vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1113

نصیحت کردن مرد مر زن را که در فقیران بخواری منگر و در کار حق بگمان کمال نگر و طعنه مزن بر فقر و در فقیران بخیال و گمان بی نواییٔ خویشتن
۲۳۴۲Qگفت ای زن تو زنی یا بُو اؐلْحَزَن * فقْر فخر آمد مرا بر سَر مزن
۲۳۴۲Nگفت ای زن تو زنی یا بو الحزن * فقر فخر آمد مرا بر سر مزن
۲۳۴۳Qمال و زر سَر را بود همچون کلاه * کَل بود او کز کُلَه سازد پناه
۲۳۴۳Nمال و زر سر را بود همچون کلاه * کل بود او کز کله سازد پناه
۲۳۴۴Qآنک زلفِ جَعد و رَعنا باشدش * چون کلاهش رفت خوشتر آیدش
۲۳۴۴Nآن که زلف جعد و رعنا باشدش * چون کلاهش رفت خوشتر آیدش
۲۳۴۵Qمَردِ حق باشد به مانندِ بصَر * پس برهنه‌ش به که پوشیده نظر
۲۳۴۵Nمرد حق باشد به مانند بصر * پس برهنه‌ش به که پوشیده نظر
۲۳۴۶Qوقتِ عرضه کردن آن بَرده‌فروش * بر کَنَد از بنده جامهٔ عیب‌پوش
۲۳۴۶Nوقت عرضه کردن آن برده فروش * بر کند از بنده جامه‌ی عیب پوش
۲۳۴۷Qور بود عیبی برهنه‌ش کَی کند * بل بجامه خُدعهٔ با وَی کند
۲۳۴۷Nور بود عیبی برهنه کی کند * بل به جامه خدعه‌ای با وی کند
۲۳۴۸Qگوید این شرمنده است از نیک و بَد * از برهنه کردن او از تو رَمَد
۲۳۴۸Nگوید این شرمنده است از نیک و بد * از برهنه کردن او از تو رمد
۲۳۴۹Qخواجه در عیبست غرقه تا بگوش * خواجه را مالست و مالش عیب‌پوش
۲۳۴۹Nخواجه در عیب است غرقه تا به گوش * خواجه را مال است و مالش عیب پوش
۲۳۵۰Qکز طمع عیبش نبیند طامِعی * گشت دلها را طمعها جامعی
۲۳۵۰Nکز طمع عیبش نبیند طامعی * گشت دلها را طمعها جامعی
۲۳۵۱Qور گدا گوید سخن چون زرِّ کان * ره نیابد کالهٔ او در دکان
۲۳۵۱Nور گدا گوید سخن چون زر کان * ره نیابد کاله‌ی او در دکان
۲۳۵۲Qکارِ درویشی ورای فهمِ تُست * سوی درویشی بمَنْگر سُست سُست
۲۳۵۲Nکار درویشی ورای فهم تست * سوی درویشی بمنگر سست سست
۲۳۵۳Qزانک درویشان ورای مِلک و مال * روزیی دارند ژرف از ذواؐلجلال
۲۳۵۳Nز آن که درویشان ورای ملک و مال * روزیی دارند ژرف از ذو الجلال
۲۳۵۴Qحق تعالی عادلست و عادلان * کَیْ کنند اِستَمگری بر بی‌دلان
۲۳۵۴Nحق تعالی عادل است و عادلان * کی کنند استمگری بر بی‌دلان
۲۳۵۵Qآن یکی را نعمت و کالا دهند * وین دگر را بر سَرِ آتش نهند
۲۳۵۵Nآن یکی را نعمت و کالا دهند * وین دگر را بر سر آتش نهند
۲۳۵۶Qآتشش سوزا که دارد این گُمان * بر خدا و خالقِ هر دُو جهان
۲۳۵۶Nآتشش سوزا که دارد این گمان * بر خدای خالق هر دو جهان
۲۳۵۷Qفَقْر فَخْری از گزافست و مَجاز * نه هزاران عزِّ پنهانست و ناز
۲۳۵۷Nفقر فخری از گزاف است و مجاز * نی هزاران عز پنهان است و ناز
۲۳۵۸Qاز غضب بر من لقبها راندی * یارگیر و مارگیرم خواندی
۲۳۵۸Nاز غضب بر من لقبها راندی * یارگیر و مار گیرم خواندی
۲۳۵۹Qگر بگیرم بر کَنم دندان مار * تاش از سر کوفتن نبود ضِرار
۲۳۵۹Nگر بگیرم بر کنم دندان مار * تاش از سر کوفتن نبود ضرار
۲۳۶۰Qزانک آن دندان عدوِّ جانِ اوست * من عدُو را می‌کُنم زین علم دوست
۲۳۶۰Nز آن که آن دندان عدوی جان اوست * من عدو را می‌کنم زین علم دوست
۲۳۶۱Qاز طمعِ هرگز نخوانم من فسون * این طمع را کرده‌ام من سرْنگون
۲۳۶۱Nاز طمع هرگز نخوانم من فسون * این طمع را کرده‌ام من سر نگون
۲۳۶۲Qحاشَ لِلّٰه طمعِ من از خلق نیست * از قناعت در دلِ من عالَمیست
۲۳۶۲Nحاش لله طمع من از خلق نیست * از قناعت در دل من عالمی است
۲۳۶۳Qبر سَرِ اَمْرُودْبُن بینی چنان * ز آن فرود آ تا نماند آن گمان
۲۳۶۳Nبر سر امرودبن بینی چنان * ز آن فرود آ تا نماند آن گمان
۲۳۶۴Qچون که برگردی تو سرگشته شوی * خانه را گردنده بینی و آن توی
۲۳۶۴Nچون که بر گردی و سر گشته شوی * خانه را گردنده بینی و آن توی