block:4072
| ۱۸۹۷ | N | باد بر تخت سلیمان رفت کژ | * | پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ |
| ۱۸۹۸ | N | باد هم گفت ای سلیمان کژ مرو | * | ور روی کژ از کژم خشمین مشو |
| ۱۸۹۹ | N | این ترازو بهر این بنهاد حق | * | تا رود انصاف ما را در سبق |
| ۱۹۰۰ | N | از ترازو کم کنی من کم کنم | * | تا تو با من روشنی من روشنم |
| ۱۹۰۱ | N | همچنین تاج سلیمان میل کرد | * | روز روشن را بر او چون لیل کرد |
| ۱۹۰۲ | N | گفت تاجا کژ مشو بر فرق من | * | آفتابا کم مشو از شرق من |
| ۱۹۰۳ | N | راست میکرد او به دست آن تاج را | * | باز کژ میشد بر او تاج ای فتی |
| ۱۹۰۴ | N | هشت بارش راست کرد و گشت کژ | * | گفت تاجا چیست آخر کژ مغژ |
| ۱۹۰۵ | N | گفت اگر صد ره کنی تو راست من | * | کژ روم چون کژ روی ای موتمن |
| ۱۹۰۶ | N | پس سلیمان اندرونه راست کرد | * | دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد |
| ۱۹۰۷ | N | بعد از آن تاجش همان دم راست شد | * | آن چنان که تاج را میخواست شد |
| ۱۹۰۸ | N | بعد از آنش کژ همیکرد او به قصد | * | تاج وا میگشت تارک جو به قصد |
| ۱۹۰۹ | N | هشت کرت کژ بکرد آن مهترش | * | راست میشد تاج بر فرق سرش |
| ۱۹۱۰ | N | تاج ناطق گشت کای شه ناز کن | * | چون فشاندی پر ز گل پرواز کن |
| ۱۹۱۱ | N | نیست دستوری کز این من بگذرم | * | پردههای غیب این بر هم درم |
| ۱۹۱۲ | N | بر دهانم نه تو دست خود ببند | * | مر دهانم را ز گفت ناپسند |
| ۱۹۱۳ | N | پس ترا هر غم که پیش آید ز درد | * | بر کسی تهمت منه بر خویش گرد |
| ۱۹۱۴ | N | ظن مبر بر دیگری ای دوستکام | * | آن مکن که میسگالید آن غلام |
| ۱۹۱۵ | N | گاه جنگش با رسول و مطبخی | * | گاه خشمش با شهنشاه سخی |
| ۱۹۱۶ | N | همچو فرعونی که موسی هشته بود | * | طفلکان خلق را سر میربود |
| ۱۹۱۷ | N | آن عدو در خانهی آن کوردل | * | او شده اطفال را گردن گسل |
| ۱۹۱۸ | N | تو هم از بیرون بدی با دیگران | * | و اندرون خوش گشته با نفس گران |
| ۱۹۱۹ | N | خود عدویت اوست قندش میدهی | * | و ز برون تهمت به هر کس مینهی |
| ۱۹۲۰ | N | همچو فرعونی تو کور و کوردل | * | با عدو خوش بیگناهان را مذل |
| ۱۹۲۱ | N | چند فرعونا کشی بیجرم را | * | مینوازی مر تن پر غرم را |
| ۱۹۲۲ | N | عقل او بر عقل شاهان میفزود | * | حکم حق بیعقل و کورش کرده بود |
| ۱۹۲۳ | N | مهر حق بر چشم و بر گوش خرد | * | گر فلاطون است حیوانش کند |
| ۱۹۲۴ | N | حکم حق بر لوح میآید پدید | * | آن چنان که حکم غیب بایزید |