقال او |