block:4133
| ۳۵۴۴ | N | آن زنی میخواست تا با مول خود | * | بر زند در پیش شوی گول خود |
| ۳۵۴۵ | N | پس به شوهر گفت زن کای نیک بخت | * | من بر آیم میوه چیدن بر درخت |
| ۳۵۴۶ | N | چون بر آمد بر درخت آن زن گریست | * | چون ز بالا سوی شوهر بنگریست |
| ۳۵۴۷ | N | گفت شوهر را که ای مأبون رد | * | کیست آن لوطی که بر تو میفتد |
| ۳۵۴۸ | N | تو به زیر او چو زن بغنودهای | * | ای فلان تو خود مخنث بودهای |
| ۳۵۴۹ | N | گفت شوهر نه سرت گویی بگشت | * | ور نه اینجا نیست غیر من به دشت |
| ۳۵۵۰ | N | زن مکرر کرد کان با برطله | * | کیست بر پشتت فرو خفته هله |
| ۳۵۵۱ | N | گفت ای زن هین فرود آ از درخت | * | که سرت گشت و خرف گشتی تو سخت |
| ۳۵۵۲ | N | چون فرود آمد بر آمد شوهرش | * | زن کشید آن مول را اندر برش |
| ۳۵۵۳ | N | گفت شوهر کیست آن ای روسپی | * | که به بالای تو آمد چون کپی |
| ۳۵۵۴ | N | گفت زن نه نیست اینجا غیر من | * | هین سرت بر گشته شد هرزه متن |
| ۳۵۵۵ | N | او مکرر کرد بر زن آن سخن | * | گفت زن این هست از امرودبن |
| ۳۵۵۶ | N | از سر امرودبن من همچنان | * | کژ همیدیدم که تو ای قلتبان |
| ۳۵۵۷ | N | هین فرود آ تا ببینی هیچ نیست | * | این همه تخییل از امروبنی است |
| ۳۵۵۸ | N | هزل تعلیم است آن را جد شنو | * | تو مشو بر ظاهر هزلش گرو |
| ۳۵۵۹ | N | هر جدی هزل است پیش هازلان | * | هزلها جد است پیش عاقلان |
| ۳۵۶۰ | N | کاهلان امرودبن جویند لیک | * | تا بدان امرودبن راهی است نیک |
| ۳۵۶۱ | N | نقل کن ز امرودبن کاکنون بر او | * | گشتهای تو خیره چشم و خیره رو |
| ۳۵۶۲ | N | این منی و هستی اول بود | * | که بر او دیده کژ و احول بود |
| ۳۵۶۳ | N | چون فرود آیی از این امرودبن | * | کژ نماند فکرت و چشم و سخن |
| ۳۵۶۴ | N | یک درخت بخت بینی گشته این | * | شاخ او بر آسمان هفتمین |
| ۳۵۶۵ | N | چون فرود آیی از او گردی جدا | * | مبدلش گرداند از رحمت خدا |
| ۳۵۶۶ | N | زین تواضع که فرود آیی خدا | * | راست بینی بخشد آن چشم ترا |
| ۳۵۶۷ | N | راست بینی گر بدی آسان و زب | * | مصطفی کی خواستی آن را ز رب |
| ۳۵۶۸ | N | گفت بنما جزو جزو از فوق و پست | * | آن چنان که پیش تو آن جزو هست |
| ۳۵۶۹ | N | بعد از آن بر رو بر آن امرودبن | * | که مبدل گشت و سبز از امر کُنْ |
| ۳۵۷۰ | N | چون درخت موسوی شد این درخت | * | چون سوی موسی کشانیدی تو رخت |
| ۳۵۷۱ | N | آتش او را سبز و خرم میکند | * | شاخ او إِنِّی أَنَا اللَّهُ میزند |
| ۳۵۷۲ | N | زیر ظلش جمله حاجاتت روا | * | این چنین باشد الهی کیمیا |
| ۳۵۷۳ | N | آن منی و هستیات باشد حلال | * | که در او بینی صفات ذو الجلال |
| ۳۵۷۴ | N | شد درخت کژ مقوم حق نما | * | اصله ثابت و فرعه فی السما |