vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1038

طنز و انکار کردن پادشاه و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش
۸۶۹Qاین عجایب دید آن شاهِ جهود * جز که طنز و جز که اِنکارش نبود
۸۶۹Nاین عجایب دید آن شاه جهود * جز که طنز و جز که انکارش نبود
۸۷۰Qناصحان گفتند از حد مگْذران * مَرْکَبِ استیزه را چندین مران
۸۷۰Nناصحان گفتند از حد مگذران * مرکب استیزه را چندین مران
۸۷۱Qناصحان را دست بَست و بند کرد * ظلم را پیوند در پیوند کرد
۸۷۱Nناصحان را دست بست و بند کرد * ظلم را پیوند در پیوند کرد
۸۷۲Qبانگ آمد کار چون اینجا رسید * پای دار ای سگ که قهرِ ما رسید
۸۷۲Nبانگ آمد کار چون اینجا رسید * پای دار ای سگ که قهر ما رسید
۸۷۳Qبعد از آن آتش چهل گز بر فروخت * حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
۸۷۳Nبعد از آن آتش چهل گز بر فروخت * حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
۸۷۴Qاصلِ ایشان بود آتش ز ابتدا * سوی اصلِ خویش رفتند انتها
۸۷۴Nاصل ایشان بود آتش ابتدا * سوی اصل خویش رفتند انتها
۸۷۵Qهم ز آتش زاده بودند آن فریق * جُزْوها را سوی کُلّ باشد طریق
۸۷۵Nهم ز آتش زاده بودند آن فریق * جزوها را سوی کل باشد طریق
۸۷۶Qآتشی بودند مومن‌سوز و بس * سوخت خود را آتشِ ایشان چو خَس
۸۷۶Nآتشی بودند مومن سوز و بس * سوخت خود را آتش ایشان چو خس
۸۷۷Qآنک بودست اُمُّهُ اَلْهاوِیَه * هاویه آمد مرو را زاویه
۸۷۷Nآن که بوده ست امه الهاویه * هاویه آمد مر او را زاویه
۸۷۸Qمادرِ فرزند جویانِ ویَست * اصلها مر فرعها را در پَیَست
۸۷۸Nمادر فرزند جویان وی است * اصلها مر فرعها را در پی است
۸۷۹Qآبها در حوض اگر زندانیَست * باد نَشْفش می‌کند کارکانیَست
۸۷۹Nآب اندر حوض اگر زندانی است * باد نشفش می‌کند کار کانی است
۸۸۰Qمی‌رهاند می‌بَرَد تا مَعْدَنش * اندک اندک تا نبینی بُرْدَنش
۸۸۰Nمی‌رهاند می‌برد تا معدنش * اندک اندک تا نبینی بردنش
۸۸۱Qوین نَفَس جانهای ما را همچنان * اندک اندک دزدد از حبسِ جهان
۸۸۱Nوین نفس جانهای ما را همچنان * اندک اندک دزدد از حبس جهان
۸۸۲Qتا إِلَیْهِ یَصْعَدْ أطْیابُ اؐلْکَلِم * صاعِداً مِنَّا إِلَی حَیْثُ عَلِم
۸۸۲Nتا إلیه یصعد أطیاب الکلم * صاعدا منا إلی حیث علم
۸۸۳Qتَرْتَقِی أَنْفَاسُنا بِالْمُنتقَی * مُتْحَفَّا مِنّا إِلَی دارِ الْبَقا
۸۸۳Nترتقی أنفاسنا بالمنتقی * متحفا منا إلی دار البقا
۸۸۴Qثُمَّ تاتِینا مُکافاتُ اؐلْمَقال * ضِعْفُ ذاکَ رَحْمةً مِنْ ذِی اؐلْجَلال
۸۸۴Nثم تاتینا مکافات المقال * ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
۸۸۵Qثُمَّ یُلْجِینا إِلَی أَمْثالِها * کَیْ یَنالَ اؐلْعَبْدُ مِمّا نالَها
۸۸۵Nثم یلجینا الی امثالها * کی ینال العبد مما نالها
۸۸۶Qهٰکَذا تَعْرُجْ وَ تَنْزِلْ دایما * ذا فَلا زِلْت عَلَیْهِ قائما
۸۸۶Nهکذا تعرج و تنزل دایما * ذا فلا زلت علیه قائما
۸۸۷Qپارسی گوییم یعنی این کَشِش * زان طرف آید که آمد آن چَشِش
۸۸۷Nپارسی گوییم یعنی این کشش * ز آن طرف آید که آمد آن چشش
۸۸۸Qچشمِ هر قومی به سویی مانده‌ست * کان طرف یک روز ذوقی رانده‌ست
۸۸۸Nچشم هر قومی به سویی مانده است * کان طرف یک روز ذوقی رانده است
۸۸۹Qذوقِ جنس از جنسِ خود باشد یقین * ذوقِ جُزْو از کُلِّ خود باشد ببین
۸۸۹Nذوق جنس از جنس خود باشد یقین * ذوق جزو از کل خود باشد ببین
۸۹۰Qیا مگر آن قابلِ جنسی بود * چون بدو پیوست جنسِ او شود
۸۹۰Nیا مگر آن قابل جنسی بود * چون بدو پیوست جنس او شود
۸۹۱Qهمچو آب و نان که جنس ما نبود * گشت جنسِ ما و اندر ما فزود
۸۹۱Nهمچو آب و نان که جنس ما نبود * گشت جنس ما و اندر ما فزود
۸۹۲Qنقشِ جنسیَّت ندارد آب و نان * ز اعتبارِ آخر آن را جنس دان
۸۹۲Nنقش جنسیت ندارد آب و نان * ز اعتبار آخر آن را جنس دان
۸۹۳Qور ز غیرِ جنس باشد ذوقِ ما * آن مگر مانند باشد جنس را
۸۹۳Nور ز غیر جنس باشد ذوق ما * آن مگر مانند باشد جنس را
۸۹۴Qآنک مانندست باشد عاریت * عاریت باقی نماند عاقبَت
۸۹۴Nآن که مانند است باشد عاریت * عاریت باقی نماند عاقبت
۸۹۵Qمرغ را گر ذوق آید از صفیر * چونک جنسِ خود نیابد شد نَفیر
۸۹۵Nمرغ را گر ذوق آید از صفیر * چون که جنس خود نیابد شد نفیر
۸۹۶Qتشنه را گر ذوق آید از سراب * چون رسد در وی گریزد جوید آب
۸۹۶Nتشنه را گر ذوق آید از سراب * چون رسد در وی گریزد جوید آب
۸۹۷Qمُفْلسان هم خوش شوند از زَرِّ قَلْب * لیک آن رسوا شود در دارِ ضَرْب
۸۹۷Nمفلسان هم خوش شوند از زر قلب * لیک آن رسوا شود در دار ضرب
۸۹۸Qتا زَرْاندودِیت از ره نفْگند * تا خیالِ کژ ترا چَه نفْگند
۸۹۸Nتا زر اندودیت از ره نفگند * تا خیال کژ ترا چه نفگند
۸۹۹Qاز کلیله باز جُو آن قصَّه را * و اندر آن قصّه طلب کن حصَّه را
۸۹۹Nاز کلیله باز جو آن قصه را * و اندر آن قصه طلب کن حصه را