block:1059
۱۱۰۷ | Q | در شدن خرگوش بس تأخیر کرد | * | مکر را با خویشتن تقریر کرد |
۱۱۰۷ | N | در شدن خرگوش بس تاخیر کرد | * | مکر را با خویشتن تقریر کرد |
۱۱۰۸ | Q | در ره آمد بعدِ تأخیرِ دراز | * | تا بگوشِ شیر گوید یک دو راز |
۱۱۰۸ | N | در ره آمد بعد تاخیر دراز | * | تا به گوش شیر گوید یک دو راز |
۱۱۰۹ | Q | تا چه عالَمهاست در سودای عقل | * | تا چه با پَهْناست این دریای عَقل |
۱۱۰۹ | N | تا چه عالمهاست در سودای عقل | * | تا چه با پهناست این دریای عقل |
۱۱۱۰ | Q | صورتِ ما اندرین بحرِ عذاب | * | میدود چون کاسهها بر روی آب |
۱۱۱۰ | N | صورت ما اندر این بحر عذاب | * | میدود چون کاسهها بر روی آب |
۱۱۱۱ | Q | تا نشد پُر بر سرِ دریا چو طَشْت | * | چونک پُر شد طَشت در وی غرق گشت |
۱۱۱۱ | N | تا نشد پر بر سر دریا چو طشت | * | چون که پر شد طشت در وی غرق گشت |
۱۱۱۲ | Q | عقل پنهانست و ظاهر عالَمی | * | صورتِ ما موج یا از وی نَمی |
۱۱۱۲ | N | عقل پنهان است و ظاهر عالمی | * | صورت ما موج یا از وی نمی |
۱۱۱۳ | Q | هر چه صورت می وسیلت سازدش | * | ز آن وسیلت بحر دُور اندازدش |
۱۱۱۳ | N | هر چه صورت می وسیلت سازدش | * | ز آن وسیلت بحر دور اندازدش |
۱۱۱۴ | Q | تا نبیند دل دهندهٔ راز را | * | تا نبیند تیر دُورانداز را |
۱۱۱۴ | N | تا نبیند دل دهندهی راز را | * | تا نبیند تیر دور انداز را |
۱۱۱۵ | Q | اسپِ خود را یاوه داند وز ستیز | * | میدوانَد اسپِ خود در راه تیز |
۱۱۱۵ | N | اسب خود را یاوه داند وز ستیز | * | میدواند اسب خود در راه تیز |
۱۱۱۶ | Q | اسپِ خود را یاوه داند آن جَواد | * | و اسپْ خود او را کَشان کرده چو باد |
۱۱۱۶ | N | اسب خود را یاوه داند آن جواد | * | و اسب خود او را کشان کرده چو باد |
۱۱۱۷ | Q | در فغان و جُستوجُو آن خِیره سر | * | هر طرف پُرسان و جویان دَر بدر |
۱۱۱۷ | N | در فغان و جستجو آن خیرهسر | * | هر طرف پرسان و جویان دربدر |
۱۱۱۸ | Q | کان که دزدید اسپِ ما را کو و کیست | * | این که زیرِ رانِ تُست ای خواجه چیست |
۱۱۱۸ | N | کان که دزدید اسب ما را کو و کیست | * | این که زیر ران تست ای خواجه چیست |
۱۱۱۹ | Q | آری این اسپست لیک این اسپ کو | * | با خود آی ای شَهْسَوارِ اسپجو |
۱۱۱۹ | N | آری این اسب است لیک این اسب کو | * | با خود آ ای شهسوار اسب جو |
۱۱۲۰ | Q | جان ز پیدایی و نزدیکیست گُم | * | چون شِکَم پُر آب و لب خُشکی چو خُم |
۱۱۲۰ | N | جان ز پیدایی و نزدیکی است گم | * | چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم |
۱۱۲۱ | Q | کَی ببینی سرخ و سبز و فُور را | * | تا نبینی پیش ازین سه نور را |
۱۱۲۱ | N | کی ببینی سرخ و سبز و فور را | * | تا نبینی پیش از این سه نور را |
۱۱۲۲ | Q | لیک چون در رنگ گُم شد هوشِ تو | * | شد ز نور آن رنگها روپوشِ تو |
۱۱۲۲ | N | لیک چون در رنگ گم شد هوش تو | * | شد ز نور آن رنگها رو پوش تو |
۱۱۲۳ | Q | چونک شب آن رنگها مستور بود | * | پس بدیدی دیدِ رنگ از نور بود |
۱۱۲۳ | N | چون که شب آن رنگها مستور بود | * | پس بدیدی دید رنگ از نور بود |
۱۱۲۴ | Q | نیست دیدِ رنگ بینورِ برون | * | همچنین رنگِ خیالِ اندرون |
۱۱۲۴ | N | نیست دید رنگ بینور برون | * | همچنین رنگ خیال اندرون |
۱۱۲۵ | Q | این برون از آفتاب و از سُها | * | و اندرون از عکسِ انوارِ عُلا |
۱۱۲۵ | N | این برون از آفتاب و از سها | * | و اندرون از عکس انوار علی |
۱۱۲۶ | Q | نورِ نورِ چشم خود نورِ دلست | * | نورِ چشم از نورِ دلها حاصلَست |
۱۱۲۶ | N | نور نور چشم خود نور دل است | * | نور چشم از نور دلها حاصل است |
۱۱۲۷ | Q | باز نورِ نورِ دل نورِ خداست | * | کو ز نورِ عقل و حس پاک و جُداست |
۱۱۲۷ | N | باز نور نور دل نور خداست | * | کاو ز نور عقل و حس پاک و جداست |
۱۱۲۸ | Q | شب نبُد نور و ندیدی رنگها | * | پس بضدِّ نور پیدا شد ترا |
۱۱۲۸ | N | شب نبد نوری ندیدی رنگها | * | پس به ضد نور پیدا شد ترا |
۱۱۲۹ | Q | دیدنِ نورست آنگه دیدِ رنگ | * | وین بضدِّ نور دانی بیدرنگ |
۱۱۲۹ | N | دیدن نور است آن گه دید رنگ | * | وین به ضد نور دانی بیدرنگ |
۱۱۳۰ | Q | رنج و غم را حق پیِ آن آفرید | * | تا بدین ضدّ خوش دلی آید پدید |
۱۱۳۰ | N | رنج و غم را حق پی آن آفرید | * | تا بدین ضد خوش دلی آید پدید |
۱۱۳۱ | Q | پس نهانیها بضد پیدا شود | * | چونک حق را نیست ضد پنهان بود |
۱۱۳۱ | N | پس نهانیها به ضد پیدا شود | * | چون که حق را نیست ضد پنهان بود |
۱۱۳۲ | Q | که نظر بر نور بود آنگه برنگ | * | ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ |
۱۱۳۲ | N | که نظر بر نور بود آن گه به رنگ | * | ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ |
۱۱۳۳ | Q | پس بضدِّ نور دانستی تو نور | * | ضدّ ضد را مینماید در صُدور |
۱۱۳۳ | N | پس به ضد نور دانستی تو نور | * | ضد ضد را مینماید در صدور |
۱۱۳۴ | Q | نورِ حق را نیست ضدّی در وُجود | * | تا بضدّ او را توان پیدا نمود |
۱۱۳۴ | N | نور حق را نیست ضدی در وجود | * | تا به ضد او را توان پیدا نمود |
۱۱۳۵ | Q | لاجَرَم أَبْصارُنا لا تُدْرِکُه | * | وَ هْوَ یُدْرِک بین تو از موسی و کُه |
۱۱۳۵ | N | لاجرم أبصارنا لا تدرکه | * | و هو یدرک بین تو از موسی و که |
۱۱۳۶ | Q | صورت از معنی چو شیر از بیشه دان | * | یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان |
۱۱۳۶ | N | صورت از معنی چو شیر از بیشه دان | * | یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان |
۱۱۳۷ | Q | این سخن و آواز از اندیشه خاست | * | تو ندانی بحرِ اندیشه کجاست |
۱۱۳۷ | N | این سخن و آواز از اندیشه خاست | * | تو ندانی بحر اندیشه کجاست |
۱۱۳۸ | Q | لیک چون موج سخن دیدی لطیف | * | بحرِ آن دانی که باشد هم شریف |
۱۱۳۸ | N | لیک چون موج سخن دیدی لطیف | * | بحر آن دانی که باشد هم شریف |
۱۱۳۹ | Q | چون ز دانِش موجِ اندیشه بتاخت | * | از سخن و آواز او صورت بساخت |
۱۱۳۹ | N | چون ز دانش موج اندیشه بتاخت | * | از سخن و آواز او صورت بساخت |
۱۱۴۰ | Q | از سخن صورت بزاد و باز مُرد | * | موج خود را باز اندر بحر بُرد |
۱۱۴۰ | N | از سخن صورت بزاد و باز مرد | * | موج خود را باز اندر بحر برد |
۱۱۴۱ | Q | صورت از بیصورتی آمد برون | * | باز شد که إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون |
۱۱۴۱ | N | صورت از بیصورتی آمد برون | * | باز شد که إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۱۱۴۲ | Q | پس ترا هر لحظه مرگ و رَجْعتیست | * | مُصْطَفَی فرمود دنیا ساعتیست |
۱۱۴۲ | N | پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است | * | مصطفی فرمود دنیا ساعتی است |
۱۱۴۳ | Q | فکرِ ما تیریست از هُو در هَوا | * | در هوا کَی پاید آید تا خدا |
۱۱۴۳ | N | فکر ما تیری است از هو در هوا | * | در هوا کی پاید آید تا خدا |
۱۱۴۴ | Q | هر نَفَس نَو میشود دنیا و ما | * | بیخبر از نَو شدن اندر بقا |
۱۱۴۴ | N | هر نفس نو میشود دنیا و ما | * | بیخبر از نو شدن اندر بقا |
۱۱۴۵ | Q | عُمر همچون جُوی نَوْ نَوْ میرسد | * | مُسْتَمِری مینماید در جسَد |
۱۱۴۵ | N | عمر همچون جوی نو نو میرسد | * | مستمری مینماید در جسد |
۱۱۴۶ | Q | آن ز تیری مُستمر شکل آمدهست | * | چون شَرَر کش تیز جُنبانی بدَست |
۱۱۴۶ | N | آن ز تیری مستمر شکل آمده ست | * | چون شرر کش تیز جنبانی به دست |
۱۱۴۷ | Q | شاخِ آتش را بجنبانی بساز | * | در نظر آتش نماید بس دراز |
۱۱۴۷ | N | شاخ آتش را بجنبانی به ساز | * | در نظر آتش نماید بس دراز |
۱۱۴۸ | Q | این درازی مُدَّت از تیزی صُنع | * | مینماید سُرْعتانگیزی صُنع |
۱۱۴۸ | N | این درازی مدت از تیزی صنع | * | مینماید سرعت انگیزی صنع |
۱۱۴۹ | Q | طالبِ این سِرّ اگر علَّامهایست | * | نک حُسامُ اؐلْدّین که سامی نامهایست |
۱۱۴۹ | N | طالب این سر اگر علامهای است | * | نک حسام الدین که سامی نامهای است |