vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1044

ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکّل
۹۲۹Qگفت شیر آری ولی رَبُّ اؐلْعِباد * نردبانی پیشِ پای ما نهاد
۹۲۹Nگفت شیر آری ولی رب العباد * نردبانی پیش پای ما نهاد
۹۳۰Qپایه پایه رفت باید سوی بام * هست جَبْری بودن اینجا طمعِ خام
۹۳۰Nپایه پایه رفت باید سوی بام * هست جبری بودن اینجا طمع خام
۹۳۱Qپای داری چون کنی خود را تو لنگ * دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
۹۳۱Nپای داری چون کنی خود را تو لنگ * دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
۹۳۲Qخواجه چون بیلی بدستِ بنده داد * بی‌زبان معلوم شد او را مُراد
۹۳۲Nخواجه چون بیلی به دست بنده داد * بی‌زبان معلوم شد او را مراد
۹۳۳Qدست همچون بیل اشارتهای اوست * آخر اندیشی عبارتهای اوست
۹۳۳Nدست همچون بیل اشارتهای اوست * آخر اندیشی عبارتهای اوست
۹۳۴Qچون اشارتهاش را بر جان نهی * در وفای آن اشارت جان دهی
۹۳۴Nچون اشارتهاش را بر جان نهی * در وفای آن اشارت جان دهی
۹۳۵Qپس اشارتهای اسرارت دهد * بار بَردارد ز تو کارت دهد
۹۳۵Nپس اشارتهای اسرارت دهد * بار بر دارد ز تو کارت دهد
۹۳۶Qحاملی محمول گرداند ترا * قابلی مقبول گرداند ترا
۹۳۶Nحاملی محمول گرداند ترا * قابلی مقبول گرداند ترا
۹۳۷Qقابلِ امرِ وَیی قایل شوی * وصل جویی بعد از آن واصل شوی
۹۳۷Nقابل امر ویی قایل شوی * وصل جویی بعد از آن واصل شوی
۹۳۸Qسعیِ شُکرِ نعمتش قُدْرت بود * جبرِ تو اِنکارِ آن نعمت بود
۹۳۸Nسعی شکر نعمتش قدرت بود * جبر تو انکار آن نعمت بود
۹۳۹Qشکرِ قُدرت قدرتت افزون کند * جَبْر نعمت از کَفَت بیرون کند
۹۳۹Nشکر قدرت قدرتت افزون کند * جبر نعمت از کفت بیرون کند
۹۴۰Qجَبرِ تو خفتن بود در ره مخُسپ * تا نبینی آن در و درگه مخُسپ
۹۴۰Nجبر تو خفتن بود در ره مخسب * تا نبینی آن در و درگه مخسب
۹۴۱Qهان مخسپ ای کاهل بی‌اعتبار * جز بزیرِ آن درختِ میوه‌دار
۹۴۱Nهان مخسب ای جبری بی‌اعتبار * جز به زیر آن درخت میوه‌دار
۹۴۲Qتا که شاخ‌افشان کند هر لحظه باد * بر سرِ خفته بریزد نُقل و زاد
۹۴۲Nتا که شاخ افشان کند هر لحظه باد * بر سر خفته بریزد نقل و زاد
۹۴۳Qجَبر و خُفتن در میانِ ره‌زنان * مرغِ بی‌هنگام کی یابد امان
۹۴۳Nجبر و خفتن در میان ره زنان * مرغ بی‌هنگام کی یابد امان
۹۴۴Qور اشارتهاش را بینی زنی * مَرد پنداری و چون بینی زَنی
۹۴۴Nور اشارتهاش را بینی زنی * مرد پنداری و چون بینی زنی
۹۴۵Qاین قَدَر عقلی که داری گُم شود * سر که عقل از وی بپرَّد دُم شود
۹۴۵Nاین قدر عقلی که داری گم شود * سر که عقل از وی بپرد دم شود
۹۴۶Qزانک بی‌شُکری بود شوم و شَنار * می‌بَرَد بی‌شُکر را در قَعرِ نار
۹۴۶Nز آن که بی‌شکری بود شوم و شنار * می‌برد بی‌شکر را در قعر نار
۹۴۷Qگر توکُّل می‌کنی در کار کن * کِشْت کن پس تکیه بر جبَّار کن
۹۴۷Nگر توکل می‌کنی در کار کن * کشت کن پس تکیه بر جبار کن