vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1004

ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند
۹۳Qدست بگشاد و کنارانش گرفت * همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
۹۳Nدست بگشاد و کنارانش گرفت * همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
۹۴Qدست و پیشانیش بوسیدن گرفت * وز مقام و راه پرسیدن گرفت
۹۴Nدست و پیشانیش بوسیدن گرفت * وز مقام و راه پرسیدن گرفت
۹۵Qپُرس پُرسان می‌کشیدش تا به صَدْر * گفت گنجی یافتم آخِر به صَبْر
۹۵Nپرس پرسان می‌کشیدش تا به صدر * گفت گنجی یافتم آخر به صبر
۹۶Qگفت ای نور حق و دفع حَرَج‌ْ * معنیِ اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الَفَرج‌ْ
۹۶Nگفت ای نور حق و دفع حرج * معنی الصبر مفتاح الفرج
۹۷Qای لِقای تو جوابِ هر سؤال * مُشَکِل از تو حَل شود بی‌قیل و قال
۹۷Nای لقای تو جواب هر سؤال * مشکل از تو حل شود بی‌قیل و قال
۹۸Qترجمانی هر چه ما را در دلست * دست گیری هر که پایش در گِلست
۹۸Nترجمانی هر چه ما را در دل است * دست گیری هر که پایش در گل است
۹۹Qمَرحَبا یا مُجْتَبَی یا مُرتَضَی * إِنَ تَغِبْ جآءَ اْلقَضَاء ضَاقَ ٱلْفَضَا
۹۹Nمرحبا یا مجتبی یا مرتضی * إن تغب جاء القضاء ضاق الفضا
۱۰۰Qأَنْتَ مَوْلَی ٱلَقَوْمِ مَن لا یَشَتهِی * قَدْ رَدَی‌ کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ
۱۰۰Nأنت مولی القوم من لا یشتهی * قد ردی‌ کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ
۱۰۱Qچون گذشت آن مجلس و خوانِ کرم * دستِ او بگرفت و بُرد اندر حَرم
۱۰۱Nچون گذشت آن مجلس و خوان کرم * دست او بگرفت و برد اندر حرم
۱۰۲Qقصّه‌ی رنجور و رنجوری بخواند * بعد از آن در پیشِ رنجورش نشاند
۱۰۲Nقصه‌ی رنجور و رنجوری بخواند * بعد از آن در پیش رنجورش نشاند
۱۰۳Qرنگِ روی و نبض و قاروره بدید * هم علاماتش هم اسبابش شنید
۱۰۳Nرنگ رو و نبض و قاروره بدید * هم علاماتش هم اسبابش شنید
۱۰۴Qگفت هر دارو که ایشان کرده‌اند * آن عمارت نیست ویران کرده‌اند
۱۰۴Nگفت هر دارو که ایشان کرده‌اند * آن عمارت نیست ویران کرده‌اند
۱۰۵Qبی‌خبر بودند از حالِ درون * أستَعیِذُ ٱللهَ مِمَّا یَفْتَرُون
۱۰۵Nبی‌خبر بودند از حال درون * أستعیذ اللَّه مما یفترون
۱۰۶Qدید رنج و کشف شد بر وی نهفت * لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت
۱۰۶Nدید رنج و کشف شد بر وی نهفت * لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت
۱۰۷Qرنجش از صفرا و از سودا نبود * بوی هر هیزم پدید آید ز دود
۱۰۷Nرنجش از صفرا و از سودا نبود * بوی هر هیزم پدید آید ز دود
۱۰۸Qدید از زاریش کو زارِ دِلست * تن خوشست و او گرفتارِ دلست
۱۰۸Nدید از زاریش کو زار دل است * تن خوش است و او گرفتار دل است
۱۰۹Qعاشقی پیداست از زاریِ دل * نیست بیماری چو بیماریِ دل
۱۰۹Nعاشقی پیداست از زاری دل * نیست بیماری چو بیماری دل
۱۱۰Qعلّتِ عاشق ز علَّتها جداست * عشق اصْطُرلابِ اسرارِ خداست
۱۱۰Nعلت عاشق ز علتها جداست * عشق اصطرلاب اسرار خداست
۱۱۱Qعاشقی گر زین سَر و گر ز آن سرست * عاقبت ما را بدان سَر رهبرست
۱۱۱Nعاشقی گر زین سر و گر ز ان سر است * عاقبت ما را بدان سر رهبر است
۱۱۲Qهر چه گویم عشق را شرح و بیان * چون به عشق آیم خَجِل باشم از آن
۱۱۲Nهر چه گویم عشق را شرح و بیان * چون به عشق آیم خجل گردم از آن
۱۱۳Qگر چه تفسیرِ زبان روشنگرست * لیک عشقِ بی‌زبان روشنترست
۱۱۳Nگر چه تفسیر زبان روشن‌ گر است * لیک عشق بی‌زبان روشن‌ تر است
۱۱۴Qچون قلم اندر نوشتن می‌شتافت * چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
۱۱۴Nچون قلم اندر نوشتن می‌شتافت * چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
۱۱۵Qعقل در شرحش چو خَر در گِل بخفت * شرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت
۱۱۵Nعقل در شرحش چو خر در گل بخفت * شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
۱۱۶Qآفتاب آمد دلیلِ آفتاب * گر دلیلت باید از وَیْ رُو متاب
۱۱۶Nآفتاب آمد دلیل آفتاب * گر دلیلت باید از وی رو متاب
۱۱۷Qاز وَیْ ار سایه نشانی می‌دهد * شمس هر دم نور جانی می‌دهد
۱۱۷Nاز وی ار سایه نشانی می‌دهد * شمس هر دم نور جانی می‌دهد
۱۱۸Qسایه خواب آرد ترا همچون سَمَرْ * چون بر آید شمس‌ اِنْشَقَّ ٱلْقَمَرُ
۱۱۸Nسایه خواب آرد ترا همچون سمر * چون بر آید شمس‌ انْشَقَّ الْقَمَرُ
۱۱۹Qخود غریبی در جهان چون شمس نیست * شمسِ جانِ باقي کش اَمس نیست
۱۱۹Nخود غریبی در جهان چون شمس نیست * شمسِ جان باقیست او را اَمس نیست
۱۲۰Qشمس در خارج اگر چه هست فرد * می‌توان هم مثلِ او تصویر کرد
۱۲۰Nشمس در خارج اگر چه هست فرد * می‌توان هم مثل او تصویر کرد
۱۲۱Qلیک شمس که ازو شد هست اثیر * نبْودش در ذِهْن و در خارج نظیر
۱۲۱Nشمس جان کاو خارج آمد از اثیر * نبودش در ذهن و در خارج نظیر
۱۲۲Qدر تصُّور ذاتِ او را گنج کو * تا در آید در تصُّور مثلِ او
۱۲۲Nدر تصور ذات او را گنج کو * تا در آید در تصور مثل او
۱۲۳Qچون حدیثِ روی شَمس ٱلدّین رسید * شمسِ چارم آسمان سر در کشید
۱۲۳Nچون حدیث روی شمس الدین رسید * شمس چارم آسمان سر در کشید
۱۲۴Qواجب آید چون که آمد نامِ او * شرح کردن رمزی از اِنعامِ او
۱۲۴Nواجب آید چون که آمد نام او * شرح کردن رمزی از انعام او
۱۲۵Qاین نفس جان دامنم بر تافتست * بوی پیراهان یوسف یافتست
۱۲۵Nاین نفس جان دامنم بر تافته ست * بوی پیراهان یوسف یافته ست
۱۲۶Qاز برای حقّ صُحبت سالها * باز گو حالی از آن خوش حالها
۱۲۶Nاز برای حق صحبت سالها * باز گو حالی از آن خوش حالها
۱۲۷Qتا زمین و آسمان خندان شود * عقل و روح و دیده صد چندان شود
۱۲۷Nتا زمین و آسمان خندان شود * عقل و روح و دیده صد چندان شود
۱۲۸Qلا تُکلِّفَنی فإِنّی فی الفَنا * کلَّت أَفْهامی فلا أُحصِی ثَنا
۱۲۸Nلا تکلفنی فإنی فی الفنا * کلت أفهامی فلا أحصی ثنا
۱۲۹Qکُلُّ شَیْءٍ قالَهُ غَیْرُ الْمُفیِق * إنْ تکَلُّف أَوْ تَصَلَّفْ لاَ یَلیِق
۱۲۹Nکل شی‌ء قاله غیر المفیق * إن تکلف أو تصلف لا یلیق
۱۳۰Qمن چه گویم یک رگم هشیار نیست * شرحِ آن یاری که او را یار نیست
۱۳۰Nمن چه گویم یک رگم هشیار نیست * شرح آن یاری که او را یار نیست
۱۳۱Qشرحِ این هجران و این خونِ جگر * این زمان بگذار تا وقتِ دگر
۱۳۱Nشرح این هجران و این خون جگر * این زمان بگذار تا وقت دگر
۱۳۲Qقالَ أَطْعِمْ نی فَإِنیّ جائِعٌ * وَ ٱعْتَجِلْ فٱلْوَقَتُ سَیْفٌ قاطِعٌ
۱۳۲Nقال أطعمنی فإنی جائع * و اعتجل فالوقت سیف قاطع
۱۳۳Qصوفی اِبنُ ٱلوَقْت باشد ای رفیق * نیست فردا گفتن از شرطِ طریق
۱۳۳Nصوفی ابن الوقت باشد ای رفیق * نیست فردا گفتن از شرط طریق
۱۳۴Qتو مگر خود مردِ صوفی نیستی * هست را از نَسْیه خیزد نیستی
۱۳۴Nتو مگر خود مرد صوفی نیستی * هست را از نسیه خیزد نیستی
۱۳۵Qگفتمش پوشیده خوشتر سِرِّ یار * خود تو در ضِمنِ حکایت گوش دار
۱۳۵Nگفتمش پوشیده خوشتر سر یار * خود تو در ضمن حکایت گوش دار
۱۳۶Qخوشتر آن باشد که سِرّ دلبران * گفته آید در حدیثِ دیگران
۱۳۶Nخوشتر آن باشد که سر دلبران * گفته آید در حدیث دیگران
۱۳۷Qگفت مکشوف و برهنه گوی این * آشکارا به که پنهان ذکرِ دین
۱۳۷Nگفت مکشوف و برهنه گوی این * آشکارا به که پنهان ذکر دین
۱۳۸Qپرده بردار و برهنه گو که من * می‌نخسبم با صنم با پیرهن
۱۳۸Nپرده بردار و برهنه گو که من * می‌نخسبم با صنم با پیرهن
۱۳۹Qگفتم ار عریان شود او در عیان * نه تو مانی نه کنارت نه میان
۱۳۹Nگفتم ار عریان شود او در عیان * نی تو مانی نی کنارت نی میان
۱۴۰Qآرزو می‌خواه لیک اندازه خواه * بر نتابد کوه را یک برگِ کاه
۱۴۰Nآرزو می‌خواه لیک اندازه خواه * بر نتابد کوه را یک برگ کاه
۱۴۱Qآفتابی کز وی این عالَم فروخت * اندکی گر پیش آید جمله سوخت
۱۴۱Nآفتابی کز وی این عالم فروخت * اندکی گر پیش آید جمله سوخت
۱۴۲Qفتنه و آشوب و خون‌ریزی مجوی * بیش ازین از شمسِ تبریزی مگوی
۱۴۲Nفتنه و آشوب و خون‌ریزی مجوی * بیش از این از شمس تبریزی مگوی
۱۴۳Qاین ندارد آخر از آغاز گوی * رَوْ تمامِ این حکایت باز گوی
۱۴۳Nاین ندارد آخر از آغاز گوی * رو تمام این حکایت باز گوی