block:4082
| ۲۱۸۸ | N | عاقل آن باشد که او با مشغله است | * | او دلیل و پیشوای قافله است |
| ۲۱۸۹ | N | پی رو نور خود است آن پیش رو | * | تابع خویش است آن بیخویش رو |
| ۲۱۹۰ | N | مومن خویش است و ایمان آورید | * | هم بدان نوری که جانش زو چرید |
| ۲۱۹۱ | N | دیگری که نیم عاقل آمد او | * | عاقلی را دیدهی خود داند او |
| ۲۱۹۲ | N | دست در وی زد چو کور اندر دلیل | * | تا بدو بینا شد و چست و جلیل |
| ۲۱۹۳ | N | و آن خری کز عقل جو سنگی نداشت | * | خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت |
| ۲۱۹۴ | N | ره نداند نه کثیر و نه قلیل | * | ننگش آید آمدن خلف دلیل |
| ۲۱۹۵ | N | میرود اندر بیابان دراز | * | گاه لنگان آیس و گاهی به تاز |
| ۲۱۹۶ | N | شمع نه تا پیشوای خود کند | * | نیم شمعی نه که نوری کد کند |
| ۲۱۹۷ | N | نیست عقلش تا دم زنده زند | * | نیم عقلی نه که خود مرده کند |
| ۲۱۹۸ | N | مردهی آن عاقل آید او تمام | * | تا بر آید از نشیب خود به بام |
| ۲۱۹۹ | N | عقل کامل نیست خود را مرده کن | * | در پناه عاقلی زنده سخن |
| ۲۲۰۰ | N | زنده نی تا هم دم عیسی بود | * | مرده نی تا دمگه عیسی شود |
| ۲۲۰۱ | N | جان کورش گام هر سو مینهد | * | عاقبت نجهد ولی بر میجهد |