vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1086

باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان
۱۶۴۹Qکرد بازرگان تجارت را تمام * باز آمد سوی منزلِ دوستکام
۱۶۴۹Nکرد بازرگان تجارت را تمام * باز آمد سوی منزل دوست کام
۱۶۵۰Qهر غلامی را بیاورد ارمغان * هر کنیزک را ببخشید او نشان
۱۶۵۰Nهر غلامی را بیاورد ارمغان * هر کنیزک را ببخشید او نشان
۱۶۵۱Qگفت طوطی ارمغانِ بنده کو * آنچ دیدی و آنچ گفتی باز گو
۱۶۵۱Nگفت طوطی ارمغان بنده کو * آن چه دیدی و آن چه گفتی باز گو
۱۶۵۲Qگفت نه من خود پشیمانم ازان * دستِ خود خایان و انگُشتان گزان
۱۶۵۲Nگفت نی من خود پشیمانم از آن * دست خود خایان و انگشتان گزان
۱۶۵۳Qمن چرا پیغامِ خامی از گزاف * بُردم از بی‌دانشی و از نشاف
۱۶۵۳Nمن چرا پیغام خامی از گزاف * بردم از بی‌دانشی و از نشاف
۱۶۵۴Qگفت ای خواجه پشیمانی ز چیست * چیست آن کین خشم و غم را مُقتضیست
۱۶۵۴Nگفت ای خواجه پشیمانی ز چیست * چیست آن کاین خشم و غم را مقتضی است
۱۶۵۵Qگفت گفتم آن شکایتهای تو * با گروهی طوطیان همتای تو
۱۶۵۵Nگفت گفتم آن شکایتهای تو * با گروهی طوطیان همتای تو
۱۶۵۶Qآن یکی طوطی ز دردت بُوی بُرد * زَهره‌اش بدْرید و لرزید و بمُرد
۱۶۵۶Nآن یکی طوطی ز دردت بوی برد * زهره‌اش بدرید و لرزید و بمرد
۱۶۵۷Qمن پشیمان گشتم این گفتن چه بود * لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
۱۶۵۷Nمن پشیمان گشتم این گفتن چه بود * لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
۱۶۵۸Qنکتهٔ کان جَست ناگه از زبان * همچو تیری دان که جَست آن از کمان
۱۶۵۸Nنکته ای کان جست ناگه از زبان * همچو تیری دان که جست آن از کمان
۱۶۵۹Qوا نگردد از ره آن تیر ای پسر * بَند باید کرد سیلی را ز سَر
۱۶۵۹Nوانگردد از ره آن تیر ای پسر * بند باید کرد سیلی را ز سر
۱۶۶۰Qچون گذشت از سَر جهانی را گرفت * گر جهان ویران کند نَبْود شگفت
۱۶۶۰Nچون گذشت از سر جهانی را گرفت * گر جهان ویران کند نبود شگفت
۱۶۶۱Qفعل را در غیب اَثَرها زادنیست * و آن موالیدش به حکمِ خَلْق نیست
۱۶۶۱Nفعل را در غیب اثرها زادنی است * و آن موالیدش به حکم خلق نیست
۱۶۶۲Qبی‌شریکی جمله مخلوقِ خداست * آن موالید ار چه نِسبتشان بماست
۱۶۶۲Nبی‌شریکی جمله مخلوق خداست * آن موالید ار چه نسبتشان به ماست
۱۶۶۳Qزَیْد پَرّانید تیری سوی عَمْر * عَمْر را بگرفت تیرش همچو نَمْر
۱۶۶۳Nزید پرانید تیری سوی عمر * عمر را بگرفت تیرش همچو نمر
۱۶۶۴Qمدّت سالی همی‌زایید درد * دردها را آفریند حق نه مَرد
۱۶۶۴Nمدت سالی همی‌زایید درد * دردها را آفریند حق نه مرد
۱۶۶۵Qزیدِ رامی آن دَم ار مُرد از وَجَل * دردها می‌زاید آن جا تا اَجَل
۱۶۶۵Nزید رامی آن دم ار مرد از وجل * دردها می‌زاید آن جا تا اجل
۱۶۶۶Qز آن موالیدِ وَجَع چون مُرد او * زید را ز اوّل سبب قتّال گو
۱۶۶۶Nز آن موالید وجع چون مرد او * زید را ز اول سبب قتال گو
۱۶۶۷Qآن وَجَعها را بدو منسوب دار * گرچه هست آن جمله صُنعِ کردگار
۱۶۶۷Nآن وجعها را بدو منسوب دار * گر چه هست آن جمله صنع کردگار
۱۶۶۸Qهمچنین کِشْت و دَم و دام و جِماع * آن موالیدست حق را مستطاع
۱۶۶۸Nهمچنین کشت و دم و دام و جماع * آن موالید است حق را مستطاع
۱۶۶۹Qاولیا را هست قدرت از اِلٓه * تیرِ جَسته باز آرندش ز راه
۱۶۶۹Nاولیا را هست قدرت از اله * تیر جسته باز آرندش ز راه
۱۶۷۰Qبسته دَرهای موالید از سبَب * چون پشیمان شد ولی ز آن دستِ رَب
۱۶۷۰Nبسته درهای موالید از سبب * چون پشیمان شد ولی ز آن دست رب
۱۶۷۱Qگفته ناگفته کند از فتحِ باب * تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
۱۶۷۱Nگفته ناگفته کند از فتح باب * تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
۱۶۷۲Qاز همه دلها که آن نکته شنید * آن سخن را کرد مَحْو و ناپدید
۱۶۷۲Nاز همه دلها که آن نکته شنید * آن سخن را کرد محو و ناپدید
۱۶۷۳Qگرْت بُرهان باید و حُجَّت مِها * باز خوان‌ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها
۱۶۷۳Nگرت برهان باید و حجت مها * باز خوان‌ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها
۱۶۷۴Qآیتِ أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی‌ بخوان * قدرتِ نِسیان نهادنشان بدان
۱۶۷۴Nآیت‌ أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی‌ بخوان * قدرت نسیان نهادنشان بدان
۱۶۷۵Qچون بتذکیر و بنسیان قادراند * بر همه دلهای خلقان قاهرند
۱۶۷۵Nچون به تذکیر و به نسیان قادراند * بر همه دلهای خلقان قاهراند
۱۶۷۶Qچون بنسیانِ بست او راهِ نظر * کار نتْوان کرد ور باشد هنر
۱۶۷۶Nچون به نسیان بست او راه نظر * کار نتوان کرد ور باشد هنر
۱۶۷۷Qخِلْتُمُ سُخْرَّیة اَهْلَ ٱلسُّمُو * از نُبی خوانید تا أَنْسَوْکُمُ
۱۶۷۷Nخلتم سخریه اهل السمو * از نبی خوانید تا أَنْسَوْکُمْ
۱۶۷۸Qصاحبِ دِه پادشاهِ جسمهاست * صاحبِ دل شاهِ دلهای شماست
۱۶۷۸Nصاحب ده پادشاه جسمهاست * صاحب دل شاه دلهای شماست
۱۶۷۹Qفَرْعِ دید آمد عمل بی‌هیچ شک * پس نباشد مردم الَّا مردمک
۱۶۷۹Nفرع دید آمد عمل بی‌هیچ شک * پس نباشد مردم الا مردمک
۱۶۸۰Qمن تمامِ این نیارم گفت از آن * منع می‌آید ز صاحب مَرَکَزان
۱۶۸۰Nمن تمام این نیارم گفت از آن * منع می‌آید ز صاحب مرکزان
۱۶۸۱Qچون فراموشی خلق و یادشان * با وَیَست و او رَسد فریادشان
۱۶۸۱Nچون فراموشی خلق و یادشان * با وی است و او رسد فریادشان
۱۶۸۲Qصد هزاران نیک و بد را آن بَهی * می‌کند هر شب ز دلهاشان تهی
۱۶۸۲Nصد هزاران نیک و بد را آن بهی * می‌کند هر شب ز دلهاشان تهی
۱۶۸۳Qروز دلها را از آن پُر می‌کند * آن صدفها را پُر از دُر می‌کند
۱۶۸۳Nروز دلها را از آن پر می‌کند * آن صدفها را پر از در می‌کند
۱۶۸۴Qآن همه اندیشهٔ پیشانها * می‌شناسند از هدایت جانها
۱۶۸۴Nآن همه اندیشه‌ی پیشانها * می‌شناسند از هدایت جانها
۱۶۸۵Qپیشه و فرهنگِ تو آید بتو * تا دَرِ اسباب بگْشاید بتو
۱۶۸۵Nپیشه و فرهنگ تو آید به تو * تا در اسباب بگشاید به تو
۱۶۸۶Qپیشهٔ زرگر بآهنگر نشد * خوی این خوش‌خو با آن مُنکَر نشد
۱۶۸۶Nپیشه‌ی زرگر به آهنگر نشد * خوی این خوش خوبه آن منکر نشد
۱۶۸۷Qپیشه‌ها و خُلقها همچون جماز * سوی خصم آیند روزِ رستخیز
۱۶۸۷Nپیشه‌ها و خلقها همچون جهیز * سوی خصم آیند روز رستخیز
۱۶۸۸Qپیشه‌ها و خُلقها از بعدِ خواب * واپس آید هم بخصم خود شتاب
۱۶۸۸Nپیشه‌ها و خلقها از بعد خواب * واپس آید هم به خصم خود شتاب
۱۶۸۹Qپیشه‌ها و اندیشه‌ها در وقتِ صبح * هم بدانجا شد که بود آن حُسن و قُبح
۱۶۸۹Nپیشه‌ها و اندیشه‌ها در وقت صبح * هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح
۱۶۹۰Qچون کبوترهای پیک از شهرها * سوی شهرِ خویش آرد بهرها
۱۶۹۰Nچون کبوترهای پیک از شهرها * سوی شهر خویش آرد بهرها