block:1101
۲۱۰۴ | Q | آن زمان حق بر عُمَر خوابی گماشت | * | تا که خویش از خواب نتْوانست داشت |
۲۱۰۴ | N | آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت | * | تا که خویش از خواب نتوانست داشت |
۲۱۰۵ | Q | در عجب افتاد کین معهود نیست | * | این ز غَیْب افتاد بیمقصود نیست |
۲۱۰۵ | N | در عجب افتاد کاین معهود نیست | * | این ز غیب افتاد بیمقصود نیست |
۲۱۰۶ | Q | سر نهاد و خواب بردش خواب دید | * | کآمدش از حق ندا جانش شنید |
۲۱۰۶ | N | سر نهاد و خواب بردش خواب دید | * | کامدش از حق ندا جانش شنید |
۲۱۰۷ | Q | آن ندایی کاصلِ هر بانگ و نواست | * | خود ندا آنست و این باقی صداست |
۲۱۰۷ | N | آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست | * | خود ندا آن است و این باقی صداست |
۲۱۰۸ | Q | تُرک و کُرد و پارسیگو و عرب | * | فهم کرده آن ندا بیگوش و لب |
۲۱۰۸ | N | ترک و کرد و پارسی گو و عرب | * | فهم کرده آن ندا بیگوش و لب |
۲۱۰۹ | Q | خود چه جایِ تُرک و تاجیکست و زنگ | * | فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ |
۲۱۰۹ | N | خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ | * | فهم کرده ست آن ندا را چوب و سنگ |
۲۱۱۰ | Q | هر دمی از وی همیآید أَلَسْتُ | * | جوهر و اَعْراض میگردند هَست |
۲۱۱۰ | N | هر دمی از وی همیآید أَ لَسْتُ | * | جوهر و اعراض میگردند هست |
۲۱۱۱ | Q | گر نمیآید بَلَی زیشان ولی | * | آمدنشان از عدم باشد بَلی |
۲۱۱۱ | N | گر نمیآید بَلی ز یشان ولی | * | آمدنشان از عدم باشد بلی |
۲۱۱۲ | Q | زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب | * | در بیانش قصّهٔ هُشدار خوب |
۲۱۱۲ | N | ز آن چه گفتم من ز فهم سنگ و چوب | * | در بیانش قصهای هش دار خوب |