vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1114

در بیان آنک جنبیدن هر کسی از آنجا که ویست هر کس را از چنبرهٔ وجود خود بیند تابهٔ کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ سرخ نماید چون تابه از رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابه‌های دیگر او راست‌گوی تر باشد و امام باشد
۲۳۶۵Qدید احمد را ابو جَهْل و بگفت * زشت نقشی کز بنی هاشم شگُفت
۲۳۶۵Nدید احمد را ابو جهل و بگفت * زشت نقشی کز بنی هاشم شگفت
۲۳۶۶Qگفت احمد مر و را که راستی * راست گفتی گر چه کارْ افزاستی
۲۳۶۶Nگفت احمد مر و را که راستی * راست گفتی گر چه کار افزاستی
۲۳۶۷Qدید صِدّیقش بگفت ای آفتاب * نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
۲۳۶۷Nدید صدیقش بگفت ای آفتاب * نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
۲۳۶۸Qگفت احمد راست گفتی ای عزیز * ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
۲۳۶۸Nگفت احمد راست گفتی ای عزیز * ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
۲۳۶۹Qحاضران گفتند ای صدرُ الوَری * راست گو گفتی دو ضِدگُو را چرا
۲۳۶۹Nحاضران گفتند ای صدر الوری * راست گو گفتی دو ضد گو را چرا
۲۳۷۰Qگفت من آیینه‌ام مصقولِ دست * تُرک و هندو در من آن بیند که هست
۲۳۷۰Nگفت من آیینه‌ام مصقول دست * ترک و هندو در من آن بیند که هست
۲۳۷۱Qای زن ار طمّاع می‌بینی مرا * زین تحرّی زنانه برتر آ
۲۳۷۱Nای زن ار طماع می‌بینی مرا * زین تحری زنانه برتر آ
۲۳۷۲Qاین طمع را ماند و رحمت بود * کو طمع آنجا که آن نعمت بود
۲۳۷۲Nاین طمع را ماند و رحمت بود * کو طمع آن جا که آن نعمت بود
۲۳۷۳Qامتحان کن فقر را روزی دُو تو * تا بفقر اندر غِنا بینی دو تو
۲۳۷۳Nامتحان کن فقر را روزی دو تو * تا به فقر اندر غنا بینی دو تو
۲۳۷۴Qصبر کن با فقر و بگْذار این ملال * زانک در فقرست عزِّ ذو اؐلجلال
۲۳۷۴Nصبر کن با فقر و بگذار این ملال * ز آن که در فقر است عز ذو الجلال
۲۳۷۵Qسرکه مفْروش و هزاران جان ببین * از قناعت غرقِ بحرِ انگبین
۲۳۷۵Nسرکه مفروش و هزاران جان ببین * از قناعت غرق بحر انگبین
۲۳۷۶Qصد هزاران جانِ تلخی کَش نگر * همچو گُل آغشته اندر گُلشَکَر
۲۳۷۶Nصد هزاران جان تلخی کش نگر * همچو گل آغشته اندر گل شکر
۲۳۷۷Qای دریغا مر ترا گُنجا بُدی * تا ز جانم شرحِ دل پیدا شدی
۲۳۷۷Nای دریغا مر ترا گنجا بدی * تا ز جانم شرح دل پیدا شدی
۲۳۷۸Qاین سخن شیرست در پِسْتانِ جان * بی‌کَشنده خوش نمی‌گردد روان
۲۳۷۸Nاین سخن شیر است در پستان جان * بی‌کشنده خوش نمی‌گردد روان
۲۳۷۹Qمستمع چون تشنه و جوینده شد * واعظ ار مُرده بود گوینده شد
۲۳۷۹Nمستمع چون تشنه و جوینده شد * واعظ ار مرده بود گوینده شد
۲۳۸۰Qمستمع چون تازه آمد بی‌ملال * صد زبان گردد بگفتن گُنگ و لال
۲۳۸۰Nمستمع چون تازه آمد بی‌ملال * صد زبان گردد به گفتن گنگ و لال
۲۳۸۱Qچونک نامَحْرَم در آید از دَرَم * پرده دَرْ پنهان شوند اهلِ حَرَم
۲۳۸۱Nچون که نامحرم در آید از درم * پرده در پنهان شوند اهل حرم
۲۳۸۲Qور درآید مَحْرَمی دُور از گزند * بر گشایند آن ستیران روی‌بند
۲۳۸۲Nور در آید محرمی دور از گزند * بر گشایند آن ستیران روی‌بند
۲۳۸۳Qهر چه را خوب و خوش و زیبا کُنند * از برای دیدهٔ بینا کنند
۲۳۸۳Nهر چه را خوب و خوش و زیبا کنند * از برای دیده‌ی بینا کنند
۲۳۸۴Qکَیْ بود آوازِ چنگ و زیر و بَم * از برای گوشِ بی‌حِسِّ اَصَم
۲۳۸۴Nکی بود آواز چنگ و زیر و بم * از برای گوش بی‌حس اصم
۲۳۸۵Qمُشک را بیهوده حق خوش‌دَم نکرد * بهرِ حس کرد او پیِ اَخشَم نکرد
۲۳۸۵Nمشک را بی‌هوده حق خوش دم نکرد * بهر حس کرد او پی اخشم نکرد
۲۳۸۶Qحق زمین و آسمان بر ساخته‌ست * در میان بس نار و نور افراخته‌ست
۲۳۸۶Nحق زمین و آسمان بر ساخته ست * در میان بس نار و نور افراخته ست
۲۳۸۷Qاین زمین را از برای خاکیان * آسمان را مَسْکنِ افلاکیان
۲۳۸۷Nاین زمین را از برای خاکیان * آسمان را مسکن افلاکیان
۲۳۸۸Qمَردِ سُفلی دشمنِ بالا بود * مشتریٔ هر مکان پیدا بود
۲۳۸۸Nمرد سفلی دشمن بالا بود * مشتری هر مکان پیدا بود
۲۳۸۹Qای سَتیره هیچ تو برخاستی * خویشتن را بهرِ کور آراستی
۲۳۸۹Nای ستیره هیچ تو برخاستی * خویشتن را بهر کور آراستی
۲۳۹۰Qگر جهان را پُر دُرِ مکنون کنم * روزیٔ تو چون نباشد چون کنم
۲۳۹۰Nگر جهان را پر در مکنون کنم * روزی تو چون نباشد چون کنم
۲۳۹۱Qترکِ جنگ و ره‌زنی ای زن بگو * ور نمی‌گویی بتَرْکِ من بگو
۲۳۹۱Nترک جنگ و ره زنی ای زن بگو * ور نمی‌گویی به ترک من بگو
۲۳۹۲Qمر مرا چه جایِ جنگِ نیک و بَد * کین دلم از صُلحها هم می‌رمَد
۲۳۹۲Nمر مرا چه جای جنگ نیک و بد * کاین دلم از صلحها هم می‌رمد
۲۳۹۳Qگر خَمُش کردی و گرنه آن کنم * که همین دم ترکِ خان و مان کنم
۲۳۹۳Nگر خمش کردی و گرنه آن کنم * که همین دم ترک خان و مان کنم