block:1114
۲۳۶۵ | Q | دید احمد را ابو جَهْل و بگفت | * | زشت نقشی کز بنی هاشم شگُفت |
۲۳۶۵ | N | دید احمد را ابو جهل و بگفت | * | زشت نقشی کز بنی هاشم شگفت |
۲۳۶۶ | Q | گفت احمد مر و را که راستی | * | راست گفتی گر چه کارْ افزاستی |
۲۳۶۶ | N | گفت احمد مر و را که راستی | * | راست گفتی گر چه کار افزاستی |
۲۳۶۷ | Q | دید صِدّیقش بگفت ای آفتاب | * | نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب |
۲۳۶۷ | N | دید صدیقش بگفت ای آفتاب | * | نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب |
۲۳۶۸ | Q | گفت احمد راست گفتی ای عزیز | * | ای رهیده تو ز دنیای نه چیز |
۲۳۶۸ | N | گفت احمد راست گفتی ای عزیز | * | ای رهیده تو ز دنیای نه چیز |
۲۳۶۹ | Q | حاضران گفتند ای صدرُ الوَری | * | راست گو گفتی دو ضِدگُو را چرا |
۲۳۶۹ | N | حاضران گفتند ای صدر الوری | * | راست گو گفتی دو ضد گو را چرا |
۲۳۷۰ | Q | گفت من آیینهام مصقولِ دست | * | تُرک و هندو در من آن بیند که هست |
۲۳۷۰ | N | گفت من آیینهام مصقول دست | * | ترک و هندو در من آن بیند که هست |
۲۳۷۱ | Q | ای زن ار طمّاع میبینی مرا | * | زین تحرّی زنانه برتر آ |
۲۳۷۱ | N | ای زن ار طماع میبینی مرا | * | زین تحری زنانه برتر آ |
۲۳۷۲ | Q | این طمع را ماند و رحمت بود | * | کو طمع آنجا که آن نعمت بود |
۲۳۷۲ | N | این طمع را ماند و رحمت بود | * | کو طمع آن جا که آن نعمت بود |
۲۳۷۳ | Q | امتحان کن فقر را روزی دُو تو | * | تا بفقر اندر غِنا بینی دو تو |
۲۳۷۳ | N | امتحان کن فقر را روزی دو تو | * | تا به فقر اندر غنا بینی دو تو |
۲۳۷۴ | Q | صبر کن با فقر و بگْذار این ملال | * | زانک در فقرست عزِّ ذو اؐلجلال |
۲۳۷۴ | N | صبر کن با فقر و بگذار این ملال | * | ز آن که در فقر است عز ذو الجلال |
۲۳۷۵ | Q | سرکه مفْروش و هزاران جان ببین | * | از قناعت غرقِ بحرِ انگبین |
۲۳۷۵ | N | سرکه مفروش و هزاران جان ببین | * | از قناعت غرق بحر انگبین |
۲۳۷۶ | Q | صد هزاران جانِ تلخی کَش نگر | * | همچو گُل آغشته اندر گُلشَکَر |
۲۳۷۶ | N | صد هزاران جان تلخی کش نگر | * | همچو گل آغشته اندر گل شکر |
۲۳۷۷ | Q | ای دریغا مر ترا گُنجا بُدی | * | تا ز جانم شرحِ دل پیدا شدی |
۲۳۷۷ | N | ای دریغا مر ترا گنجا بدی | * | تا ز جانم شرح دل پیدا شدی |
۲۳۷۸ | Q | این سخن شیرست در پِسْتانِ جان | * | بیکَشنده خوش نمیگردد روان |
۲۳۷۸ | N | این سخن شیر است در پستان جان | * | بیکشنده خوش نمیگردد روان |
۲۳۷۹ | Q | مستمع چون تشنه و جوینده شد | * | واعظ ار مُرده بود گوینده شد |
۲۳۷۹ | N | مستمع چون تشنه و جوینده شد | * | واعظ ار مرده بود گوینده شد |
۲۳۸۰ | Q | مستمع چون تازه آمد بیملال | * | صد زبان گردد بگفتن گُنگ و لال |
۲۳۸۰ | N | مستمع چون تازه آمد بیملال | * | صد زبان گردد به گفتن گنگ و لال |
۲۳۸۱ | Q | چونک نامَحْرَم در آید از دَرَم | * | پرده دَرْ پنهان شوند اهلِ حَرَم |
۲۳۸۱ | N | چون که نامحرم در آید از درم | * | پرده در پنهان شوند اهل حرم |
۲۳۸۲ | Q | ور درآید مَحْرَمی دُور از گزند | * | بر گشایند آن ستیران رویبند |
۲۳۸۲ | N | ور در آید محرمی دور از گزند | * | بر گشایند آن ستیران رویبند |
۲۳۸۳ | Q | هر چه را خوب و خوش و زیبا کُنند | * | از برای دیدهٔ بینا کنند |
۲۳۸۳ | N | هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند | * | از برای دیدهی بینا کنند |
۲۳۸۴ | Q | کَیْ بود آوازِ چنگ و زیر و بَم | * | از برای گوشِ بیحِسِّ اَصَم |
۲۳۸۴ | N | کی بود آواز چنگ و زیر و بم | * | از برای گوش بیحس اصم |
۲۳۸۵ | Q | مُشک را بیهوده حق خوشدَم نکرد | * | بهرِ حس کرد او پیِ اَخشَم نکرد |
۲۳۸۵ | N | مشک را بیهوده حق خوش دم نکرد | * | بهر حس کرد او پی اخشم نکرد |
۲۳۸۶ | Q | حق زمین و آسمان بر ساختهست | * | در میان بس نار و نور افراختهست |
۲۳۸۶ | N | حق زمین و آسمان بر ساخته ست | * | در میان بس نار و نور افراخته ست |
۲۳۸۷ | Q | این زمین را از برای خاکیان | * | آسمان را مَسْکنِ افلاکیان |
۲۳۸۷ | N | این زمین را از برای خاکیان | * | آسمان را مسکن افلاکیان |
۲۳۸۸ | Q | مَردِ سُفلی دشمنِ بالا بود | * | مشتریٔ هر مکان پیدا بود |
۲۳۸۸ | N | مرد سفلی دشمن بالا بود | * | مشتری هر مکان پیدا بود |
۲۳۸۹ | Q | ای سَتیره هیچ تو برخاستی | * | خویشتن را بهرِ کور آراستی |
۲۳۸۹ | N | ای ستیره هیچ تو برخاستی | * | خویشتن را بهر کور آراستی |
۲۳۹۰ | Q | گر جهان را پُر دُرِ مکنون کنم | * | روزیٔ تو چون نباشد چون کنم |
۲۳۹۰ | N | گر جهان را پر در مکنون کنم | * | روزی تو چون نباشد چون کنم |
۲۳۹۱ | Q | ترکِ جنگ و رهزنی ای زن بگو | * | ور نمیگویی بتَرْکِ من بگو |
۲۳۹۱ | N | ترک جنگ و ره زنی ای زن بگو | * | ور نمیگویی به ترک من بگو |
۲۳۹۲ | Q | مر مرا چه جایِ جنگِ نیک و بَد | * | کین دلم از صُلحها هم میرمَد |
۲۳۹۲ | N | مر مرا چه جای جنگ نیک و بد | * | کاین دلم از صلحها هم میرمد |
۲۳۹۳ | Q | گر خَمُش کردی و گرنه آن کنم | * | که همین دم ترکِ خان و مان کنم |
۲۳۹۳ | N | گر خمش کردی و گرنه آن کنم | * | که همین دم ترک خان و مان کنم |