vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4081

title of 4081
۲۱۵۹Nحکم اغلب راست چون غالب بدند * تیغ را از دست ره زن بستدند
۲۱۶۰Nگفت پیغمبر که ای ظاهر نگر * تو مبین او را جوان و بی‌هنر
۲۱۶۱Nای بسا ریش سیاه و مرد پیر * ای بسا ریش سپید و دل چو قیر
۲۱۶۲Nعقل او را آزمودم بارها * کرد پیری آن جوان در کارها
۲۱۶۳Nپیر پیر عقل باشد ای پسر * نه سپیدی موی اندر ریش و سر
۲۱۶۴Nاز بلیس او پیرتر خود کی بود * چون که عقلش نیست او لاشی بود
۲۱۶۵Nطفل گیرش چون بود عیسی نفس * پاک باشد از غرور و از هوس
۲۱۶۶Nآن سپیدی مو دلیل پختگی است * پیش چشم بسته کش کوته تگی است
۲۱۶۷Nآن مقلد چون نداند جز دلیل * در علامت جوید او دایم سبیل
۲۱۶۸Nبهر او گفتیم که تدبیر را * چون که خواهی کرد بگزین پیر را
۲۱۶۹Nآن که او از پرده‌ی تقلید جست * او به نور حق ببیند آن چه هست
۲۱۷۰Nنور پاکش بی‌دلیل و بی‌بیان * پوست بشکافد در آید در میان
۲۱۷۱Nپیش ظاهر بین چه قلب و چه سره * او چه داند چیست اندر قوصره
۲۱۷۲Nای بسا زر سیه کرده به دود * تا رهد از دست هر دزدی حسود
۲۱۷۳Nای بسا مس زر اندوده به زر * تا فرو شد آن به عقل مختصر
۲۱۷۴Nما که باطن بین جمله‌ی کشوریم * دل ببینیم و به ظاهر ننگریم
۲۱۷۵Nقاضیانی که به ظاهر می‌تنند * حکم بر اشکال ظاهر می‌کنند
۲۱۷۶Nچون شهادت گفت و ایمانی نمود * حکم او مومن کند این قوم زود
۲۱۷۷Nبس منافق کاندر این ظاهر گریخت * خون صد مومن به پنهانی بریخت
۲۱۷۸Nجهد کن تا پیر عقل و دین شوی * تا چو عقل کل تو باطن بین شوی
۲۱۷۹Nاز عدم چون عقل زیبا رو گشاد * خلعتش داد و هزارش نام داد
۲۱۸۰Nکمترین ز آن نامهای خوش نفس * اینکه نبود هیچ او محتاج کس
۲۱۸۱Nگر به صورت وا نماید عقل رو * تیره باشد روز پیش نور او
۲۱۸۲Nور مثال احمقی پیدا شود * ظلمت شب پیش او روشن بود
۲۱۸۳Nکاو ز شب مظلم‌تر و تاری‌تر است * لیک خفاش شقی ظلمت خر است
۲۱۸۴Nاندک اندک خوی کن با نور روز * ور نه خفاشی بمانی بی‌فروز
۲۱۸۵Nعاشق هر جا شکال و مشکلی است * دشمن هر جا چراغ مقبلی است
۲۱۸۶Nظلمت اشکال ز آن جوید دلش * تا که افزون‌تر نماید حاصلش
۲۱۸۷Nتا ترا مشغول آن مشکل کند * و ز نهاد زشت خود غافل کند