vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1115

مراعات کردن زن شوهر را و استغفار کردن از گفتهٔ خویش
۲۳۹۴Qزن چو دید او را که تُنْد و توسَنست * گشت گریان گریه خود دامِ زنست
۲۳۹۴Nزن چو دید او را که تند و توسن است * گشت گریان گریه خود دام زن است
۲۳۹۵Qگفت از تو کَیْ چنین پنداشتم * از تو من اومیدِ دیگر داشتم
۲۳۹۵Nگفت از تو کی چنین پنداشتم * از تو من اومید دیگر داشتم
۲۳۹۶Qزن در آمد از طریقِ نیستی * گفت من خاکِ شماام نه سَتی
۲۳۹۶Nزن در آمد از طریق نیستی * گفت من خاک شمایم نه ستی
۲۳۹۷Qجسم و جان و هرچه هستم آنِ تست * حکم و فرمان جملگی فرمان تُست
۲۳۹۷Nجسم و جان و هر چه هستم آن تست * حکم و فرمان جملگی فرمان تست
۲۳۹۸Qگر ز درویشی دلم از صبر جَست * بهرِ خویشم نیست آن بهرِ تو است
۲۳۹۸Nگر ز درویشی دلم از صبر جست * بهر خویشم نیست آن بهر تو است
۲۳۹۹Qتو مرا در دردها بودی دوا * من نمی‌خواهم که باشی بی‌نوا
۲۳۹۹Nتو مرا در دردها بودی دوا * من نمی‌خواهم که باشی بی‌نوا
۲۴۰۰Qجان تو کز بهرِ خویشم نیست این * از برای تُستَم این ناله و حنین
۲۴۰۰Nجان تو کز بهر خویشم نیست این * از برای تستم این ناله و حنین
۲۴۰۱Qخویشِ من والله که بهرِ خویش تو * هر نَفَس خواهد که میرد پیشِ تو
۲۴۰۱Nخویش من و الله که بهر خویش تو * هر نفس خواهد که میرد پیش تو
۲۴۰۲Qکاش جانت کِش روانِ من فِدی * از ضمیرِ جانِ من واقف بُدی
۲۴۰۲Nکاش جانت کش روان من فدی * از ضمیر جان من واقف بدی
۲۴۰۳Qچون تو با من این چنین بودی بظَن * هم ز جان بیزار گشتم هم ز تَن
۲۴۰۳Nچون تو با من این چنین بودی به ظن * هم ز جان بیزار گشتم هم ز تن
۲۴۰۴Qخاک را بر سیم و زر کردیم چون * تو چُنینی با من ای جان را سُکون
۲۴۰۴Nخاک را بر سیم و زر کردیم چون * تو چنینی با من ای جان را سکون
۲۴۰۵Qتو که در جان و دلم جا می‌کنی * زین قَدَر از من تبرّا می‌کنی
۲۴۰۵Nتو که در جان و دلم جا می‌کنی * زین قدر از من تبرا می‌کنی
۲۴۰۶Qتو تبرّا کُن که هستت دستگاه * ای تبرّای ترا جان عُذرخواه
۲۴۰۶Nتو تبرا کن که هستت دستگاه * ای تبرای ترا جان عذر خواه
۲۴۰۷Qیاد می‌کن آن زمانی را که من * چون صنم بودم تو بودی چون شَمَن
۲۴۰۷Nیاد می‌کن آن زمانی را که من * چون صنم بودم تو بودی چون شمن
۲۴۰۸Qبنده بر وَفقِ تو دل افروختَست * هرچه گویی پُخت گوید سوختست
۲۴۰۸Nبنده بر وفق تو دل افروخته ست * هر چه گویی پخت گوید سوخته ست
۲۴۰۹Qمن سِپاناخِ تو با هرچِم پَزی * یا تُرُش با یا که شیرین می‌سَزی
۲۴۰۹Nمن سپاناخ تو با هر چم پزی * یا ترش با یا که شیرین می‌سزی
۲۴۱۰Qکفر گفتم نک بایمان آمدم * پیشِ حُکْمت از سَرِ جان آمدم
۲۴۱۰Nکفر گفتم نک به ایمان آمدم * پیش حکمت از سر جان آمدم
۲۴۱۱Qخوی شاهانهٔ ترا نشْناختم * پیشِ تو گستاخ خَر در تاختم
۲۴۱۱Nخوی شاهانه‌ی ترا نشناختم * پیش تو گستاخ خر در تاختم
۲۴۱۲Qچون ز عَفْوِ تو چراغی ساختم * توبه کردم اعتراض انداختم
۲۴۱۲Nچون ز عفو تو چراغی ساختم * توبه کردم اعتراض انداختم
۲۴۱۳Qمی‌نهم پیشِ تو شمشیر و کفن * می‌کَشم پیشِ تو گردن را بزن
۲۴۱۳Nمی‌نهم پیش تو شمشیر و کفن * می‌کشم پیش تو گردن را بزن
۲۴۱۴Qاز فراقِ تلخ می‌گویی سخُن * هر چه خواهی کن و لیکن این مکن
۲۴۱۴Nاز فراق تلخ می‌گویی سخن * هر چه خواهی کن و لیکن این مکن
۲۴۱۵Qدر تو از من عذرخواهی هست سِر * با تو بی‌من او شفیعی مُسْتَمِر
۲۴۱۵Nدر تو از من عذر خواهی هست سر * با تو بی‌من او شفیعی مستمر
۲۴۱۶Qعذرخواهم در درونت خُلقِ تُست * ز اعتمادِ او دلِ من جُرم جُست
۲۴۱۶Nعذر خواهم در درونت خلق تست * ز اعتماد او دل من جرم جست
۲۴۱۷Qرحم کن پنهان ز خود ای خشمگین * ای که خُلقَت به ز صد من انگبین
۲۴۱۷Nرحم کن پنهان ز خود ای خشمگین * ای که خلقت به ز صد من انگبین
۲۴۱۸Qزین نسق می‌گفت با لُطف و گشاد * در میانه گریهٔ بر وَیْ فتاد
۲۴۱۸Nزین نسق می‌گفت با لطف و گشاد * در میانه گریه‌ای بر وی فتاد
۲۴۱۹Qگریه چون از حد گذشت و های های * زو که بی‌گریه بُد او خود دلربای
۲۴۱۹Nگریه چون از حد گذشت و های های * زو که بی‌گریه بد او خود دل ربای
۲۴۲۰Qشد از آن باران یکی برقی پدید * زد شَراری در دلِ مَردِ وحید
۲۴۲۰Nشد از آن باران یکی برقی پدید * زد شراری در دل مرد وحید
۲۴۲۱Qآنک بندهٔ رویِ خوبش بود مرد * چون بود چون بندگی آغاز کرد
۲۴۲۱Nآن که بنده‌ی روی خوبش بود مرد * چون بود چون بندگی آغاز کرد
۲۴۲۲Qآنک از کِبرش دلت لرزان بود * چون شوی چون پیشِ تو گریان شود
۲۴۲۲Nآن که از کبرش دلت لرزان بود * چون شوی چون پیش تو گریان شود
۲۴۲۳Qآنک از نازَش دل و جانِ خون بود * چونک آید در نیاز او چون بود
۲۴۲۳Nآن که از نازش دل و جان خون بود * چون که آید در نیاز او چون بود
۲۴۲۴Qآنک در جُور و جفااش دامِ ماست * عذرِ ما چه بْوَد چو او در عُذر خاست
۲۴۲۴Nآن که در جور و جفایش دام ماست * عذر ما چه بود چو او در عذر خاست
۲۴۲۵Qزُیِّنَ لِلنَّاسِ‌ حق آراستَست * زانچ حق آراست چون دانند جَست
۲۴۲۵Nزُیِّنَ لِلنَّاسِ‌ حق آراسته ست * ز آن چه حق آراست چون دانند جست
۲۴۲۶Qچون پیِ یَسْکُنْ إِلَیْهاش آفرید * کَیْ تواند آدم از حوَّا بُرید
۲۴۲۶Nچون پی یسکن الیهاش آفرید * کی تواند آدم از حوا برید
۲۴۲۷Qرُستَمِ زال ار بود وز حَمْزه بیش * هست در فرمان اسیرِ زالِ خویش
۲۴۲۷Nرستم زال ار بود وز حمزه بیش * هست در فرمان اسیر زال خویش
۲۴۲۸Qآنک عالَم مست گفتش آمدی * کَلِّمینی یا حُمَیْراء می‌زدی
۲۴۲۸Nآن که عالم مست گفتش آمدی * کلمینی یا حمیراء می‌زدی
۲۴۲۹Qآب غالب شد بر آتش از نَهیب * زآتش او جوشَد چو باشد در حجاب
۲۴۲۹Nآب غالب شد بر آتش از نهیب * آتشش جوشد چو باشد در حجاب
۲۴۳۰Qچونک دیگی حایل آید هر دو را * نیست کرد آن آب را کَرْدَش هوا
۲۴۳۰Nچون که دیگی حایل آید هر دو را * نیست کرد آن آب را کردش هوا
۲۴۳۱Qظاهرا بر زن چو آب ار غالبی * باطنا مغلُوب و زن را طالبی
۲۴۳۱Nظاهرا بر زن چو آب ار غالبی * باطنا مغلوب و زن را طالبی
۲۴۳۲Qاین چنین خاصیَّتی در آدمیست * مِهْر حیوان را کَمست آن از کَمیست
۲۴۳۲Nاین چنین خاصیتی در آدمی است * مهر حیوان را کم است آن از کمی است