block:1113
۲۳۴۲ | Q | گفت ای زن تو زنی یا بُو اؐلْحَزَن | * | فقْر فخر آمد مرا بر سَر مزن |
۲۳۴۲ | N | گفت ای زن تو زنی یا بو الحزن | * | فقر فخر آمد مرا بر سر مزن |
۲۳۴۳ | Q | مال و زر سَر را بود همچون کلاه | * | کَل بود او کز کُلَه سازد پناه |
۲۳۴۳ | N | مال و زر سر را بود همچون کلاه | * | کل بود او کز کله سازد پناه |
۲۳۴۴ | Q | آنک زلفِ جَعد و رَعنا باشدش | * | چون کلاهش رفت خوشتر آیدش |
۲۳۴۴ | N | آن که زلف جعد و رعنا باشدش | * | چون کلاهش رفت خوشتر آیدش |
۲۳۴۵ | Q | مَردِ حق باشد به مانندِ بصَر | * | پس برهنهش به که پوشیده نظر |
۲۳۴۵ | N | مرد حق باشد به مانند بصر | * | پس برهنهش به که پوشیده نظر |
۲۳۴۶ | Q | وقتِ عرضه کردن آن بَردهفروش | * | بر کَنَد از بنده جامهٔ عیبپوش |
۲۳۴۶ | N | وقت عرضه کردن آن برده فروش | * | بر کند از بنده جامهی عیب پوش |
۲۳۴۷ | Q | ور بود عیبی برهنهش کَی کند | * | بل بجامه خُدعهٔ با وَی کند |
۲۳۴۷ | N | ور بود عیبی برهنه کی کند | * | بل به جامه خدعهای با وی کند |
۲۳۴۸ | Q | گوید این شرمنده است از نیک و بَد | * | از برهنه کردن او از تو رَمَد |
۲۳۴۸ | N | گوید این شرمنده است از نیک و بد | * | از برهنه کردن او از تو رمد |
۲۳۴۹ | Q | خواجه در عیبست غرقه تا بگوش | * | خواجه را مالست و مالش عیبپوش |
۲۳۴۹ | N | خواجه در عیب است غرقه تا به گوش | * | خواجه را مال است و مالش عیب پوش |
۲۳۵۰ | Q | کز طمع عیبش نبیند طامِعی | * | گشت دلها را طمعها جامعی |
۲۳۵۰ | N | کز طمع عیبش نبیند طامعی | * | گشت دلها را طمعها جامعی |
۲۳۵۱ | Q | ور گدا گوید سخن چون زرِّ کان | * | ره نیابد کالهٔ او در دکان |
۲۳۵۱ | N | ور گدا گوید سخن چون زر کان | * | ره نیابد کالهی او در دکان |
۲۳۵۲ | Q | کارِ درویشی ورای فهمِ تُست | * | سوی درویشی بمَنْگر سُست سُست |
۲۳۵۲ | N | کار درویشی ورای فهم تست | * | سوی درویشی بمنگر سست سست |
۲۳۵۳ | Q | زانک درویشان ورای مِلک و مال | * | روزیی دارند ژرف از ذواؐلجلال |
۲۳۵۳ | N | ز آن که درویشان ورای ملک و مال | * | روزیی دارند ژرف از ذو الجلال |
۲۳۵۴ | Q | حق تعالی عادلست و عادلان | * | کَیْ کنند اِستَمگری بر بیدلان |
۲۳۵۴ | N | حق تعالی عادل است و عادلان | * | کی کنند استمگری بر بیدلان |
۲۳۵۵ | Q | آن یکی را نعمت و کالا دهند | * | وین دگر را بر سَرِ آتش نهند |
۲۳۵۵ | N | آن یکی را نعمت و کالا دهند | * | وین دگر را بر سر آتش نهند |
۲۳۵۶ | Q | آتشش سوزا که دارد این گُمان | * | بر خدا و خالقِ هر دُو جهان |
۲۳۵۶ | N | آتشش سوزا که دارد این گمان | * | بر خدای خالق هر دو جهان |
۲۳۵۷ | Q | فَقْر فَخْری از گزافست و مَجاز | * | نه هزاران عزِّ پنهانست و ناز |
۲۳۵۷ | N | فقر فخری از گزاف است و مجاز | * | نی هزاران عز پنهان است و ناز |
۲۳۵۸ | Q | از غضب بر من لقبها راندی | * | یارگیر و مارگیرم خواندی |
۲۳۵۸ | N | از غضب بر من لقبها راندی | * | یارگیر و مار گیرم خواندی |
۲۳۵۹ | Q | گر بگیرم بر کَنم دندان مار | * | تاش از سر کوفتن نبود ضِرار |
۲۳۵۹ | N | گر بگیرم بر کنم دندان مار | * | تاش از سر کوفتن نبود ضرار |
۲۳۶۰ | Q | زانک آن دندان عدوِّ جانِ اوست | * | من عدُو را میکُنم زین علم دوست |
۲۳۶۰ | N | ز آن که آن دندان عدوی جان اوست | * | من عدو را میکنم زین علم دوست |
۲۳۶۱ | Q | از طمعِ هرگز نخوانم من فسون | * | این طمع را کردهام من سرْنگون |
۲۳۶۱ | N | از طمع هرگز نخوانم من فسون | * | این طمع را کردهام من سر نگون |
۲۳۶۲ | Q | حاشَ لِلّٰه طمعِ من از خلق نیست | * | از قناعت در دلِ من عالَمیست |
۲۳۶۲ | N | حاش لله طمع من از خلق نیست | * | از قناعت در دل من عالمی است |
۲۳۶۳ | Q | بر سَرِ اَمْرُودْبُن بینی چنان | * | ز آن فرود آ تا نماند آن گمان |
۲۳۶۳ | N | بر سر امرودبن بینی چنان | * | ز آن فرود آ تا نماند آن گمان |
۲۳۶۴ | Q | چون که برگردی تو سرگشته شوی | * | خانه را گردنده بینی و آن توی |
۲۳۶۴ | N | چون که بر گردی و سر گشته شوی | * | خانه را گردنده بینی و آن توی |