block:1115
۲۳۹۴ | Q | زن چو دید او را که تُنْد و توسَنست | * | گشت گریان گریه خود دامِ زنست |
۲۳۹۴ | N | زن چو دید او را که تند و توسن است | * | گشت گریان گریه خود دام زن است |
۲۳۹۵ | Q | گفت از تو کَیْ چنین پنداشتم | * | از تو من اومیدِ دیگر داشتم |
۲۳۹۵ | N | گفت از تو کی چنین پنداشتم | * | از تو من اومید دیگر داشتم |
۲۳۹۶ | Q | زن در آمد از طریقِ نیستی | * | گفت من خاکِ شماام نه سَتی |
۲۳۹۶ | N | زن در آمد از طریق نیستی | * | گفت من خاک شمایم نه ستی |
۲۳۹۷ | Q | جسم و جان و هرچه هستم آنِ تست | * | حکم و فرمان جملگی فرمان تُست |
۲۳۹۷ | N | جسم و جان و هر چه هستم آن تست | * | حکم و فرمان جملگی فرمان تست |
۲۳۹۸ | Q | گر ز درویشی دلم از صبر جَست | * | بهرِ خویشم نیست آن بهرِ تو است |
۲۳۹۸ | N | گر ز درویشی دلم از صبر جست | * | بهر خویشم نیست آن بهر تو است |
۲۳۹۹ | Q | تو مرا در دردها بودی دوا | * | من نمیخواهم که باشی بینوا |
۲۳۹۹ | N | تو مرا در دردها بودی دوا | * | من نمیخواهم که باشی بینوا |
۲۴۰۰ | Q | جان تو کز بهرِ خویشم نیست این | * | از برای تُستَم این ناله و حنین |
۲۴۰۰ | N | جان تو کز بهر خویشم نیست این | * | از برای تستم این ناله و حنین |
۲۴۰۱ | Q | خویشِ من والله که بهرِ خویش تو | * | هر نَفَس خواهد که میرد پیشِ تو |
۲۴۰۱ | N | خویش من و الله که بهر خویش تو | * | هر نفس خواهد که میرد پیش تو |
۲۴۰۲ | Q | کاش جانت کِش روانِ من فِدی | * | از ضمیرِ جانِ من واقف بُدی |
۲۴۰۲ | N | کاش جانت کش روان من فدی | * | از ضمیر جان من واقف بدی |
۲۴۰۳ | Q | چون تو با من این چنین بودی بظَن | * | هم ز جان بیزار گشتم هم ز تَن |
۲۴۰۳ | N | چون تو با من این چنین بودی به ظن | * | هم ز جان بیزار گشتم هم ز تن |
۲۴۰۴ | Q | خاک را بر سیم و زر کردیم چون | * | تو چُنینی با من ای جان را سُکون |
۲۴۰۴ | N | خاک را بر سیم و زر کردیم چون | * | تو چنینی با من ای جان را سکون |
۲۴۰۵ | Q | تو که در جان و دلم جا میکنی | * | زین قَدَر از من تبرّا میکنی |
۲۴۰۵ | N | تو که در جان و دلم جا میکنی | * | زین قدر از من تبرا میکنی |
۲۴۰۶ | Q | تو تبرّا کُن که هستت دستگاه | * | ای تبرّای ترا جان عُذرخواه |
۲۴۰۶ | N | تو تبرا کن که هستت دستگاه | * | ای تبرای ترا جان عذر خواه |
۲۴۰۷ | Q | یاد میکن آن زمانی را که من | * | چون صنم بودم تو بودی چون شَمَن |
۲۴۰۷ | N | یاد میکن آن زمانی را که من | * | چون صنم بودم تو بودی چون شمن |
۲۴۰۸ | Q | بنده بر وَفقِ تو دل افروختَست | * | هرچه گویی پُخت گوید سوختست |
۲۴۰۸ | N | بنده بر وفق تو دل افروخته ست | * | هر چه گویی پخت گوید سوخته ست |
۲۴۰۹ | Q | من سِپاناخِ تو با هرچِم پَزی | * | یا تُرُش با یا که شیرین میسَزی |
۲۴۰۹ | N | من سپاناخ تو با هر چم پزی | * | یا ترش با یا که شیرین میسزی |
۲۴۱۰ | Q | کفر گفتم نک بایمان آمدم | * | پیشِ حُکْمت از سَرِ جان آمدم |
۲۴۱۰ | N | کفر گفتم نک به ایمان آمدم | * | پیش حکمت از سر جان آمدم |
۲۴۱۱ | Q | خوی شاهانهٔ ترا نشْناختم | * | پیشِ تو گستاخ خَر در تاختم |
۲۴۱۱ | N | خوی شاهانهی ترا نشناختم | * | پیش تو گستاخ خر در تاختم |
۲۴۱۲ | Q | چون ز عَفْوِ تو چراغی ساختم | * | توبه کردم اعتراض انداختم |
۲۴۱۲ | N | چون ز عفو تو چراغی ساختم | * | توبه کردم اعتراض انداختم |
۲۴۱۳ | Q | مینهم پیشِ تو شمشیر و کفن | * | میکَشم پیشِ تو گردن را بزن |
۲۴۱۳ | N | مینهم پیش تو شمشیر و کفن | * | میکشم پیش تو گردن را بزن |
۲۴۱۴ | Q | از فراقِ تلخ میگویی سخُن | * | هر چه خواهی کن و لیکن این مکن |
۲۴۱۴ | N | از فراق تلخ میگویی سخن | * | هر چه خواهی کن و لیکن این مکن |
۲۴۱۵ | Q | در تو از من عذرخواهی هست سِر | * | با تو بیمن او شفیعی مُسْتَمِر |
۲۴۱۵ | N | در تو از من عذر خواهی هست سر | * | با تو بیمن او شفیعی مستمر |
۲۴۱۶ | Q | عذرخواهم در درونت خُلقِ تُست | * | ز اعتمادِ او دلِ من جُرم جُست |
۲۴۱۶ | N | عذر خواهم در درونت خلق تست | * | ز اعتماد او دل من جرم جست |
۲۴۱۷ | Q | رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین | * | ای که خُلقَت به ز صد من انگبین |
۲۴۱۷ | N | رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین | * | ای که خلقت به ز صد من انگبین |
۲۴۱۸ | Q | زین نسق میگفت با لُطف و گشاد | * | در میانه گریهٔ بر وَیْ فتاد |
۲۴۱۸ | N | زین نسق میگفت با لطف و گشاد | * | در میانه گریهای بر وی فتاد |
۲۴۱۹ | Q | گریه چون از حد گذشت و های های | * | زو که بیگریه بُد او خود دلربای |
۲۴۱۹ | N | گریه چون از حد گذشت و های های | * | زو که بیگریه بد او خود دل ربای |
۲۴۲۰ | Q | شد از آن باران یکی برقی پدید | * | زد شَراری در دلِ مَردِ وحید |
۲۴۲۰ | N | شد از آن باران یکی برقی پدید | * | زد شراری در دل مرد وحید |
۲۴۲۱ | Q | آنک بندهٔ رویِ خوبش بود مرد | * | چون بود چون بندگی آغاز کرد |
۲۴۲۱ | N | آن که بندهی روی خوبش بود مرد | * | چون بود چون بندگی آغاز کرد |
۲۴۲۲ | Q | آنک از کِبرش دلت لرزان بود | * | چون شوی چون پیشِ تو گریان شود |
۲۴۲۲ | N | آن که از کبرش دلت لرزان بود | * | چون شوی چون پیش تو گریان شود |
۲۴۲۳ | Q | آنک از نازَش دل و جانِ خون بود | * | چونک آید در نیاز او چون بود |
۲۴۲۳ | N | آن که از نازش دل و جان خون بود | * | چون که آید در نیاز او چون بود |
۲۴۲۴ | Q | آنک در جُور و جفااش دامِ ماست | * | عذرِ ما چه بْوَد چو او در عُذر خاست |
۲۴۲۴ | N | آن که در جور و جفایش دام ماست | * | عذر ما چه بود چو او در عذر خاست |
۲۴۲۵ | Q | زُیِّنَ لِلنَّاسِ حق آراستَست | * | زانچ حق آراست چون دانند جَست |
۲۴۲۵ | N | زُیِّنَ لِلنَّاسِ حق آراسته ست | * | ز آن چه حق آراست چون دانند جست |
۲۴۲۶ | Q | چون پیِ یَسْکُنْ إِلَیْهاش آفرید | * | کَیْ تواند آدم از حوَّا بُرید |
۲۴۲۶ | N | چون پی یسکن الیهاش آفرید | * | کی تواند آدم از حوا برید |
۲۴۲۷ | Q | رُستَمِ زال ار بود وز حَمْزه بیش | * | هست در فرمان اسیرِ زالِ خویش |
۲۴۲۷ | N | رستم زال ار بود وز حمزه بیش | * | هست در فرمان اسیر زال خویش |
۲۴۲۸ | Q | آنک عالَم مست گفتش آمدی | * | کَلِّمینی یا حُمَیْراء میزدی |
۲۴۲۸ | N | آن که عالم مست گفتش آمدی | * | کلمینی یا حمیراء میزدی |
۲۴۲۹ | Q | آب غالب شد بر آتش از نَهیب | * | زآتش او جوشَد چو باشد در حجاب |
۲۴۲۹ | N | آب غالب شد بر آتش از نهیب | * | آتشش جوشد چو باشد در حجاب |
۲۴۳۰ | Q | چونک دیگی حایل آید هر دو را | * | نیست کرد آن آب را کَرْدَش هوا |
۲۴۳۰ | N | چون که دیگی حایل آید هر دو را | * | نیست کرد آن آب را کردش هوا |
۲۴۳۱ | Q | ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی | * | باطنا مغلُوب و زن را طالبی |
۲۴۳۱ | N | ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی | * | باطنا مغلوب و زن را طالبی |
۲۴۳۲ | Q | این چنین خاصیَّتی در آدمیست | * | مِهْر حیوان را کَمست آن از کَمیست |
۲۴۳۲ | N | این چنین خاصیتی در آدمی است | * | مهر حیوان را کم است آن از کمی است |