vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1095

در بيان اين حديث که إِنَّ لِرَبِّکُم في أَيّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ أَلا فَتَعرَّ ضُوا لها
۱۹۵۱Qگفت پیغامبر که نَفْحتهای حق * اندر این ایَّام می‌آرد سبَق
۱۹۵۱Nگفت پیغمبر که نفحتهای حق * اندر این ایام می‌آرد سبق
۱۹۵۲Qگوش و هُش دارید این اوقات را * در رُبایید این چنین نَفْحات را
۱۹۵۲Nگوش و هش دارید این اوقات را * در ربایید این چنین نفحات را
۱۹۵۳Qنفحه آمد مر شما را دید و رفت * هر کرا می خواست جان بخشید و رفت
۱۹۵۳Nنفحه آمد مر شما را دید و رفت * هر که را که خواست جان بخشید و رفت
۱۹۵۴Qنفحهٔ دیگر رسید آگاه باش * تا ازین هم وا نمانی خواجه‌تاش
۱۹۵۴Nنفحه‌ی دیگر رسید آگاه باش * تا از این هم وانمانی خواجه‌تاش
۱۹۵۵Qجانِ ناری یافت از وی انطِفا * مُرده پوشید از بقای او قَبا
۱۹۵۵Nجان ناری یافت از وی انطفا * مرده پوشید از بقای او قبا
۱۹۵۶Qتازگی و جُنْبِشِ طوبیست این * همچو جُنبشهای حیوان نیست این
۱۹۵۶Nتازگی و جنبش طوبی است این * همچو جنبشهای حیوان نیست این
۱۹۵۷Qگر در افتد در زمین و آسمان * زَهْرَه‌هاشان آب گردد در زمان
۱۹۵۷Nگر در افتد در زمین و آسمان * زهره‌هاشان آب گردد در زمان
۱۹۵۸Qخود ز بیمِ این دَم بی‌مُنْتَها * باز خوان‌ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها
۱۹۵۸Nخود ز بیم این دم بی‌منتها * باز خوان‌ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها
۱۹۵۹Qورنه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بُدی * گرنه از بیمش دلِ کُه خون شدی
۱۹۵۹Nور نه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بدی * گرنه از بیمش دل که خون شدی
۱۹۶۰Qدوش دیگر لَون این می‌داد دست * لقمهٔ چندی در آمد ره ببست
۱۹۶۰Nدوش دیگر لون این می‌داد دست * لقمه‌ی چندی در آمد ره ببست
۱۹۶۱Qبهرِ لُقمه گشته لُقْمانی گِرَو * وقتِ لقمانست ای ُلقمه بِرُو
۱۹۶۱Nبهر لقمه گشته لقمانی گرو * وقت لقمان است ای لقمه برو
۱۹۶۲Qاز هوای لُقمهٔ این خارخار * از کفِ لقمان همی‌جویید خار
۱۹۶۲Nاز هوای لقمه‌ی این خار خار * از کف لقمان همی‌جویید خار
۱۹۶۳Qدر کفِ او خار و سایه‌ش نیز نیست * لیکتان از حرص آن تمییز نیست
۱۹۶۳Nدر کف او خار و سایه‌ش نیز نیست * لیکتان از حرص آن تمییز نیست
۱۹۶۴Qخار دان آن را که خرما دیده‌ٔ * زانک بس نان کور و بس نادیده‌ٔ
۱۹۶۴Nخار دان آن را که خرما دیده‌ای * ز آن که بس نان کور و بس نادیده‌ای
۱۹۶۵Qجانِ لُقمان که گلستانِ خداست * پایِ جانش خستهٔ خاری چراست
۱۹۶۵Nجان لقمان که گلستان خداست * پای جانش خسته‌ی خاری چراست
۱۹۶۶Qاُشتُر آمد این وجودِ خارخوار * مُصْطَفَی‌زادی بر این اُشتر سوار
۱۹۶۶Nاشتر آمد این وجود خار خوار * مصطفی زادی بر این اشتر سوار
۱۹۶۷Qاُشترا تنگِ گُلی بر پُشتِ تُست * کز نسیمش در تو صد گُلزار رُست
۱۹۶۷Nاشترا تنگ گلی بر پشت تست * کز نسیمش در تو صد گلزار رست
۱۹۶۸Qمَیْلِ تو سوی مُغیلانست و ریگ * تا چه گُل چینی ز خارِ مُرد‌ریگ
۱۹۶۸Nمیل تو سوی مغیلان است و ریگ * تا چه گل چینی ز خار مرده‌ریگ
۱۹۶۹Qای بگشته زین طلب از کو بکو * چند گویی کین گلستان کو و کو
۱۹۶۹Nای بگشته زین طلب از کو به کو * چند گویی کین گلستان کو و کو
۱۹۷۰Qپیش از آن کین خارِ پا بیرون کُنی * چشم تاریکست جَوَلان چون کُنی
۱۹۷۰Nپیش از آن کین خار پا بیرون کنی * چشم تاریک است جولان چون کنی
۱۹۷۱Qآدمی کو می‌نگنجد در جهان * در سَرِ خاری همی‌گردد نهان
۱۹۷۱Nآدمی کاو می‌نگنجد در جهان * در سر خاری همی‌گردد نهان
۱۹۷۲Qمُصطَفَی آمد که سازد هَمدَمی * کَلِّمِینی یا حُمَیْراء کَلِّمی
۱۹۷۲Nمصطفی آمد که سازد هم دمی * کلمینی یا حمیراء کلمی
۱۹۷۳Qای حُمَیْرا آتش اندر نِه تو نَعْل * تاز نَعْلِ تو شود این کوه لَعل
۱۹۷۳Nای حمیراء اندر آتش نه تو نعل * ناز نعل تو شود این کوه لعل
۱۹۷۴Qاین حُمَیْرا لفظِ تأنیثست و جان * نامِ تأنیثش نهند این تازیان
۱۹۷۴Nاین حمیراء لفظ تانیث است و جان * نام تانیث‌اش نهند این تازیان
۱۹۷۵Qلیک از تأنیث جان را باک نیست * روح را با مرد و زن اِشراک نیست
۱۹۷۵Nلیک از تانیث جان را باک نیست * روح را با مرد و زن اشراک نیست
۱۹۷۶Qاز مونَّث وز مذکَّر برترست * این نه آن جانست کز خُشْک و تَرست
۱۹۷۶Nاز مونث وز مذکر برتر است * این نه آن جان است کز خشک و تر است
۱۹۷۷Qاین نه آن جانست کافزاید ز نان * یا گهی باشد چُنین گاهی چنان
۱۹۷۷Nاین نه آن جان است کافزاید ز نان * یا گهی باشد چنین گاهی چنان
۱۹۷۸Qخوش کُننده‌ست و خوش و عَیْنِ خَوشی * بی‌خوشی نبود خوشی ای مَرْتَشی
۱۹۷۸Nخوش کننده ست و خوش و عین خوشی * بی‌خوشی نبود خوشی ای مرتشی
۱۹۷۹Qچون تو شیرین از شَکَر باشی بود * کان شَکَر گاهی ز تو غایب شود
۱۹۷۹Nچون تو شیرین از شکر باشی بود * کان شکر گاهی ز تو غایب شود
۱۹۸۰Qچون شَکَر گردی ز تأثیرِ وفا * پس شکَر کَیْ از شکَر باشد جدا
۱۹۸۰Nچون شکر گردی ز تاثیر وفا * پس شکر کی از شکر باشد جدا
۱۹۸۱Qعاشق از خود چون غذا یابد رَحیق * عقل آن جا گُم شود گُم ای رفیق
۱۹۸۱Nعاشق از خود چون غذا یابد رحیق * عقل آن جا گم شود گم ای رفیق
۱۹۸۲Qعقلِ جُزوی عشق را مُنکِر بود * گرچه بنْماید که صاحب سِر بود
۱۹۸۲Nعقل جزوی عشق را منکر بود * گر چه بنماید که صاحب سر بود
۱۹۸۳Qزیرک و داناست امَّا نیست نیست * تا فرشته لا نشُد آهَرْمَنیست
۱۹۸۳Nزیرک و داناست اما نیست نیست * تا فرشته لا نشد اهریمنی است
۱۹۸۴Qاو بقَوْل و فعل یارِ ما بود * چون بحُکم حال آیی لا بود
۱۹۸۴Nاو به قول و فعل یار ما بود * چون به حکم حال آیی لا بود
۱۹۸۵Qلا بود چون او نشد از هست نیست * چونک طَوْعاً لا نشُد کُرْهاً بَسیست
۱۹۸۵Nلا بود چون او نشد از هست نیست * چون که طوعا لا نشد کرها بسی است
۱۹۸۶Qجان کمالست و ندای او کمال * مُصْطَفَی گویان أَرِحْنا یا بِلال
۱۹۸۶Nجان کمال است و ندای او کمال * مصطفی گویان ارحنا یا بلال
۱۹۸۷Qای بلال اَفْراز بانگِ سِلْسِلَت * زان دمی کاندر دمیدم در دلت
۱۹۸۷Nای بلال افراز بانگ سلسلت * ز آن دمی کاندر دمیدم در دلت
۱۹۸۸Qزان دمی کآدم از آن مدهوش گشت * هوشِ اهلِ آسمان بی‌هوش گشت
۱۹۸۸Nز آن دمی کادم از آن مدهوش گشت * هوش اهل آسمان بی‌هوش گشت
۱۹۸۹Qمصطفی بی‌خویش شد ز آن خوب صوت * شد نمازش از شبِ تَعْریس فوت
۱۹۸۹Nمصطفی بی‌خویش شد ز آن خوب صوت * شد نمازش از شب تعریس فوت
۱۹۹۰Qسَر از آن خوابِ مبارکِ برنداشت * تا نمازِ صبحدم آمد بچاشت
۱۹۹۰Nسر از آن خواب مبارک بر نداشت * تا نماز صبحدم آمد به چاشت
۱۹۹۱Qدر شبِ تعریس پیشِ آن عروس * یافت جانِ پاکِ ایشان دستْبوس
۱۹۹۱Nدر شب تعریس پیش آن عروس * یافت جان پاک ایشان دستبوس
۱۹۹۲Qعشق و جان هَر دُو نهانند و ستیر * گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر
۱۹۹۲Nعشق و جان هر دو نهانند و ستیر * گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر
۱۹۹۳Qاز ملولی یار خامُش کردمی * گر هَمُو مُهلت بدادی یکدمی
۱۹۹۳Nاز ملولی یار خامش کردمی * گر همو مهلت بدادی یک دمی
۱۹۹۴Qلیک می‌گوید بگو هین عیب نیست * جز تقاضای قضای غیب نیست
۱۹۹۴Nلیک می‌گوید بگو هین عیب نیست * جز تقاضای قضای غیب نیست
۱۹۹۵Qعیب باشد کو نبیند جز که عیب * عیب کَی بیند روانِ پاکِ غیب
۱۹۹۵Nعیب باشد کاو نبیند جز که عیب * عیب کی بیند روان پاک غیب
۱۹۹۶Qعیب شد نِسْبت بمخلوقِ جهول * نی بنِسبَت با خداوندِ قَبول
۱۹۹۶Nعیب شد نسبت به مخلوق جهول * نی به نسبت با خداوند قبول
۱۹۹۷Qکفر هم نسبت به خالق حِکمتست * چون بما نِسبت کنی کفر آفتست
۱۹۹۷Nکفر هم نسبت به خالق حکمت است * چون به ما نسبت کنی کفر آفت است
۱۹۹۸Qور یکی عیبی بود با صد حیات * بر مثالِ چوب باشد در نبات
۱۹۹۸Nور یکی عیبی بود با صد حیات * بر مثال چوب باشد در نبات
۱۹۹۹Qدر ترازو هر دو را یکسان کَشند * زانک آن هر دو چو جسم و جان خَوشند
۱۹۹۹Nدر ترازو هر دو را یکسان کشند * ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند
۲۰۰۰Qپس بزرگان این نگفتند از گزاف * جسمِ پاکان عینِ جان افتاد صاف
۲۰۰۰Nپس بزرگان این نگفتند از گزاف * جسم پاکان عین جان افتاد صاف
۲۰۰۱Qگفتشان و نَفْسشان و نقششان * جمله جانِ مطلق آمد بی‌نشان
۲۰۰۱Nگفتشان و نفسشان و نقششان * جمله جان مطلق آمد بی‌نشان
۲۰۰۲Qجانِ دشمن دارشان جسمست صرف * چون زِ یاد از نَرْد او اِسمست صرف
۲۰۰۲Nجان دشمن دارشان جسم است صرف * چون زیاد از نرد او اسم است صرف
۲۰۰۳Qآن بخاک اندر شد و کُل خاک شد * وین نمک اندر شد و کُل پاک شد
۲۰۰۳Nآن به خاک اندر شد و کل خاک شد * وین نمک اندر شد و کل پاک شد
۲۰۰۴Qآن نمک کز وی محمَّد اَمْلَحست * زان حدیثِ با نمک او اَفصَحست
۲۰۰۴Nآن نمک کز وی محمد املح است * ز آن حدیث با نمک او افصح است
۲۰۰۵Qاین نمک باقیست از میراث او * با تُوَند آن وارثانِ او بجو
۲۰۰۵Nاین نمک باقی است از میراث او * با تواند آن وارثان او بجو
۲۰۰۶Qپیشِ تو شِسَته ترا خود پیش کُو * پیشِ هستت جانِ پیش‌اندیش کُو
۲۰۰۶Nپیش تو شسته ترا خود پیش کو * پیش هستت جان پیش اندیش کو
۲۰۰۷Qگر تو خود را پیش و پس داری گمان * بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
۲۰۰۷Nگر تو خود را پیش و پس داری گمان * بسته‌ی جسمی و محرومی ز جان
۲۰۰۸Qزیر و بالا پیش و پَس وصفِ تنست * بی‌جهتها ذاتِ جانِ روشنست
۲۰۰۸Nزیر و بالا پیش و پس وصف تن است * بی‌جهت آن ذات جان روشن است
۲۰۰۹Qبرگشا از نورِ پاکِ شه نظَرْ * تا نپنداری تو چون کوته نظرْ
۲۰۰۹Nبر گشا از نور پاک شه نظر * تا نپنداری تو چون کوته نظر
۲۰۱۰Qکه همینی در غم و شادی و بَس * ای عدم کو مر عدم را پیش و پَس
۲۰۱۰Nکه همینی در غم و شادی و بس * ای عدم کو مر عدم را پیش و پس
۲۰۱۱Qروزِ بارانست می‌رَوْ تا بشَب * نه ازین باران از آن بارانِ رَب
۲۰۱۱Nروز باران است می‌رو تا به شب * نی از این باران از آن باران رب