block:1093
۱۸۷۸ | Q | این همه گفتیم لیک اندر بَسیچ | * | بیعنایاتِ خدا هیچیم هیچ |
۱۸۷۸ | N | این همه گفتیم لیک اندر بسیچ | * | بیعنایات خدا هیچیم هیچ |
۱۸۷۹ | Q | بیعنایاتِ حق و خاصّانِ حق | * | گر مَلَک باشد سیاهَستش ورق |
۱۸۷۹ | N | بیعنایات حق و خاصان حق | * | گر ملک باشد سیاه استش ورق |
۱۸۸۰ | Q | ای خدا ای فضلِ تو حاجت روا | * | با تو یادِ هیچ کس نبْود روا |
۱۸۸۰ | N | ای خدا ای فضل تو حاجت روا | * | با تو یاد هیچ کس نبود روا |
۱۸۸۱ | Q | این قَدَر اِرشاد تو بخشیدهٔ | * | تا بدین بَس عیبِ ما پوشیدهٔ |
۱۸۸۱ | N | این قدر ارشاد تو بخشیدهای | * | تا بدین بس عیب ما پوشیدهای |
۱۸۸۲ | Q | قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش | * | مُتَّصل گردان بدریاهای خویش |
۱۸۸۲ | N | قطرهای دانش که بخشیدی ز پیش | * | متصل گردان به دریاهای خویش |
۱۸۸۳ | Q | قطرهٔ عِلمست اندر جانِ من | * | وا رَهانش از هوا وز خاکِ تن |
۱۸۸۳ | N | قطرهای علم است اندر جان من | * | وارهانش از هوا وز خاک تن |
۱۸۸۴ | Q | پیش از آن کین خاکها خَسْفش کنند | * | پیش از آن کین بادها نَشْفش کنند |
۱۸۸۴ | N | پیش از آن کاین خاکها خسفش کنند | * | پیش از آن کاین بادها نشفش کنند |
۱۸۸۵ | Q | گرچه چون نَشْفش کند تو قادری | * | کِش ازیشان وا ستانی وا خَری |
۱۸۸۵ | N | گر چه چون نشفش کند تو قادری | * | کش از ایشان واستانی واخری |
۱۸۸۶ | Q | قطرهٔ کو در هوا شد یا که ریخت | * | از خزینهٔ قدرت تو کَیْ گریخت |
۱۸۸۶ | N | قطرهای کاو در هوا شد یا که ریخت | * | از خزینهی قدرت تو کی گریخت |
۱۸۸۷ | Q | گر در آید در عدم یا صد عدَم | * | چون بخوانیش او کند از سَر قَدَم |
۱۸۸۷ | N | گر در آید در عدم یا صد عدم | * | چون بخوانیش او کند از سر قدم |
۱۸۸۸ | Q | صد هزاران ضِدّ ضِد را میکُشد | * | بازشان حکمِ تو بیرون میکَشد |
۱۸۸۸ | N | صد هزاران ضد ضد را میکشد | * | بازشان حکم تو بیرون میکشد |
۱۸۸۹ | Q | از عدمها سوی هستی هر زمان | * | هست یا رب کاروان در کاروان |
۱۸۸۹ | N | از عدمها سوی هستی هر زمان | * | هست یا رب کاروان در کاروان |
۱۸۹۰ | Q | خاصّه هر شب جملهٔ افکار و عُقول | * | نیست گردد غرق در بحرِ نُغُول |
۱۸۹۰ | N | خاصه هر شب جمله افکار و عقول | * | نیست گردد غرق در بحر نغول |
۱۸۹۱ | Q | باز وقتِ صبح آن اللَّهیان | * | بر زَنند از بحر سَرْ چون ماهیان |
۱۸۹۱ | N | باز وقت صبح آن اللهیان | * | بر زنند از بحر سر چون ماهیان |
۱۸۹۲ | Q | در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ | * | از هزیمت رفته در دریای مرگ |
۱۸۹۲ | N | در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ | * | از هزیمت رفته در دریای مرگ |
۱۸۹۳ | Q | زاغ پوشیده سِیَه چون نوحهگر | * | در گلسْتان نوحه کرده بر خُضَر |
۱۸۹۳ | N | زاغ پوشیده سیه چون نوحهگر | * | در گلستان نوحه کرده بر خضر |
۱۸۹۴ | Q | باز فرمان آید از سالارِ دِه | * | مر عدم را کانچ خوردی باز دِه |
۱۸۹۴ | N | باز فرمان آید از سالار ده | * | مر عدم را کانچه خوردی باز ده |
۱۸۹۵ | Q | آنچ خوردی وا ده ای مرگِ سیاه | * | از نبات و دارو و بَرگ و گیاه |
۱۸۹۵ | N | آن چه خوردی واده ای مرگ سیاه | * | از نبات و دارو و برگ و گیاه |
۱۸۹۶ | Q | ای برادر عقل یکدم با خود آر | * | دَم بدَم در تو خزانست و بهار |
۱۸۹۶ | N | ای برادر عقل یک دم با خود آر | * | دم به دم در تو خزان است و بهار |
۱۸۹۷ | Q | باغِ دل را سبز و ترّ و تازه بین | * | پُر ز غُنچه و وَرد و سَرو و یاسمین |
۱۸۹۷ | N | باغ دل را سبز و تر و تازه بین | * | پر ز غنچهی ورد و سرو و یاسمین |
۱۸۹۸ | Q | زانُبهی برگ پنهان گشته شاخ | * | زانُبهی گل نهان صحرا و کاخ |
۱۸۹۸ | N | ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ | * | ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ |
۱۸۹۹ | Q | این سخنهایی که از عقلِ کُلست | * | بویِ آن گُلزار و سرو و سُنبلَست |
۱۸۹۹ | N | این سخنهایی که از عقل کل است | * | بوی آن گلزار و سرو و سنبل است |
۱۹۰۰ | Q | بوی گُل دیدی که آنجا گُل نبود | * | جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود |
۱۹۰۰ | N | بوی گل دیدی که آن جا گل نبود | * | جوش مل دیدی که آن جا مل نبود |
۱۹۰۱ | Q | بو قلاووزست و رَهْبَر مر ترا | * | میبرد تا خُلد و کَوْثَر مر ترا |
۱۹۰۱ | N | بو قلاووز است و رهبر مر ترا | * | میبرد تا خلد و کوثر مر ترا |
۱۹۰۲ | Q | بو دوای چشم باشد نورساز | * | شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز |
۱۹۰۲ | N | بو دوای چشم باشد نور ساز | * | شد ز بویی دیدهی یعقوب باز |
۱۹۰۳ | Q | بویِ بَد مر دیده را تاری کند | * | بویِ یوسف دیده را یاری کند |
۱۹۰۳ | N | بوی بد مر دیده را تاری کند | * | بوی یوسف دیده را یاری کند |
۱۹۰۴ | Q | تو که یوسف نیستی یعقوب باش | * | همچو او با گریه و آشوب باش |
۱۹۰۴ | N | تو که یوسف نیستی یعقوب باش | * | همچو او با گریه و آشوب باش |
۱۹۰۵ | Q | بشنو این پند از حکیمِ غزنوی | * | تا بیابی در تنِ کُهنه نَوی |
۱۹۰۵ | N | بشنو این پند از حکیم غزنوی | * | تا بیابی در تن کهنه نوی |
۱۹۰۶ | Q | ناز را رویی بباید همچو وَرْد | * | چون نداری گِردِ بَدخویی مگرد |
۱۹۰۶ | N | ناز را رویی بباید همچو ورد | * | چون نداری گرد بد خویی مگرد |
۱۹۰۷ | Q | زشت باشد رویِ نازیبا و ناز | * | سخت باشد چشمِ نابینا و درد |
۱۹۰۷ | N | زشت باشد روی نازیبا و ناز | * | سخت باشد چشم نابینا و درد |
۱۹۰۸ | Q | پیشِ یوسف نازشِ و خوبی مکن | * | جز نیاز و آهِ یعقوبی مکن |
۱۹۰۸ | N | پیش یوسف نازش و خوبی مکن | * | جز نیاز و آه یعقوبی مکن |
۱۹۰۹ | Q | معنی مردن ز طوطی بُد نیاز | * | در نیاز و فقر خود را مرده ساز |
۱۹۰۹ | N | معنی مردن ز طوطی بد نیاز | * | در نیاز و فقر خود را مرده ساز |
۱۹۱۰ | Q | تا دمِ عیسی ترا زنده کند | * | همچو خویشت خوب و فرخنده کند |
۱۹۱۰ | N | تا دم عیسی ترا زنده کند | * | همچو خویشت خوب و فرخنده کند |
۱۹۱۱ | Q | از بهاران کَی شود سرسبز سنگ | * | خاک شو تا گُل برویی رنگ رنگ |
۱۹۱۱ | N | از بهاران کی شود سر سبز سنگ | * | خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ |
۱۹۱۲ | Q | سالها تو سنگ بودی دل خراش | * | آزمون را یک زمانی خاک باش |
۱۹۱۲ | N | سالها تو سنگ بودی دل خراش | * | آزمون را یک زمانی خاک باش |