block:4137
| ۳۷۱۱ | N | رفت ذو القرنین سوی کوه قاف | * | دید او را کز زمرد بود صاف |
| ۳۷۱۲ | N | گرد عالم حلقه گشته او محیط | * | ماند حیران اندر آن خلق بسیط |
| ۳۷۱۳ | N | گفت تو کوهی دگرها چیستند | * | که به پیش عظم تو بازیستند |
| ۳۷۱۴ | N | گفت رگهای مناند آن کوهها | * | مثل من نبوند در حسن و بها |
| ۳۷۱۵ | N | من به هر شهری رگی دارم نهان | * | بر عروقم بسته اطراف جهان |
| ۳۷۱۶ | N | حق چو خواهد زلزلهی شهری مرا | * | گوید او من بر جهانم عرق را |
| ۳۷۱۷ | N | پس بجنبانم من آن رگ را به قهر | * | که بدان رگ متصل گشته ست شهر |
| ۳۷۱۸ | N | چون بگوید بس، شود ساکن رگم | * | ساکنم و ز روی فعل اندر تگم |
| ۳۷۱۹ | N | همچو مرهم ساکن و بس کارکن | * | چون خرد ساکن و ز او جنبان سخن |
| ۳۷۲۰ | N | نزد آن کس که نداند عقلش این | * | زلزله هست از بخارات زمین |