block:4104
| ۲۶۵۷ | N | یک زنی آمد به پیش مرتضی | * | گفت شد بر ناودان طفلی مرا |
| ۲۶۵۸ | N | گرش میخوانم نمیآید به دست | * | ور هلم ترسم که افتد او به پست |
| ۲۶۵۹ | N | نیست عاقل تا که دریابد چو ما | * | گر بگویم کز خطر سوی من آ |
| ۲۶۶۰ | N | هم اشارت را نمیداند به دست | * | ور بداند نشنود این هم بد است |
| ۲۶۶۱ | N | بس نمودم شیر و پستان را بدو | * | او همیگرداند از من چشم و رو |
| ۲۶۶۲ | N | از برای حق شمایید ای مهان | * | دستگیر این جهان و آن جهان |
| ۲۶۶۳ | N | زود درمان کن که میلرزد دلم | * | که به درد از میوهی دل بگسلم |
| ۲۶۶۴ | N | گفت طفلی را بر آور هم به بام | * | تا ببیند جنس خود را آن غلام |
| ۲۶۶۵ | N | سوی جنس آید سبک ز آن ناودان | * | جنس بر جنس است عاشق جاودان |
| ۲۶۶۶ | N | زن چنان کرد و چو دید آن طفل او | * | جنس خود خوش خوش بدو آورد رو |
| ۲۶۶۷ | N | سوی بام آمد ز متن ناودان | * | جاذب هر جنس را هم جنس دان |
| ۲۶۶۸ | N | غژغژان آمد به سوی طفل طفل | * | وارهید او از فتادن سوی سفل |
| ۲۶۶۹ | N | ز آن بود جنس بشر پیغمبران | * | تا به جنسیت رهند از ناودان |
| ۲۶۷۰ | N | پس بشر فرمود خود را مثلکم | * | تا به جنس آیید و کم گردید گم |
| ۲۶۷۱ | N | ز انکه جنسیت عجایب جاذبی است | * | جاذبش جنس است هر جا طالبی است |
| ۲۶۷۲ | N | عیسی و ادریس بر گردون شدند | * | با ملایک چون که هم جنس آمدند |
| ۲۶۷۳ | N | باز آن هاروت و ماروت از بلند | * | جنس تن بودند ز آن زیر آمدند |
| ۲۶۷۴ | N | کافران هم جنس شیطان آمده | * | جانشان شاگرد شیطانان شده |
| ۲۶۷۵ | N | صد هزاران خوی بد آموخته | * | دیدههای عقل و دل بر دوخته |
| ۲۶۷۶ | N | کمترین خوشان به زشتی آن حسد | * | آن حسد که گردن ابلیس زد |
| ۲۶۷۷ | N | ز آن سگان آموخته حقد و حسد | * | که نخواهد خلق را ملک ابد |
| ۲۶۷۸ | N | هر که را دید او کمال از چپ و راست | * | از حسد قولنجش آمد درد خاست |
| ۲۶۷۹ | N | ز انکه هر بد بخت خرمن سوخته | * | مینخواهد شمع کس افروخته |
| ۲۶۸۰ | N | هین کمالی دست آور تا تو هم | * | از کمال دیگران نفتی به غم |
| ۲۶۸۱ | N | از خدا میخواه دفع این حسد | * | تا خدایت وارهاند از جسد |
| ۲۶۸۲ | N | مر ترا مشغولیی بخشد درون | * | که نپردازی از آن سوی برون |
| ۲۶۸۳ | N | جرعهی می را خدا آن میدهد | * | که بدو مست از دو عالم میرهد |
| ۲۶۸۴ | N | خاصیت بنهاده در کف حشیش | * | کاو زمانی میرهاند از خودیش |
| ۲۶۸۵ | N | خواب را یزدان بدان سان میکند | * | کز دو عالم فکر را بر میکند |
| ۲۶۸۶ | N | کرد مجنون را ز عشق پوستی | * | کاو بشناسد عدو از دوستی |
| ۲۶۸۷ | N | صد هزاران این چنین میدارد او | * | که بر ادراکات تو بگمارد او |
| ۲۶۸۸ | N | هست میهای شقاوت نفس را | * | که ز ره بیرون برد آن نحس را |
| ۲۶۸۹ | N | هست میهای سعادت عقل را | * | که بیابد منزل بینقل را |
| ۲۶۹۰ | N | خیمهی گردون ز سر مستی خویش | * | بر کند ز آن سو بگیرد راه پیش |
| ۲۶۹۱ | N | هین به هر مستی دلا غره مشو | * | هست عیسی مست حق خر مست جو |
| ۲۶۹۲ | N | این چنین می را بجو زین خنبها | * | مستیاش نبود ز کوته دنبها |
| ۲۶۹۳ | N | ز انکه هر معشوق چون خنبی است پر | * | آن یکی درد و دگر صافی چو در |
| ۲۶۹۴ | N | می شناسا هین بچش با احتیاط | * | تا میی یابی منزه ز اختلاط |
| ۲۶۹۵ | N | هر دو مستی میدهندت لیک این | * | مستیات آرد کشان تا رب دین |
| ۲۶۹۶ | N | تا رهی از فکر و وسواس و حیل | * | بیعقال این عقل در رقص الجمل |
| ۲۶۹۷ | N | انبیا چون جنس روحند و ملک | * | مر ملک را جذب کردند از فلک |
| ۲۶۹۸ | N | باد جنس آتش است و یار او | * | که بود آهنگ هر دو بر علو |
| ۲۶۹۹ | N | چون ببندی تو سر کوزهی تهی | * | در میان حوض یا جویی نهی |
| ۲۷۰۰ | N | تا قیامت آن فرو ناید به پست | * | که دلش خالی است و در وی باد هست |
| ۲۷۰۱ | N | میل بادش چون سوی بالا بود | * | ظرف خود را هم سوی بالا کشد |
| ۲۷۰۲ | N | باز آن جانها که جنس انبیاست | * | سوی ایشان کش کشان چون سایههاست |
| ۲۷۰۳ | N | ز انکه عقلش غالب است و بیز شک | * | عقل جنس آمد به خلقت با ملک |
| ۲۷۰۴ | N | و آن هوای نفس غالب بر عدو | * | نفس جنس اسفل آمد شد بدو |
| ۲۷۰۵ | N | بود قبطی جنس فرعون ذمیم | * | بود سبطی جنس موسای کلیم |
| ۲۷۰۶ | N | بود هامان جنستر فرعون را | * | بر گزیدش برد بر صدر سرا |
| ۲۷۰۷ | N | لاجرم از صدر تا قعرش کشید | * | که ز جنس دوزخند آن دو پلید |
| ۲۷۰۸ | N | هر دو سوزنده چو دوزخ ضد نور | * | هر دو چون دوزخ ز نور دل نفور |
| ۲۷۰۹ | N | ز انکه دوزخ گوید ای مومن تو زود | * | بر گذر که نورت آتش را ربود |
| ۲۷۱۰ | N | بگذر ای مومن که نورت میکشد | * | آتشم را چون که دامن میکشد |
| ۲۷۱۱ | N | میرمد آن دوزخی از نور هم | * | ز انکه طبع دوزخ استش ای صنم |
| ۲۷۱۲ | N | دوزخ از مومن گریزد آن چنان | * | که گریزد مومن از دوزخ به جان |
| ۲۷۱۳ | N | ز انکه جنس نار نبود نور او | * | ضد نار آمد حقیقت نور جو |
| ۲۷۱۴ | N | در حدیث آمد که مومن در دعا | * | چون امان خواهد ز دوزخ از خدا |
| ۲۷۱۵ | N | دوزخ از وی هم امان خواهد به جان | * | که خدایا دور دارم از فلان |
| ۲۷۱۶ | N | جاذبهی جنسیت است اکنون ببین | * | که تو جنس کیستی از کفر و دین |
| ۲۷۱۷ | N | گر به هامان مایلی هامانیی | * | ور به موسی مایلی سبحانیی |
| ۲۷۱۸ | N | ور به هر دو مایلی انگیخته | * | نفس و عقلی هر دوان آمیخته |
| ۲۷۱۹ | N | هر دو در جنگند هان و هان بکوش | * | تا شود غالب معانی بر نقوش |
| ۲۷۲۰ | N | در جهان جنگ شادی این بس است | * | که ببینی بر عدو هر دم شکست |
| ۲۷۲۱ | N | آن ستیزه رو به سختی عاقبت | * | گفت با هامان برای مشورت |
| ۲۷۲۲ | N | وعدههای آن کلیم اللَّه را | * | گفت و محرم ساخت آن گمراه را |