vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1118

در بیان آن که موسی و فرعون هر دو مسخّر مشیت‌اند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند
۲۴۴۷Qموسی و فرعون معنی را رَهی * ظاهر آن رَه دارد و این بی‌رَهی
۲۴۴۷Nموسی و فرعون معنی را رهی * ظاهر آن ره دارد و این بی‌رهی
۲۴۴۸Qروزْ موسی پیشِ حق نالان شده * نیمشب فرعون گریان آمده
۲۴۴۸Nروز موسی پیش حق نالان شده * نیم شب فرعون گریان آمده
۲۴۴۹Qکین چه غُلَّست ای خدا بر گردنم * ورنه غُل باشد که گوید من منم
۲۴۴۹Nکاین چه غل است ای خدا بر گردنم * ور نه غل باشد که گوید من منم
۲۴۵۰Qزانک موسی را مُنوَّر کردهٔ * مر مرا ز آن هم مُکدَّر کردهٔ
۲۴۵۰Nز آن که موسی را منور کرده‌ای * مر مرا ز آن هم مکدر کرده‌ای
۲۴۵۱Qزانک موسی را تو مه رُو کردهٔ * ماهِ جانم را سِیَه رُو کردهٔ
۲۴۵۱Nز آن که موسی را تو مه رو کرده‌ای * ماه جانم را سیه رو کرده‌ای
۲۴۵۲Qبهتر از ماهی نبود اِستاره‌ام * چون خُسوف آمد چه باشد چاره‌ام
۲۴۵۲Nبهتر از ماهی نبود استاره‌ام * چون خسوف آمد چه باشد چاره‌ام
۲۴۵۳Qنوبتم گر ربّ و سُلطان می‌زنند * مَه گرفت و خلق پِنگان می‌زنند
۲۴۵۳Nنوبتم گر رب و سلطان می‌زنند * مه گرفت و خلق پنگان می‌زنند
۲۴۵۴Qمی‌زنند آن طاس و غُوغا می‌کنند * ماه را ز آن زخمه رُسوا می‌کنند
۲۴۵۴Nمی‌زنند آن طاس و غوغا می‌کنند * ماه را ز آن زخمه رسوا می‌کنند
۲۴۵۵Qمن که فرعونم ز غلق ای وای من * زخمِ طاس آن رَبّیَ اؐلْأَعْلای من
۲۴۵۵Nمن که فرعونم ز شهرت وای من * زخم طاس آن ربی الاعلای من
۲۴۵۶Qخواجه‌تاشانیم امَّا تیشه‌ات * می‌شکافد شاخ را در بیشه‌ات
۲۴۵۶Nخواجه‌تاشانیم اما تیشه‌ات * می‌شکافد شاخ را در بیشه‌ات
۲۴۵۷Qباز شاخی را مُؤَصَّل می‌کند * شاخِ دیگر را مُعطَّل می‌کند
۲۴۵۷Nباز شاخی را موصل می‌کند * شاخ دیگر را معطل می‌کند
۲۴۵۸Qشاخ را بر تیشه دستی هست نی * هیچ شاخ از دستِ تیشه جَست نی
۲۴۵۸Nشاخ را بر تیشه دستی هست نی * هیچ شاخ از دست تیشه جست نی
۲۴۵۹Qحقِّ آن قدرت که آن تیشه تُراست * از کَرَم کُن این کژیها را تو راست
۲۴۵۹Nحق آن قدرت که آن تیشه تراست * از کرم کن این کژیها را تو راست
۲۴۶۰Qباز با خود گفته فرعون ای عجب * من نه در یا رَبَّناام جملهٔ شب
۲۴۶۰Nباز با خود گفته فرعون ای عجب * من نه در یا ربناام جمله شب
۲۴۶۱Qدر نهان خاکی و موزون می‌شوم * چون بموسی می‌رسم چون می‌شوم
۲۴۶۱Nدر نهان خاکی و موزون می‌شوم * چون به موسی می‌رسم چون می‌شوم
۲۴۶۲Qرنگِ زرِّ قَلب دَه‌تُو می‌شود * پیشِ آتش چون سِیَه‌رُو می‌شود
۲۴۶۲Nرنگ زر قلب ده‌تو می‌شود * پیش آتش چون سیه رو می‌شود
۲۴۶۳Qنه که قلب و قالَبم در حکمِ اوست * لحظهٔ مغزم کند یک لحظه پوست
۲۴۶۳Nنی که قلب و قالبم در حکم اوست * لحظه‌ای مغزم کند یک لحظه پوست
۲۴۶۴Qسبز گردم چونک گوید کِشت باش * زرد گردم چونک گوید زِشت باش
۲۴۶۴Nسبز گردم چون که گوید کشت باش * زرد گردم چون که گوید زشت باش
۲۴۶۵Qلحظهٔ ماهم کند یک دم سیاه * خود چه باشد غیرِ این کارِ اِلٓه
۲۴۶۵Nلحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه * خود چه باشد غیر این کار اله
۲۴۶۶Qپیشِ چوگانهای حکمِ کُن فَکان * می‌دویم اندر مکان و لامَکان
۲۴۶۶Nپیش چوگانهای حکم کن فکان * می‌دویم اندر مکان و لامکان
۲۴۶۷Qچونک بی‌رنگی اسیرِ رنگ شد * موسیی با موسیی در جنگ شد
۲۴۶۷Nچون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد * موسیی با موسیی در جنگ شد
۲۴۶۸Qچون ببی‌رنگی رسی کان داشتی * موسی و فرعون دارند آشتی
۲۴۶۸Nچون به بی‌رنگی رسی کان داشتی * موسی و فرعون دارند آشتی
۲۴۶۹Qگر ترا آید برین نکته سُؤال * رنگ کَیْ خالی بود از قیل و قال
۲۴۶۹Nگر ترا آید بر این نکته سؤال * رنگ کی خالی بود از قیل و قال
۲۴۷۰Qاین عجب کین رنگ از بی‌رنگ خاست * رنگ با بی‌رنگ چون در جنگ خاست
۲۴۷۰Nاین عجب کاین رنگ از بی‌رنگ خاست * رنگ با بی‌رنگ چون در جنگ خاست
۲۴۷۱Qاصل روغن ز آب افزون می‌شود * عاقبت با آب ضِد چون می‌شود
۲۴۷۱Nچون که روغن را ز آب اسرشته‌اند * آب با روغن چرا ضد گشته‌اند
۲۴۷۲Qچون گُل از خارست و خار از گُل چرا * هر دُو در جنگند و اندر ماجرا
۲۴۷۲Nچون گل از خار است و خار از گل چرا * هر دو در جنگند و اندر ماجرا
۲۴۷۳Qیا نه جنگست این برای حکمتست * همچو جنگِ خَرْفِروشان صنعتست
۲۴۷۳Nیا نه جنگ است این برای حکمت است * همچو جنگ خر فروشان صنعت است
۲۴۷۴Qیا نه اینست و نه آن حیرانیَست * گنج باید جُست این ویرانیَست
۲۴۷۴Nیا نه این است و نه آن حیرانی است * گنج باید جست این ویرانی است
۲۴۷۵Qآنچ تو گنجش تَوهُّم می‌کنی * ز آن توهُّم گنج را گُم می‌کنی
۲۴۷۵Nآن چه تو گنجش توهم می‌کنی * ز آن توهم گنج را گم می‌کنی
۲۴۷۶Qچون عمارت دان تو وَهم و رایها * گنج نبْود در عمارت جایها
۲۴۷۶Nچون عمارت دان تو وهم و رایها * گنج نبود در عمارت جایها
۲۴۷۷Qدر عمارت هستی و جنگی بود * نیست را از هستها ننگی بود
۲۴۷۷Nدر عمارت هستی و جنگی بود * نیست را از هستها ننگی بود
۲۴۷۸Qن که هست از نیستی فریاد کرد * بلک نیست آن هست را واداد کرد
۲۴۷۸Nنی که هست از نیستی فریاد کرد * بلکه نیست آن هست را واداد کرد
۲۴۷۹Qتو مگو که من گریزانم ز نیست * بلک او از تو گریزانست بیست
۲۴۷۹Nتو مگو که من گریزانم ز نیست * بلکه او از تو گریزان است بیست
۲۴۸۰Qظاهرا می‌خواندت او سوی خَود * وز درون می‌راندت با چوبِ رَد
۲۴۸۰Nظاهرا می‌خواندت او سوی خود * وز درون می‌راندت با چوب رد
۲۴۸۱Qنعلهای باژگونه‌ست ای سلیم * نفرت فرعون می‌دان از کَلیم
۲۴۸۱Nنعلهای باژگونه ست ای سلیم * نفرت فرعون می‌دان از کلیم