block:4116
| ۳۰۳۰ | N | جوهر صدقت خفی شد در دروغ | * | همچو طعم روغن اندر طعم دوغ |
| ۳۰۳۱ | N | آن دروغت این تن فانی بود | * | راستت آن جان ربانی بود |
| ۳۰۳۲ | N | سالها این دوغ تن پیدا و فاش | * | روغن جان اندر او فانی و لاش |
| ۳۰۳۳ | N | تا فرستد حق رسولی بندهای | * | دوغ را در خمره جنبانندهای |
| ۳۰۳۴ | N | تا بجنباند به هنجار و به فن | * | تا بدانم من که پنهان بود من |
| ۳۰۳۵ | N | یا کلام بندهای کان جزو اوست | * | در رود در گوش او کاو وحی جوست |
| ۳۰۳۶ | N | اذن مومن وحی ما را واعی است | * | آن چنان گوشی قرین داعی است |
| ۳۰۳۷ | N | همچنان که گوش طفل از گفت مام | * | پر شود ناطق شود او در کلام |
| ۳۰۳۸ | N | ور نباشد طفل را گوش رشد | * | گفت مادر نشنود گنگی شود |
| ۳۰۳۹ | N | دایما هر کر اصلی گنگ بود | * | ناطق آن کس شد که از مادر شنود |
| ۳۰۴۰ | N | دان که گوش کر و گنگ از آفتی است | * | که پذیرای دم و تعلیم نیست |
| ۳۰۴۱ | N | آن که بیتعلیم بد ناطق خداست | * | که صفات او ز علتها جداست |
| ۳۰۴۲ | N | یا چو آدم کرده تلقینش خدا | * | بیحجاب مادر و دایه و ازا |
| ۳۰۴۳ | N | یا مسیحی که به تعلیم ودود | * | در ولادت ناطق آمد در وجود |
| ۳۰۴۴ | N | از برای دفع تهمت در ولاد | * | که نزادهست از زنا و از فساد |
| ۳۰۴۵ | N | جنبشی بایست اندر اجتهاد | * | تا که دوغ آن روغن از دل باز داد |
| ۳۰۴۶ | N | روغن اندر دوغ باشد چون عدم | * | دوغ در هستی بر آورده علم |
| ۳۰۴۷ | N | آن که هستت مینماید هست پوست | * | و انکه فانی مینماید اصل اوست |
| ۳۰۴۸ | N | دوغ روغن ناگرفته است و کهن | * | تا بنگزینی بنه خرجش مکن |
| ۳۰۴۹ | N | هین بگردانش به دانش دست دست | * | تا نماید آن چه پنهان کرده است |
| ۳۰۵۰ | N | ز انکه این فانی دلیل باقی است | * | لابهی مستان دلیل ساقی است |