block:4090
| ۲۳۴۱ | N | آن یکی آمد زمین را میشکافت | * | ابلهی فریاد کرد و بر نتافت |
| ۲۳۴۲ | N | کاین زمین را از چه ویران میکنی | * | میشکافی و پریشان میکنی |
| ۲۳۴۳ | N | گفت ای ابله برو بر من مران | * | تو عمارت از خرابی باز دان |
| ۲۳۴۴ | N | کی شود گلزار و گندمزار این | * | تا نگردد زشت و ویران این زمین |
| ۲۳۴۵ | N | کی شود بستان و کشت و برگ و بر | * | تا نگردد نظم او زیر و زبر |
| ۲۳۴۶ | N | تا بنشکافی به نشتر ریش چغز | * | کی شود نیکو و کی گردید نغز |
| ۲۳۴۷ | N | تا نشوید خلطهایت از دوا | * | کی رود شورش کجا آید شفا |
| ۲۳۴۸ | N | پاره پاره کرده درزی جامه را | * | کس زند آن درزی علامه را |
| ۲۳۴۹ | N | که چرا این اطلس بگزیده را | * | بر دریدی چه کنم بدریده را |
| ۲۳۵۰ | N | هر بنای کهنه کابادان کنند | * | نه که اول کهنه را ویران کنند |
| ۲۳۵۱ | N | همچنین نجار و حداد و قصاب | * | هستشان پیش از عمارتها خراب |
| ۲۳۵۲ | N | آن هلیله و آن بلیله کوفتن | * | ز آن تلف، گردند معموری تن |
| ۲۳۵۳ | N | تا نکوبی گندم اندر آسیا | * | کی شود آراسته ز آن خوان ما |
| ۲۳۵۴ | N | آن تقاضا کرد آن نان و نمک | * | که ز شستت وارهانم ای سمک |
| ۲۳۵۵ | N | گر پذیری پند موسی وارهی | * | از چنین شست بد نامنتهی |
| ۲۳۵۶ | N | بس که خود را کردهای بندهی هوا | * | کرمکی را کردهای تو اژدها |
| ۲۳۵۷ | N | اژدها را اژدها آوردهام | * | تا به اصلاح آورم من دمبهدم |
| ۲۳۵۸ | N | تا دم آن از دم این بشکند | * | مار من آن اژدها را بر کند |
| ۲۳۵۹ | N | گر رضا دادی رهیدی از دو مار | * | ور نه از جانت بر آرد آن دمار |
| ۲۳۶۰ | N | گفت الحق سخت استا جادویی | * | که در افکندی به مکر اینجا دویی |
| ۲۳۶۱ | N | خلق یکدل را تو کردی دو گروه | * | جادویی رخنه کند در سنگ و کوه |
| ۲۳۶۲ | N | گفت هستم غرق پیغام خدا | * | جادویی کی دید با نام خدا |
| ۲۳۶۳ | N | غفلت و کفر است مایهی جادوی | * | مشعلهی دین است جان موسوی |
| ۲۳۶۴ | N | من به جادویان چه مانم ای وقیح | * | کاز دمم پر رشک میگردد مسیح |
| ۲۳۶۵ | N | من به جادویان چه مانم ای جنب | * | که ز جانم نور میگیرد کتب |
| ۲۳۶۶ | N | چون تو با پر هوا بر میپری | * | لا جرم بر من گمان آن میبری |
| ۲۳۶۷ | N | هر که را افعال دام و دد بود | * | بر کریمانش گمان بد بود |
| ۲۳۶۸ | N | چون تو جزو عالمی هر چون بوی | * | کل را بر وصف خود بینی غوی |
| ۲۳۶۹ | N | گر تو بر گردی و بر گردد سرت | * | خانه را گردنده بیند منظرت |
| ۲۳۷۰ | N | ور تو در کشتی روی بر یم روان | * | ساحل یم را همیبینی دوان |
| ۲۳۷۱ | N | گر تو باشی تنگدل از ملحمه | * | تنگ بینی جو دنیا را همه |
| ۲۳۷۲ | N | ور تو خوش باشی به کام دوستان | * | این جهان بنمایدت چون گلستان |
| ۲۳۷۳ | N | ای بسا کس رفته تا شام و عراق | * | او ندیده هیچ جز کفر و نفاق |
| ۲۳۷۴ | N | وی بسا کس رفته تا هند و هری | * | او ندیده جز مگر بیع و شری |
| ۲۳۷۵ | N | وی بسا کس رفته ترکستان و چین | * | او ندیده هیچ جز مکر و کمین |
| ۲۳۷۶ | N | چون ندارد مدرکی جز رنگ و بو | * | جملهی اقلیمها را گو بجو |
| ۲۳۷۷ | N | گاو در بغداد آید ناگهان | * | بگذرد او زین سران تا آن سران |
| ۲۳۷۸ | N | از همه عیش و خوشیها و مزه | * | او نبیند جز که قشر خربزه |
| ۲۳۷۹ | N | که بود افتاده بر ره یا حشیش | * | لایق سیران گاوی یا خریش |
| ۲۳۸۰ | N | خشک بر میخ طبیعت چون قدید | * | بستهی اسباب جانش لا یزید |
| ۲۳۸۱ | N | و آن فضای خرق اسباب و علل | * | هست ارض اللَّه ای صدر اجل |
| ۲۳۸۲ | N | هر زمان مبدل شود چون نقش جان | * | نو به نو بیند جهانی در عیان |
| ۲۳۸۳ | N | گر بود فردوس و انهار بهشت | * | چون فسردهی یک صفت شد گشت زشت |