block:1095
۱۹۵۱ | Q | گفت پیغامبر که نَفْحتهای حق | * | اندر این ایَّام میآرد سبَق |
۱۹۵۱ | N | گفت پیغمبر که نفحتهای حق | * | اندر این ایام میآرد سبق |
۱۹۵۲ | Q | گوش و هُش دارید این اوقات را | * | در رُبایید این چنین نَفْحات را |
۱۹۵۲ | N | گوش و هش دارید این اوقات را | * | در ربایید این چنین نفحات را |
۱۹۵۳ | Q | نفحه آمد مر شما را دید و رفت | * | هر کرا می خواست جان بخشید و رفت |
۱۹۵۳ | N | نفحه آمد مر شما را دید و رفت | * | هر که را که خواست جان بخشید و رفت |
۱۹۵۴ | Q | نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش | * | تا ازین هم وا نمانی خواجهتاش |
۱۹۵۴ | N | نفحهی دیگر رسید آگاه باش | * | تا از این هم وانمانی خواجهتاش |
۱۹۵۵ | Q | جانِ ناری یافت از وی انطِفا | * | مُرده پوشید از بقای او قَبا |
۱۹۵۵ | N | جان ناری یافت از وی انطفا | * | مرده پوشید از بقای او قبا |
۱۹۵۶ | Q | تازگی و جُنْبِشِ طوبیست این | * | همچو جُنبشهای حیوان نیست این |
۱۹۵۶ | N | تازگی و جنبش طوبی است این | * | همچو جنبشهای حیوان نیست این |
۱۹۵۷ | Q | گر در افتد در زمین و آسمان | * | زَهْرَههاشان آب گردد در زمان |
۱۹۵۷ | N | گر در افتد در زمین و آسمان | * | زهرههاشان آب گردد در زمان |
۱۹۵۸ | Q | خود ز بیمِ این دَم بیمُنْتَها | * | باز خوان فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها |
۱۹۵۸ | N | خود ز بیم این دم بیمنتها | * | باز خوان فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها |
۱۹۵۹ | Q | ورنه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بُدی | * | گرنه از بیمش دلِ کُه خون شدی |
۱۹۵۹ | N | ور نه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بدی | * | گرنه از بیمش دل که خون شدی |
۱۹۶۰ | Q | دوش دیگر لَون این میداد دست | * | لقمهٔ چندی در آمد ره ببست |
۱۹۶۰ | N | دوش دیگر لون این میداد دست | * | لقمهی چندی در آمد ره ببست |
۱۹۶۱ | Q | بهرِ لُقمه گشته لُقْمانی گِرَو | * | وقتِ لقمانست ای ُلقمه بِرُو |
۱۹۶۱ | N | بهر لقمه گشته لقمانی گرو | * | وقت لقمان است ای لقمه برو |
۱۹۶۲ | Q | از هوای لُقمهٔ این خارخار | * | از کفِ لقمان همیجویید خار |
۱۹۶۲ | N | از هوای لقمهی این خار خار | * | از کف لقمان همیجویید خار |
۱۹۶۳ | Q | در کفِ او خار و سایهش نیز نیست | * | لیکتان از حرص آن تمییز نیست |
۱۹۶۳ | N | در کف او خار و سایهش نیز نیست | * | لیکتان از حرص آن تمییز نیست |
۱۹۶۴ | Q | خار دان آن را که خرما دیدهٔ | * | زانک بس نان کور و بس نادیدهٔ |
۱۹۶۴ | N | خار دان آن را که خرما دیدهای | * | ز آن که بس نان کور و بس نادیدهای |
۱۹۶۵ | Q | جانِ لُقمان که گلستانِ خداست | * | پایِ جانش خستهٔ خاری چراست |
۱۹۶۵ | N | جان لقمان که گلستان خداست | * | پای جانش خستهی خاری چراست |
۱۹۶۶ | Q | اُشتُر آمد این وجودِ خارخوار | * | مُصْطَفَیزادی بر این اُشتر سوار |
۱۹۶۶ | N | اشتر آمد این وجود خار خوار | * | مصطفی زادی بر این اشتر سوار |
۱۹۶۷ | Q | اُشترا تنگِ گُلی بر پُشتِ تُست | * | کز نسیمش در تو صد گُلزار رُست |
۱۹۶۷ | N | اشترا تنگ گلی بر پشت تست | * | کز نسیمش در تو صد گلزار رست |
۱۹۶۸ | Q | مَیْلِ تو سوی مُغیلانست و ریگ | * | تا چه گُل چینی ز خارِ مُردریگ |
۱۹۶۸ | N | میل تو سوی مغیلان است و ریگ | * | تا چه گل چینی ز خار مردهریگ |
۱۹۶۹ | Q | ای بگشته زین طلب از کو بکو | * | چند گویی کین گلستان کو و کو |
۱۹۶۹ | N | ای بگشته زین طلب از کو به کو | * | چند گویی کین گلستان کو و کو |
۱۹۷۰ | Q | پیش از آن کین خارِ پا بیرون کُنی | * | چشم تاریکست جَوَلان چون کُنی |
۱۹۷۰ | N | پیش از آن کین خار پا بیرون کنی | * | چشم تاریک است جولان چون کنی |
۱۹۷۱ | Q | آدمی کو مینگنجد در جهان | * | در سَرِ خاری همیگردد نهان |
۱۹۷۱ | N | آدمی کاو مینگنجد در جهان | * | در سر خاری همیگردد نهان |
۱۹۷۲ | Q | مُصطَفَی آمد که سازد هَمدَمی | * | کَلِّمِینی یا حُمَیْراء کَلِّمی |
۱۹۷۲ | N | مصطفی آمد که سازد هم دمی | * | کلمینی یا حمیراء کلمی |
۱۹۷۳ | Q | ای حُمَیْرا آتش اندر نِه تو نَعْل | * | تاز نَعْلِ تو شود این کوه لَعل |
۱۹۷۳ | N | ای حمیراء اندر آتش نه تو نعل | * | ناز نعل تو شود این کوه لعل |
۱۹۷۴ | Q | این حُمَیْرا لفظِ تأنیثست و جان | * | نامِ تأنیثش نهند این تازیان |
۱۹۷۴ | N | این حمیراء لفظ تانیث است و جان | * | نام تانیثاش نهند این تازیان |
۱۹۷۵ | Q | لیک از تأنیث جان را باک نیست | * | روح را با مرد و زن اِشراک نیست |
۱۹۷۵ | N | لیک از تانیث جان را باک نیست | * | روح را با مرد و زن اشراک نیست |
۱۹۷۶ | Q | از مونَّث وز مذکَّر برترست | * | این نه آن جانست کز خُشْک و تَرست |
۱۹۷۶ | N | از مونث وز مذکر برتر است | * | این نه آن جان است کز خشک و تر است |
۱۹۷۷ | Q | این نه آن جانست کافزاید ز نان | * | یا گهی باشد چُنین گاهی چنان |
۱۹۷۷ | N | این نه آن جان است کافزاید ز نان | * | یا گهی باشد چنین گاهی چنان |
۱۹۷۸ | Q | خوش کُنندهست و خوش و عَیْنِ خَوشی | * | بیخوشی نبود خوشی ای مَرْتَشی |
۱۹۷۸ | N | خوش کننده ست و خوش و عین خوشی | * | بیخوشی نبود خوشی ای مرتشی |
۱۹۷۹ | Q | چون تو شیرین از شَکَر باشی بود | * | کان شَکَر گاهی ز تو غایب شود |
۱۹۷۹ | N | چون تو شیرین از شکر باشی بود | * | کان شکر گاهی ز تو غایب شود |
۱۹۸۰ | Q | چون شَکَر گردی ز تأثیرِ وفا | * | پس شکَر کَیْ از شکَر باشد جدا |
۱۹۸۰ | N | چون شکر گردی ز تاثیر وفا | * | پس شکر کی از شکر باشد جدا |
۱۹۸۱ | Q | عاشق از خود چون غذا یابد رَحیق | * | عقل آن جا گُم شود گُم ای رفیق |
۱۹۸۱ | N | عاشق از خود چون غذا یابد رحیق | * | عقل آن جا گم شود گم ای رفیق |
۱۹۸۲ | Q | عقلِ جُزوی عشق را مُنکِر بود | * | گرچه بنْماید که صاحب سِر بود |
۱۹۸۲ | N | عقل جزوی عشق را منکر بود | * | گر چه بنماید که صاحب سر بود |
۱۹۸۳ | Q | زیرک و داناست امَّا نیست نیست | * | تا فرشته لا نشُد آهَرْمَنیست |
۱۹۸۳ | N | زیرک و داناست اما نیست نیست | * | تا فرشته لا نشد اهریمنی است |
۱۹۸۴ | Q | او بقَوْل و فعل یارِ ما بود | * | چون بحُکم حال آیی لا بود |
۱۹۸۴ | N | او به قول و فعل یار ما بود | * | چون به حکم حال آیی لا بود |
۱۹۸۵ | Q | لا بود چون او نشد از هست نیست | * | چونک طَوْعاً لا نشُد کُرْهاً بَسیست |
۱۹۸۵ | N | لا بود چون او نشد از هست نیست | * | چون که طوعا لا نشد کرها بسی است |
۱۹۸۶ | Q | جان کمالست و ندای او کمال | * | مُصْطَفَی گویان أَرِحْنا یا بِلال |
۱۹۸۶ | N | جان کمال است و ندای او کمال | * | مصطفی گویان ارحنا یا بلال |
۱۹۸۷ | Q | ای بلال اَفْراز بانگِ سِلْسِلَت | * | زان دمی کاندر دمیدم در دلت |
۱۹۸۷ | N | ای بلال افراز بانگ سلسلت | * | ز آن دمی کاندر دمیدم در دلت |
۱۹۸۸ | Q | زان دمی کآدم از آن مدهوش گشت | * | هوشِ اهلِ آسمان بیهوش گشت |
۱۹۸۸ | N | ز آن دمی کادم از آن مدهوش گشت | * | هوش اهل آسمان بیهوش گشت |
۱۹۸۹ | Q | مصطفی بیخویش شد ز آن خوب صوت | * | شد نمازش از شبِ تَعْریس فوت |
۱۹۸۹ | N | مصطفی بیخویش شد ز آن خوب صوت | * | شد نمازش از شب تعریس فوت |
۱۹۹۰ | Q | سَر از آن خوابِ مبارکِ برنداشت | * | تا نمازِ صبحدم آمد بچاشت |
۱۹۹۰ | N | سر از آن خواب مبارک بر نداشت | * | تا نماز صبحدم آمد به چاشت |
۱۹۹۱ | Q | در شبِ تعریس پیشِ آن عروس | * | یافت جانِ پاکِ ایشان دستْبوس |
۱۹۹۱ | N | در شب تعریس پیش آن عروس | * | یافت جان پاک ایشان دستبوس |
۱۹۹۲ | Q | عشق و جان هَر دُو نهانند و ستیر | * | گر عروسش خواندهام عیبی مگیر |
۱۹۹۲ | N | عشق و جان هر دو نهانند و ستیر | * | گر عروسش خواندهام عیبی مگیر |
۱۹۹۳ | Q | از ملولی یار خامُش کردمی | * | گر هَمُو مُهلت بدادی یکدمی |
۱۹۹۳ | N | از ملولی یار خامش کردمی | * | گر همو مهلت بدادی یک دمی |
۱۹۹۴ | Q | لیک میگوید بگو هین عیب نیست | * | جز تقاضای قضای غیب نیست |
۱۹۹۴ | N | لیک میگوید بگو هین عیب نیست | * | جز تقاضای قضای غیب نیست |
۱۹۹۵ | Q | عیب باشد کو نبیند جز که عیب | * | عیب کَی بیند روانِ پاکِ غیب |
۱۹۹۵ | N | عیب باشد کاو نبیند جز که عیب | * | عیب کی بیند روان پاک غیب |
۱۹۹۶ | Q | عیب شد نِسْبت بمخلوقِ جهول | * | نی بنِسبَت با خداوندِ قَبول |
۱۹۹۶ | N | عیب شد نسبت به مخلوق جهول | * | نی به نسبت با خداوند قبول |
۱۹۹۷ | Q | کفر هم نسبت به خالق حِکمتست | * | چون بما نِسبت کنی کفر آفتست |
۱۹۹۷ | N | کفر هم نسبت به خالق حکمت است | * | چون به ما نسبت کنی کفر آفت است |
۱۹۹۸ | Q | ور یکی عیبی بود با صد حیات | * | بر مثالِ چوب باشد در نبات |
۱۹۹۸ | N | ور یکی عیبی بود با صد حیات | * | بر مثال چوب باشد در نبات |
۱۹۹۹ | Q | در ترازو هر دو را یکسان کَشند | * | زانک آن هر دو چو جسم و جان خَوشند |
۱۹۹۹ | N | در ترازو هر دو را یکسان کشند | * | ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند |
۲۰۰۰ | Q | پس بزرگان این نگفتند از گزاف | * | جسمِ پاکان عینِ جان افتاد صاف |
۲۰۰۰ | N | پس بزرگان این نگفتند از گزاف | * | جسم پاکان عین جان افتاد صاف |
۲۰۰۱ | Q | گفتشان و نَفْسشان و نقششان | * | جمله جانِ مطلق آمد بینشان |
۲۰۰۱ | N | گفتشان و نفسشان و نقششان | * | جمله جان مطلق آمد بینشان |
۲۰۰۲ | Q | جانِ دشمن دارشان جسمست صرف | * | چون زِ یاد از نَرْد او اِسمست صرف |
۲۰۰۲ | N | جان دشمن دارشان جسم است صرف | * | چون زیاد از نرد او اسم است صرف |
۲۰۰۳ | Q | آن بخاک اندر شد و کُل خاک شد | * | وین نمک اندر شد و کُل پاک شد |
۲۰۰۳ | N | آن به خاک اندر شد و کل خاک شد | * | وین نمک اندر شد و کل پاک شد |
۲۰۰۴ | Q | آن نمک کز وی محمَّد اَمْلَحست | * | زان حدیثِ با نمک او اَفصَحست |
۲۰۰۴ | N | آن نمک کز وی محمد املح است | * | ز آن حدیث با نمک او افصح است |
۲۰۰۵ | Q | این نمک باقیست از میراث او | * | با تُوَند آن وارثانِ او بجو |
۲۰۰۵ | N | این نمک باقی است از میراث او | * | با تواند آن وارثان او بجو |
۲۰۰۶ | Q | پیشِ تو شِسَته ترا خود پیش کُو | * | پیشِ هستت جانِ پیشاندیش کُو |
۲۰۰۶ | N | پیش تو شسته ترا خود پیش کو | * | پیش هستت جان پیش اندیش کو |
۲۰۰۷ | Q | گر تو خود را پیش و پس داری گمان | * | بستهٔ جسمی و محرومی ز جان |
۲۰۰۷ | N | گر تو خود را پیش و پس داری گمان | * | بستهی جسمی و محرومی ز جان |
۲۰۰۸ | Q | زیر و بالا پیش و پَس وصفِ تنست | * | بیجهتها ذاتِ جانِ روشنست |
۲۰۰۸ | N | زیر و بالا پیش و پس وصف تن است | * | بیجهت آن ذات جان روشن است |
۲۰۰۹ | Q | برگشا از نورِ پاکِ شه نظَرْ | * | تا نپنداری تو چون کوته نظرْ |
۲۰۰۹ | N | بر گشا از نور پاک شه نظر | * | تا نپنداری تو چون کوته نظر |
۲۰۱۰ | Q | که همینی در غم و شادی و بَس | * | ای عدم کو مر عدم را پیش و پَس |
۲۰۱۰ | N | که همینی در غم و شادی و بس | * | ای عدم کو مر عدم را پیش و پس |
۲۰۱۱ | Q | روزِ بارانست میرَوْ تا بشَب | * | نه ازین باران از آن بارانِ رَب |
۲۰۱۱ | N | روز باران است میرو تا به شب | * | نی از این باران از آن باران رب |