block:1112
۲۳۱۵ | Q | زن برو زد بانگ کای ناموس کیش | * | من فسونِ تو نخواهم خورد بیش |
۲۳۱۵ | N | زن بر او زد بانگ کای ناموس کیش | * | من فسون تو نخواهم خورد بیش |
۲۳۱۶ | Q | تُرَّهات از دَعْوی و دِعْوَت مگو | * | رَو سخن از کبر واز نَخْوَت مگو |
۲۳۱۶ | N | ترهات از دعوی و دعوت مگو | * | رو سخن از کبر وز نخوت مگو |
۲۳۱۷ | Q | چند حرفِ طُمطُِراق و کار و بار | * | کار و حالِ خود ببین و شرمدار |
۲۳۱۷ | N | چند حرف طمطراق و کار و بار | * | کار و حال خود ببین و شرم دار |
۲۳۱۸ | Q | کِبر زشت و از گدایان زشتتر | * | روز سَرد و بَرف و آنگه جامه تر |
۲۳۱۸ | N | کبر زشت و از گدایان زشتتر | * | روز سرد و برف و آن گه جامه تر |
۲۳۱۹ | Q | چند دعوی و دم و باد و بُرُوت | * | ای ترا خانه چو بَیْتُ اؐلْعَنْکَبُوت |
۲۳۱۹ | N | چند دعوی و دم و باد و بروت | * | ای ترا خانه چو بیت العنکبوت |
۲۳۲۰ | Q | از قناعت کَیْ تو جان افروختی | * | از قناعتها تو نام آموختی |
۲۳۲۰ | N | از قناعت کی تو جان افروختی | * | از قناعتها تو نام آموختی |
۲۳۲۱ | Q | گفت پیغامبر قناعت چیست گنج | * | گنج را تو وا نمیدانی ز رنج |
۲۳۲۱ | N | گفت پیغمبر قناعت چیست گنج | * | گنج را تو وا نمیدانی ز رنج |
۲۳۲۲ | Q | این قناعت نیست جُز گنجِ روان | * | تو مزن لاف ای غم و رنجِ روان |
۲۳۲۲ | N | این قناعت نیست جز گنج روان | * | تو مزن لاف ای غم و رنج روان |
۲۳۲۳ | Q | تو مخوانم جُفت کمتر زن بَغَلْ | * | جفتِ انصافم نِیَم جُفتِ دغَل |
۲۳۲۳ | N | تو مخوانم جفت، کمتر زن بغل | * | جفت انصافم نیم جفت دغل |
۲۳۲۴ | Q | چون قَدَم با میر و با بگ میزنی | * | چون ملَخ را در هوا رگ میزنی |
۲۳۲۴ | N | چون قدم با میر و با بگ میزنی | * | چون ملخ را در هوا رگ میزنی |
۲۳۲۵ | Q | با سگان زین استخوان در چالشی | * | چون نیِ اِشْکم تهی در نالشی |
۲۳۲۵ | N | با سگان زین استخوان در چالشی | * | چون نی اشکم تهی در نالشی |
۲۳۲۶ | Q | سوی من منگر بخواری سُست سُست | * | تا نگویم آنچ در رگهای تُست |
۲۳۲۶ | N | سوی من منگر به خواری سست سست | * | تا نگویم آن چه در رگهای تست |
۲۳۲۷ | Q | عقلِ خود را از من افزون دیدهای | * | مر منِ کَم عقل را چُون دیدهای |
۲۳۲۷ | N | عقل خود را از من افزون دیدهای | * | مر من کم عقل را چون دیدهای |
۲۳۲۸ | Q | همچو گرگِ غافل اندر ما مَجه | * | ای ز ننگِ عقلِ تو بیعقل بِه |
۲۳۲۸ | N | همچو گرگ غافل اندر ما مجه | * | ای ز ننگ عقل تو بیعقل به |
۲۳۲۹ | Q | چونک عقلِ تو عقیلهٔ مَردُمَست | * | آن نه عقلست آن که مار و کَژدُمست |
۲۳۲۹ | N | چون که عقل تو عقیلهی مردم است | * | آن نه عقل است آن که مار و کژدم است |
۲۳۳۰ | Q | خصمِ ظلم و مَکْرِ تو اللَّه باد | * | فضل و عقلِ تو ز ما کوتاه باد |
۲۳۳۰ | N | خصم ظلم و مکر تو اللَّه باد | * | فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد |
۲۳۳۱ | Q | هم تو ماری هم فسونگر ای عجَب | * | مارگیر و ماری ای ننگِ عرَب |
۲۳۳۱ | N | هم تو ماری هم فسونگر ای عجب | * | مارگیر و ماری ای ننگ عرب |
۲۳۳۲ | Q | زاغ اگر زشتیِ خود بشْناختی | * | همچو برف از درد و غم بگْداختی |
۲۳۳۲ | N | زاغ اگر زشتی خود بشناختی | * | همچو برف از درد و غم بگداختی |
۲۳۳۳ | Q | مردِ افسونگر بخواند چون عدو | * | او فسون بر مار و مار افسون بَرو |
۲۳۳۳ | N | مرد افسونگر بخواند چون عدو | * | او فسون بر مار و مار افسون بر او |
۲۳۳۴ | Q | گر نبودی دامِ او افسونِ مار | * | کَیْ فسونِ مار را گشتی شکار |
۲۳۳۴ | N | گر نبودی دام او افسون مار | * | کی فسون مار را گشتی شکار |
۲۳۳۵ | Q | مردِ افسونگر ز حرص کسب و کار | * | در نیابد آن زمان افسونِ مار |
۲۳۳۵ | N | مرد افسونگر ز حرص کسب و کار | * | در نیابد آن زمان افسون مار |
۲۳۳۶ | Q | مار گوید ای فسونگر هین و هین | * | آنِ خود دیدی فسونِ من ببین |
۲۳۳۶ | N | مار گوید ای فسونگر هین و هین | * | آن خود دیدی فسون من ببین |
۲۳۳۷ | Q | تو بنامِ حق فریبی مر مرا | * | تا کنی رسوای شور و شَر مرا |
۲۳۳۷ | N | تو به نام حق فریبی مر مرا | * | تا کنی رسوای شور و شر مرا |
۲۳۳۸ | Q | نامِ حقّم بست نی آن رایِ تو | * | نامِ حق را دام کردی وای تو |
۲۳۳۸ | N | نام حقم بست نه آن رای تو | * | نام حق را دام کردی وای تو |
۲۳۳۹ | Q | نامِ حق بسْتانَد از تو دادِ من | * | من بنامِ حق سپردم جان و تن |
۲۳۳۹ | N | نام حق بستاند از تو داد من | * | من به نام حق سپردم جان و تن |
۲۳۴۰ | Q | یا بزخمِ من رگِ جانت بُرَد | * | یا که همچون من به زندانت بَرَد |
۲۳۴۰ | N | یا به زخم من رگ جانت برد | * | یا که همچون من به زندانت برد |
۲۳۴۱ | Q | زن ازین گونه خَشِن گفتارها | * | خواند بر شویِ جوان طومارها |
۲۳۴۱ | N | زن از این گونه خشن گفتارها | * | خواند بر شوی جوان طومارها |