vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1077

اضافت کردن آدم آن زلّت را بخویشتن که رَبَّنا ظَلَمْنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را بخدا که بِمَا أَغْوَیْتَنِي
۱۴۸۰Qکردِ حق و کردِ ما هر دو ببین * کردِ ما را هست دان پیداست این
۱۴۸۰Nکرد حق و کرد ما هر دو ببین * کرد ما را هست دان پیداست این
۱۴۸۱Qگر نباشد فعلِ خَلق اندر میان * پس مگو کس را چرا کردی چنان
۱۴۸۱Nگر نباشد فعل خلق اندر میان * پس مگو کس را چرا کردی چنان
۱۴۸۲Qخَلقِ حق افعال ما را مُوجِدست * فعل ما آثارِ خلقِ ایزدست
۱۴۸۲Nخلق حق افعال ما را موجد است * فعل ما آثار خلق ایزد است
۱۴۸۳Qناطقی یا حرف بیند یا غَرَض * کَی شود یک دم مُحیطِ دو عَرَض
۱۴۸۳Nناطقی یا حرف بیند یا غرض * کی شود یک دم محیط دو عرض
۱۴۸۴Qگر به معنی رفت شد غافل ز حَرف * پیش و پس یک دم نبیند هیچ طَرف
۱۴۸۴Nگر به معنی رفت شد غافل ز حرف * پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف
۱۴۸۵Qآن زمان که پیش بینی آن زمان * تو پسِ خود کَیْ ببینی این بِدان
۱۴۸۵Nآن زمان که پیش بینی آن زمان * تو پس خود کی ببینی این بدان
۱۴۸۶Qچون محیطِ حرف و معنی نیست جان * چُون بود جان خالقِ این هر دُوان
۱۴۸۶Nچون محیط حرف و معنی نیست جان * چون بود جان خالق این هر دوان
۱۴۸۷Qحق مُحیطِ جمله آمد ای پسر * وا ندارَد کارش از کارِ دگر
۱۴۸۷Nحق محیط جمله آمد ای پسر * وا ندارد کارش از کار دگر
۱۴۸۸Qگفت شیطان که‌ بِما أَغْوَیْتَنِی * کرد فعلِ خود نهان دیوِ دَنی
۱۴۸۸Nگفت شیطان که‌ بِما أَغْوَیْتَنِی * کرد فعل خود نهان دیو دنی
۱۴۸۹Qگفت آدم که ظلَمْنا نَفَسَنا * او ز فِعلِ حق نَبُد غافل چو ما
۱۴۸۹Nگفت آدم که ظلمنا نفسنا * او ز فعل حق نبد غافل چو ما
۱۴۹۰Qدر گنه او اَزْ ادب پنهانش کرد * زان گنه بر خود زدن او بر بَخورد
۱۴۹۰Nدر گنه او از ادب پنهانش کرد * ز آن گنه بر خود زدن او بر بخورد
۱۴۹۱Q بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من * آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن
۱۴۹۱Nبعد توبه گفتش ای آدم نه من * آفریدم در تو آن جرم و محن
۱۴۹۲Qنه که تقدیر و قضای من بُد آن * چون بوقتِ عذر کردی آن نهان
۱۴۹۲Nنه که تقدیر و قضای من بد آن * چون به وقت عذر کردی آن نهان
۱۴۹۳Qگفت ترسیدم ادب نگْذاشتم * گفت هم من پاسِ آنت داشتم
۱۴۹۳Nگفت ترسیدم ادب نگذاشتم * گفت هم من پاس آنت داشتم
۱۴۹۴Qهر که آرد حُرمت او حرمت بَرَد * هر که آرد قند لوَزیِنه خَورَد
۱۴۹۴Nهر که آرد حرمت او حرمت برد * هر که آرد قند لوزینه خورد
۱۴۹۵Qطیّبات از بهرِ که لِلطَّیِبیِن * یار را خوش کن بَرنْجان و ببین
۱۴۹۵Nطیبات از بهر که للطیبین * یار را خوش کن برنجان و ببین
۱۴۹۶Qیک مثال ای دل پیِ فرقی بیار * تا بدانی جبر را از اختیار
۱۴۹۶Nیک مثال ای دل پی فرقی بیار * تا بدانی جبر را از اختیار
۱۴۹۷Qدست کان لرزان بود از ارتعاش * و تنك دستی را تو بلرزانی ز جاش
۱۴۹۷Nدست کان لرزان بود از ارتعاش * و آن که دستی را تو لرزانی ز جاش
۱۴۹۸Qهر دو جُنْبِش آفریدهٔ حق شناس * لیک نتْوان کرد این با آن قیاس
۱۴۹۸Nهر دو جنبش آفریده‌ی حق شناس * لیک نتوان کرد این با آن قیاس
۱۴۹۹Qزان پشیمانی که لرزانیدیَش * مُرتَعِش را کَی پشیمان دیدیَش
۱۴۹۹Nز آن پشیمانی که لرزانیدی‌اش * مرتعش را کی پشیمان دیدی‌اش
۱۵۰۰Qبحثِ عقلست این چه عقل آن حیله‌گر * تا ضعیفیِ ره بَرَد آنجا مگَرْ
۱۵۰۰Nبحث عقل است این چه عقل آن حیله‌گر * تا ضعیفی ره برد آن جا مگر
۱۵۰۱Qبحثِ عقلی گر دُر و مرجان بود * آن دگر باشد که بحثِ جان بود
۱۵۰۱Nبحث عقلی گر در و مرجان بود * آن دگر باشد که بحث جان بود
۱۵۰۲Qبحثِ جان اندر مقامی دیگرست * بادهٔ جان را قوامیِ دیگر است
۱۵۰۲Nبحث جان اندر مقامی دیگر است * باده‌ی جان را قوامی دیگر است
۱۵۰۳Qآن زمان که بحثِ عقلی ساز بود * این عُمر با بو الحَکَم همراز بود
۱۵۰۳Nآن زمان که بحث عقلی ساز بود * این عمر با بو الحکم هم راز بود
۱۵۰۴Qچون عُمَر از عقل آمد سوی جان * بوالحَکَمْ بوجَهْل شد در حُکم آن
۱۵۰۴Nچون عمر از عقل آمد سوی جان * بو الحکم بو جهل شد در حکم آن
۱۵۰۵Qسوی حِسّ و سوی عقل او کاملست * گر چه خود نسبت بجان او جاهلست
۱۵۰۵Nسوی حس و سوی عقل او کامل است * گر چه خود نسبت به جان او جاهل است
۱۵۰۶Qبحثِ عقل و حِسّ اَثَر دان یا سَبَب * بحثِ جانی یا عَجَب یا بُواَلعَجَب
۱۵۰۶Nبحث عقل و حس اثر دان یا سبب * بحث جانی یا عجب یا بو العجب
۱۵۰۷Qضَوِءِ جان آمد نمانْد ای مُسْتَضِی * لازم و ملزوم و نافیِ مُقْتَضِی
۱۵۰۷Nضوء جان آمد نماند ای مستضی * لازم و ملزوم و نافی مقتضی
۱۵۰۸Qزآنك بینایی که نورش بازغست * از دلیلِ چون عصا بس فارغست
۱۵۰۸Nز آن که بینایی که نورش بازغ است * از دلیل چون عصا بس فارغ است