vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1093

تفسير ما شآءَ اَللهُ کَانَ
۱۸۷۸Qاین همه گفتیم لیک اندر بَسیچ * بی‌عنایاتِ خدا هیچیم هیچ
۱۸۷۸Nاین همه گفتیم لیک اندر بسیچ * بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ
۱۸۷۹Qبی‌عنایاتِ حق و خاصّانِ حق * گر مَلَک باشد سیاهَستش ورق
۱۸۷۹Nبی‌عنایات حق و خاصان حق * گر ملک باشد سیاه استش ورق
۱۸۸۰Qای خدا ای فضلِ تو حاجت روا * با تو یادِ هیچ کس نبْود روا
۱۸۸۰Nای خدا ای فضل تو حاجت روا * با تو یاد هیچ کس نبود روا
۱۸۸۱Qاین قَدَر اِرشاد تو بخشیدهٔ * تا بدین بَس عیبِ ما پوشیدهٔ
۱۸۸۱Nاین قدر ارشاد تو بخشیده‌ای * تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای
۱۸۸۲Qقطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش * مُتَّصل گردان بدریاهای خویش
۱۸۸۲Nقطره‌ای دانش که بخشیدی ز پیش * متصل گردان به دریاهای خویش
۱۸۸۳Qقطرهٔ عِلمست اندر جانِ من * وا رَهانش از هوا وز خاکِ تن
۱۸۸۳Nقطره‌ای علم است اندر جان من * وارهانش از هوا وز خاک تن
۱۸۸۴Qپیش از آن کین خاکها خَسْفش کنند * پیش از آن کین بادها نَشْفش کنند
۱۸۸۴Nپیش از آن کاین خاکها خسفش کنند * پیش از آن کاین بادها نشفش کنند
۱۸۸۵Qگرچه چون نَشْفش کند تو قادری * کِش ازیشان وا ستانی وا خَری
۱۸۸۵Nگر چه چون نشفش کند تو قادری * کش از ایشان واستانی واخری
۱۸۸۶Qقطرهٔ کو در هوا شد یا که ریخت * از خزینهٔ قدرت تو کَیْ گریخت
۱۸۸۶Nقطره‌ای کاو در هوا شد یا که ریخت * از خزینه‌ی قدرت تو کی گریخت
۱۸۸۷Qگر در آید در عدم یا صد عدَم * چون بخوانیش او کند از سَر قَدَم
۱۸۸۷Nگر در آید در عدم یا صد عدم * چون بخوانیش او کند از سر قدم
۱۸۸۸Qصد هزاران ضِدّ ضِد را می‌کُشد * بازشان حکمِ تو بیرون می‌کَشد
۱۸۸۸Nصد هزاران ضد ضد را می‌کشد * بازشان حکم تو بیرون می‌کشد
۱۸۸۹Qاز عدمها سوی هستی هر زمان * هست یا رب کاروان در کاروان
۱۸۸۹Nاز عدمها سوی هستی هر زمان * هست یا رب کاروان در کاروان
۱۸۹۰Qخاصّه هر شب جملهٔ افکار و عُقول * نیست گردد غرق در بحرِ نُغُول
۱۸۹۰Nخاصه هر شب جمله افکار و عقول * نیست گردد غرق در بحر نغول
۱۸۹۱Qباز وقتِ صبح آن اللَّهیان * بر زَنند از بحر سَرْ چون ماهیان
۱۸۹۱Nباز وقت صبح آن اللهیان * بر زنند از بحر سر چون ماهیان
۱۸۹۲Qدر خزان آن صد هزاران شاخ و برگ * از هزیمت رفته در دریای مرگ
۱۸۹۲Nدر خزان آن صد هزاران شاخ و برگ * از هزیمت رفته در دریای مرگ
۱۸۹۳Qزاغ پوشیده سِیَه چون نوحه‌گر * در گلسْتان نوحه کرده بر خُضَر
۱۸۹۳Nزاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر * در گلستان نوحه کرده بر خضر
۱۸۹۴Qباز فرمان آید از سالارِ دِه * مر عدم را کانچ خوردی باز دِه
۱۸۹۴Nباز فرمان آید از سالار ده * مر عدم را کانچه خوردی باز ده
۱۸۹۵Qآنچ خوردی وا ده ای مرگِ سیاه * از نبات و دارو و بَرگ و گیاه
۱۸۹۵Nآن چه خوردی واده ای مرگ سیاه * از نبات و دارو و برگ و گیاه
۱۸۹۶Qای برادر عقل یکدم با خود آر * دَم بدَم در تو خزانست و بهار
۱۸۹۶Nای برادر عقل یک دم با خود آر * دم به دم در تو خزان است و بهار
۱۸۹۷Qباغِ دل را سبز و ترّ و تازه بین * پُر ز غُنچه‌ و وَرد و سَرو و یاسمین
۱۸۹۷Nباغ دل را سبز و تر و تازه بین * پر ز غنچه‌ی ورد و سرو و یاسمین
۱۸۹۸Qزانُبهی برگ پنهان گشته شاخ * زانُبهی گل نهان صحرا و کاخ
۱۸۹۸Nز انبهی برگ پنهان گشته شاخ * ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
۱۸۹۹Qاین سخنهایی که از عقلِ کُلست * بویِ آن گُلزار و سرو و سُنبلَست
۱۸۹۹Nاین سخنهایی که از عقل کل است * بوی آن گلزار و سرو و سنبل است
۱۹۰۰Qبوی گُل دیدی که آنجا گُل نبود * جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود
۱۹۰۰Nبوی گل دیدی که آن جا گل نبود * جوش مل دیدی که آن جا مل نبود
۱۹۰۱Qبو قلاووزست و رَهْبَر مر ترا * می‌برد تا خُلد و کَوْثَر مر ترا
۱۹۰۱Nبو قلاووز است و رهبر مر ترا * می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا
۱۹۰۲Qبو دوای چشم باشد نورساز * شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز
۱۹۰۲Nبو دوای چشم باشد نور ساز * شد ز بویی دیده‌ی یعقوب باز
۱۹۰۳Qبویِ بَد مر دیده را تاری کند * بویِ یوسف دیده را یاری کند
۱۹۰۳Nبوی بد مر دیده را تاری کند * بوی یوسف دیده را یاری کند
۱۹۰۴Qتو که یوسف نیستی یعقوب باش * همچو او با گریه و آشوب باش
۱۹۰۴Nتو که یوسف نیستی یعقوب باش * همچو او با گریه و آشوب باش
۱۹۰۵Qبشنو این پند از حکیمِ غزنوی * تا بیابی در تنِ کُهنه نَوی
۱۹۰۵Nبشنو این پند از حکیم غزنوی * تا بیابی در تن کهنه نوی
۱۹۰۶Qناز را رویی بباید همچو وَرْد * چون نداری گِردِ بَدخویی مگرد
۱۹۰۶Nناز را رویی بباید همچو ورد * چون نداری گرد بد خویی مگرد
۱۹۰۷Qزشت باشد رویِ نازیبا و ناز * سخت باشد چشمِ نابینا و درد
۱۹۰۷Nزشت باشد روی نازیبا و ناز * سخت باشد چشم نابینا و درد
۱۹۰۸Qپیشِ یوسف نازشِ و خوبی مکن * جز نیاز و آهِ یعقوبی مکن
۱۹۰۸Nپیش یوسف نازش و خوبی مکن * جز نیاز و آه یعقوبی مکن
۱۹۰۹Qمعنی مردن ز طوطی بُد نیاز * در نیاز و فقر خود را مرده ساز
۱۹۰۹Nمعنی مردن ز طوطی بد نیاز * در نیاز و فقر خود را مرده ساز
۱۹۱۰Qتا دمِ عیسی ترا زنده کند * همچو خویشت خوب و فرخنده کند
۱۹۱۰Nتا دم عیسی ترا زنده کند * همچو خویشت خوب و فرخنده کند
۱۹۱۱Qاز بهاران کَی شود سرسبز سنگ * خاک شو تا گُل برویی رنگ رنگ
۱۹۱۱Nاز بهاران کی شود سر سبز سنگ * خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
۱۹۱۲Qسالها تو سنگ بودی دل خراش * آزمون را یک زمانی خاک باش
۱۹۱۲Nسالها تو سنگ بودی دل خراش * آزمون را یک زمانی خاک باش