block:1003
۵۵ | Q | شه چو عجزِ آن حکیمان را بدید | * | پا برهنه جانبِ مسجد دوید |
۵۵ | N | شه چو عجز آن حکیمان را بدید | * | پا برهنه جانب مسجد دوید |
۵۶ | Q | رفت در مسجد سوی محراب شد | * | سجده گاه از اشکِ شه پر آب شد |
۵۶ | N | رفت در مسجد سوی محراب شد | * | سجده گاه از اشک شه پر آب شد |
۵۷ | Q | چون به خویش آمد ز غرقاب فنا | * | خوش زبان بگشاد در مدح و دعا |
۵۷ | N | چون به خویش آمد ز غرقاب فنا | * | خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا |
۵۸ | Q | کای کمینه بخشِشَت مُلکِ جهان | * | من چه گویم چون تو میدانی نهان |
۵۸ | N | کای کمینه بخششت ملک جهان | * | من چه گویم چون تو میدانی نهان |
۵۹ | Q | ای همیشه حاجت ما را پناه | * | بارِ دیگر ما غلَط کردیم راه |
۵۹ | N | ای همیشه حاجت ما را پناه | * | بار دیگر ما غلط کردیم راه |
۶۰ | Q | لیک گفتی گر چه میدانم سِرَت | * | زود هم پیدا کنش بر ظاهِرت |
۶۰ | N | لیک گفتی گر چه میدانم سرت | * | زود هم پیدا کنش بر ظاهرت |
۶۱ | Q | چون بر آورد از میانِ جان خروش | * | اندر آمد بحر بخشایش به جوش |
۶۱ | N | چون بر آورد از میان جان خروش | * | اندر آمد بحر بخشایش به جوش |
۶۲ | Q | در میان گریه خوابش دَر رُبود | * | دید در خواب او که پیری رو نمود |
۶۲ | N | در میان گریه خوابش در ربود | * | دید در خواب او که پیری رو نمود |
۶۳ | Q | گفت ای شه مژده حاجاتت رواست | * | گر غریبی آیدت فردا ز ماست |
۶۳ | N | گفت ای شه مژده حاجاتت رواست | * | گر غریبی آیدت فردا ز ماست |
۶۴ | Q | چون که آید او حکیمی حاذقست | * | صادقش دان که امین و صادقست |
۶۴ | N | چون که آید او حکیمی حاذق است | * | صادقش دان که امین و صادق است |
۶۵ | Q | در علاجش سحر مطلق را ببین | * | در مزاجش قدرت حق را ببین |
۶۵ | N | در علاجش سحر مطلق را ببین | * | در مزاجش قدرت حق را ببین |
۶۶ | Q | چون رسید آن وعدهگاه و روز شد | * | آفتاب از شرق، اختر سوز شد |
۶۶ | N | چون رسید آن وعدهگاه و روز شد | * | آفتاب از شرق، اختر سوز شد |
۶۷ | Q | بود اندر مَنظره شَه مُنتظِر | * | تا ببیند آنچ بنمودند سِر |
۶۷ | N | بود اندر منظره شه منتظر | * | تا ببیند آن چه بنمودند سر |
۶۸ | Q | دید شخصی فاضلی پُر مایهای | * | آفتابی در میانِ سایهای |
۶۸ | N | دید شخصی فاضلی پر مایهای | * | آفتابی در میان سایهای |
۶۹ | Q | میرسید از دور مانند هلال | * | نیست بود و هست بر شکلِ خیال |
۶۹ | N | میرسید از دور مانند هلال | * | نیست بود و هست بر شکل خیال |
۷۰ | Q | نیستوَش باشد خیال اندر روان | * | تو جهانی بر خیالی بین روان |
۷۰ | N | نیست وش باشد خیال اندر روان | * | تو جهانی بر خیالی بین روان |
۷۱ | Q | بر خیالی صلحشان و جنگشان | * | وز خیالی فخرشان و ننگشان |
۷۱ | N | بر خیالی صلحشان و جنگشان | * | وز خیالی فخرشان و ننگشان |
۷۲ | Q | آن خیالاتی که دامِ اولیاست | * | عکسِ مه رویان بُستان خداست |
۷۲ | N | آن خیالاتی که دام اولیاست | * | عکس مه رویان بستان خداست* |
۷۳ | Q | آن خیالی که شه اندر خواب دید | * | در رخ مهمان همیآمد پدید |
۷۳ | N | آن خیالی که شه اندر خواب دید | * | در رخ مهمان همیآمد پدید |
۷۴ | Q | شه به جای حاجیان فاپیش رفت | * | پیش آن مهمان غیب خویش رفت |
۷۴ | N | شه به جای حاجیان واپیش رفت | * | پیش آن مهمان غیب خویش رفت |
۷۵ | Q | هر دو بحری آشنا آموخته | * | هر دو جان بیدوختن بر دوخته |
۷۵ | N | هر دو بحری آشنا آموخته | * | هر دو جان بیدوختن بر دوخته |
۷۶ | Q | گفت معشوقم تو بودستی نه آن | * | لیک کار از کار خیزد در جهان |
۷۶ | N | گفت معشوقم تو بوده ستی نه آن | * | لیک کار از کار خیزد در جهان |
۷۷ | Q | ای مرا تو مصطفی من چون عُمر | * | از برای خدمتت بندم کمَر |
۷۷ | N | ای مرا تو مصطفی من چون عمر | * | از برای خدمتت بندم کمر |
۷۸ | Q | از خدا جوییم توفیقِ ادب | * | بیادب محروم گشت از لطفِ رَب |
۷۸ | N | از خدا جوییم توفیق ادب | * | بیادب محروم گشت از لطف رب* |
۷۹ | Q | بیادب تنها نه خود را داشت بَد | * | بلکه آتش در همه آفاق زد |
۷۹ | N | بیادب تنها نه خود را داشت بد | * | بلکه آتش در همه آفاق زد |
۸۰ | Q | مایده از آسمان در میرسید | * | بیشِری و بیع و بیگفت و شنید |
۸۰ | N | مایده از آسمان در میرسید | * | بیشری و بیع و بیگفت و شنید |
۸۱ | Q | در میانِ قومِ موسی چَند کس | * | بیادب گفتند کو سیر و عَدَس |
۸۱ | N | در میان قوم موسی چند کس | * | بیادب گفتند کو سیر و عدس |
۸۲ | Q | منقطع شد خوان و نان از آسمان | * | ماند رنجِ زرع و بیل و داسمان |
۸۲ | N | منقطع شد خوان و نان از آسمان | * | ماند رنج زرع و بیل و داسمان |
۸۳ | Q | باز عیسی چون شفاعت کرد حق | * | خوان فرستاد و غنیمت بر طَبَق |
۸۳ | N | باز عیسی چون شفاعت کرد، حق | * | خوان فرستاد و غنیمت بر طبق |
۸۴ | Q | باز گستاخان ادب بگْذاشتند | * | چون گدایان زَلهَّها برداشتند |
۸۴ | N | باز گستاخان ادب بگذاشتند | * | چون گدایان زلهها برداشتند |
۸۵ | Q | لابه کرده عیسی ایشان را که این | * | دایمست و کم نگردد از زمین |
۸۵ | N | لابه کرده عیسی ایشان را که این | * | دایم است و کم نگردد از زمین |
۸۶ | Q | بد گمانی کردن و حرصآوری | * | کْفر باشد پیشِ خوانِ مهتری |
۸۶ | N | بد گمانی کردن و حرص آوری | * | کفر باشد پیش خوان مهتری |
۸۷ | Q | ز آن گدارویانِ نادیده ز آز | * | آن درِ رحمت بر ایشان شد فراز |
۸۷ | N | ز ان گدا رویان نادیده ز آز | * | آن در رحمت بر ایشان شد فراز |
۸۸ | Q | ابر برناید پیِ منعِ زکات | * | وز زنِا افتد وَبا اندر جِهات |
۸۸ | N | ابر برناید پی منع زکات | * | وز زنا افتد وبا اندر جهات |
۸۹ | Q | هر چه بر تو آید از ظلمات و غم | * | آن ز بیباکی و گستاخیست هم |
۸۹ | N | هر چه بر تو آید از ظلمات و غم | * | آن ز بیباکی و گستاخی است هم |
۹۰ | Q | هر که بیباکی کند در راهِ دوست | * | ره زنِ مردان شد و نَامْرد اوست |
۹۰ | N | هر که بیباکی کند در راه دوست | * | ره زن مردان شد و نامرد اوست |
۹۱ | Q | از ادب پُر نور گشتست این فلک | * | وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک |
۹۱ | N | از ادب پر نور گشته است این فلک | * | وز ادب معصوم و پاک آمد ملک |
۹۲ | Q | بُد ز گستاخی کُسوفِ آفتاب | * | شد عزازیلی ز جُرْأت رَدِّ باب* |
۹۲ | N | بد ز گستاخی کسوف آفتاب | * | شد عزازیلی ز جرات رد باب* |